eitaa logo
•منتظࢪاݩ‌مھدۍ؏ـج•‌
210 دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
14.5هزار ویدیو
124 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📚بہ‌وقت‌ڪتاب: 🥀 ✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے پاࢪت ۷۰ امام ، بى آنکه روى سخنش با محفر باشد، آنچنانکه او بشنود، مى گوید: ))مادر محفر عجب فرزند خبیثى زاییده است .(( پیرمردى خمیده با سر و روى سپید، خود را به امام مى رساند و مى گوید: ))خدا را شکر که شما را به هالکت رساند و شهرها را از شر مردان شما آسوده کرد و امیرالمؤ منین را بر شما پیروز ساخت .(( حضرت سجاد، اگر چه از شدت ضعف ، ناى سخن گفتن ندارد، با آرامش و طماءنینه مى پرسد: ))اى شیخ ! آیا هیچ قرآن خوانده اى ؟(( پیرمرد مى گوید: ))آرى ، هماره مى خوانم .(( امام مى فرماید: ))این آیه را مى شناسى : قل ال اسئلکم علیه اجرا االالمودة فى القربى)28 )از شما اجر و مزدى براى رسالتم نمى طلبم جز مهربانى با خویشانم )). پیر مرد مى گوید: ))آرى خوانده ام .(( امام مى فرماید: ))ماییم آن خویشان پیامبر. این آیه را مى شناسى : و آت ذالقربى حقه ؛)29) حق نزدیکانت را به ایشان بده .(( پیرمرد مى گوید: ))آرى خوانده ام .(( امام مى فرماید: ))ماییم آن نزدیکان پیامبر.(( رنگ پیرمرد آشکارا دگرگون مى شود و عصا در دستهایش مى لرزد. امام مى فرماید: ))این آیه را خوانده اى : واعلموا انما غنمتم من شى فان اهلل خمسه و للرسول ولذى القربى .)31 )و بدانید هر آنچه غنیمت گرفتید خمس آن براى خداست و رسولش و ذى القربى .(( پیرمرد مى گوید: ))آرى خوانده ام .(( امام مى فرماید:))آن ذى القربى ماییم !(( پیرمرد وحشتزده مى پرسد: ))شما را به خدا قسم راست مى گویید؟(( امام مى فرماید: ))قسم به خدا که راست مى گوییم . این آیه از قرآن را خوانده اى که : انما یرید اهلل لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا.)31) خداوند اراده کرده است که هر بدى را از شما اهل بیت دور گرداند و پاك و پیراسته تان قرار دهد.(( پیر مرد که اکنون به پهناى صورتش اشک مى ریزد، مى گوید: ))آرى خوانده ام .(( امام مى فرماید: ))ما همان اهل بیتیم که خداوند، پاك و مطهرمان گردانیده است .(( پیرمرد که شانه هایش از هق هق گریه مى لرزد، مى گوید: ))شما را به خدا اهل بیت پیامبر شمایید؟!(( امام مى فرماید: ))قسم به خدا و قسم به حقانیت جد ما رسول خدا که ماییم آن اهل بیت و نزدیکان و خویشان .(( پیرمرد، دستار از سر مى اندازد، سر به آسمان بلند مى کند و مى گوید: ))خدایا پناه بر تو از شر دشمنان اهل بیت ، گواه باشد که من از دشمنان آل محمد بیزارى مى جویم . سپس صورت اشکبارش را بر پاهاى امام مى گذارد و مى پرسد:))آیا راهى براى توبه و بازگشت هست ؟(( امام مى فرماید: ))آرى ، خداوند توبه پذیر است .(( ادامه دارد... 🕯🍂' الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🖤🍃'
📚بہ‌وقت‌ڪتاب: 🥀 ✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے پاࢪت ۷۲ دختران و زنان تا مى توانند به هم پناه مى برند و به درون هم مى خزند تا از شر نگاهها در امان بمانند. یکى از سران لشگر یزید، شروع مى کند به ارائه گزارش کربال و مى گوید: ))حسین با گروهى از یاران و خویشانش آمده بود. به محض اینکه ما به آنها حمله کردیم ، برخى به دیگرى پناه مى بردند و ساعتى نگذشت که ما همه آنها را کشتیم و...(( تو ناگهان از جا بلند مى شوى و فریاد مى کشى : ))مادرت به عزایت بنشیند اى دروغگوى الفزن ! شمشیر برادرم حسین ، تک تک خانه هاى کوفه را عزاخانه کرد و هیچ خانه اى را در کوفه بدون عزادار نگذاشت .)32))) سر لشکر یزید، با این تشر، حرف در دهانش مى خشکد، نفس در سینه اش حبس مى شود و کالمش را نگفته ، بر جا مى نشیند. مجلس در همین لحظات اول ، دگرگون مى شود. یزید که حال و روز بیمار و جسم نحیف سجاد را مى بیند، براى تغییر فضاى مجلس هم که شده ، به پسرش اشاره مى کند و به سجاد مى گوید: ))حاضرى با پسرم خالد کشتى بگیرى ؟(( و با خود گمان مى کند که از دو حال خارج نیست . یا مى پذیرد و با این حال و روز، زمین مى خورد و یا نمى پذیرد و با شانه خالى کردنش و اظهار عجزش ، زمین مى خورد. سجاد، اما پاسخى مى دهد که یزید را براى لحظاتى گیج مى کند. امام مى گوید: ))کشتى چرا؟! یک شمشیر به دست هر کداممان بده تا درست و حسابى بجنگیم .(( یزید زیر لب با خود زمزمه مى کند: ))حقا که پسر على بن ابیطالب است .(( سپس به امام مى گوید: ))اى فرزند حسین ! پدرت درباره سلطنت با من ستیز کرد و دیدى که خداوند چه بر سر او آورد!؟(( امام مى فرماید: ما اصاب من مصیبة فى االرض و ال فى انفسکم اال فى کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک على اهلل یسیر. لکیال تاءسوا على ما فاتکم و ال تفرحوا بما آتیکم و اهلل ال یحب کل مختال فخور.)33) ))هیچ مصیبتى در عالم ارض و یا در نفس شما واقع نمى شود مگر پیش از آنکه بروزش دهیم در کتاب موجود است . و این بر خدا آسان است . براى اینکه به خاطر از دست دادنها غمگین نشوید و حسرت نخورید و به خاطر به دست آوردنها، شادمان نگردید. و خداوند هیچ متکبر و فخر فروشى را دوست ندارد.(( یزید رو مى کند به خالد، پسرش و مى گوید: ))پاسخ بده (( خالد به پدر، به امام و به سرها نگاه مى کند و هیچ نمى گوید. یزید مى گوید: ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر.)34) هر مصیبتى که به شما مى رسد، دست آورد خودتان است و خداوند از گناهان بسیارتان مى گذرد. امام بر جاى خود نیم خیز مى شود و آنچنانکه همه کالم او را بشنوند، مى فرماید: ))اى پسر معاویه و اى زاده هند و صخر! قبل از آنکه تو به دنیا بیایى ، نبوت و فرمانروایى ، همواره در اختیار پدران و اجداد من بوده است . در جنگهاى بدر و احد و احزاب ، جدم على بن ابیطالب ، لواى پیامبر خدا را در دست داشت و پدر تو پرچم کفر را. واى بر تو یزید! اگر مى دانستى که چه کار کرده اى ، و درباره پدر و برادر و عموها و خاندانم ، مرتکب چه جنایتى شده اى ، آنچنانکه سر پدرم حسین ، فرزند على و فاطمه و ودیعه رسول اهلل را بر سر در شهر آویخته اى ، به کوهها ادامه دارد... 🕯🍂' الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🖤🍃'
📚بہ‌وقت‌ڪتاب: 🥀 ✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے پاࢪت ۷۳ مى گریختى و شنهاى بیابان را بستر خویش مى ساختى و فریاد و شیونت را به آسمان مى رساندى . پس چشم انتظار باش ، خوارى و ندامت روز قیامت را که وعده گاه خالیق است .(( یزید که پاسخى براى گفتن نمى یابد طبقى که سر حسین را بر آن نهاده اند، پیش مى کشد و با چوب خیزرانى که در دست دارد، شروع مى کند به کوفتن بر صورت و لب و دندان امام . و آنچنانکه همه بشنوند، زمزمه مى کند: ))اى کاش بزرگان قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند، بودند و مى دیدند که چگونه قبیله خزرج در برابر ضربات نیزه به خوارى و زارى افتاده است ، و از شادى فریاد مى زدند که اى یزید! دست مریزاد. بزرگانشان را به تالقى جنگ بدر کشتیم و مساوى شدیم . مساءله بنى هاشم ، بازى با سلطنت بود. نه خبرى از آسمان آمد و نه وحیى نازل شد! من از خاندان خندف نباشم اگر کینه اى که از محمد )صلى اهلل علیه و آله و سلم ( دارم از فرزندان او نگیرم .)35))) با دیدن این صحنه ، ناله و فغان و گریه دختران و زنان به آسمان مى رود و از گریه آنان زنان پشت پرده قصر یزید به گریه مى افتند و صداى گریه و ضجه و ناله ، مجلس را فرا مى گیرد. و تو ناگهان از جا برمى خیزى و صداى گریه و ضجه فرو مى نشیند. همه سرها به سوى تو برمى گردد و همه نگاهها به تو خیره مى شود. سؤ ال و کنجکاوى اینکه تو چه مى خواهى بکنى و چه مى خواهى بگویى بر جان دوست و دشمن ، چنگ مى اندازد. چوب خیزران به دست یزید میان زمین و آسمان مى ماند. نفسها در سینه حبس مى شود و سکوتى غریب بر مجلس سایه مى افکند. و تو آغاز مى کنى : بسم اهلل الرحمن الرحیم الحمد اهلل رب العالمین و صلى اهلل على رسوله و آله اجمعین . راست گفت خداى سبحان ، آنجا که فرمود: ثم کان عاقبة الذین اساؤ السؤ اى ان کذبوا بایات اهلل و کانوا بها یستهزئون . سپس فرجام آنان که مرتکب گناه شدند، این بود که آیات خدا را دروغ شمردند و به تمسخر آن پرداختند. چه گمان کرده اى یزید؟! اینکه راههاى زمین و آفاق آسمان را بر ما بستى و ما را به سان اسیران به این سو و آن سو راندى ، گمان مى کنى که نشانگر خوارى ما نزد خدا و عزت و بزرگى تو در نزد اوست ؟ کبر ورزیدى ، گردن فرازى کردى و به خود بالیدى و شادمان گشتى از اینکه دنیا به تو روى آورده و کارها بر وفق مرادت شده و ملک ما و حکومت ما به سیطره ات درآمده ؟! کجا با این شتاب ؟! آهسته تر یزید! فراموش کرده اى این فرموده خداوند را که : و ال یحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیر النفسهم . انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب الیم .)36) ادامه دارد... 🕯🍂' الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🖤🍃'
📚بہ‌وقت‌ڪتاب: 🥀 ✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے پاࢪت ۷۴ آنان که کفر ورزیدند، گمان نکنند که مهلت ما به سود آنهاست . ما به آنان مهلت و فرصت مى دهیم تا بر گناهانشان بیفزایند و عذابى دردناك در انتظار آنان است .(( اى فرزند آزاد شدگان به منت !)37 )آیا این از عدالت است که زنان و کنیزان تو در پرده باشند و دختران رسول اهلل ، اسیر و آواره ؟ حجاب آنان را بدرى ، روى آنان را بگشایى و دشمنان ، آنان را با شهرى به شهرى برند و بیابانى و شهرى بدانها چشم بدوزند و نزدیک و دور و پست و شریف به تماشایشان بایستد در حالیکه نه از مردانشان سرپرستى مانده و نه از یاورانشان ، مددکارى . و چه توقع و انتظارى است از فرزندان آن جگر خوارى که جگر پاکان را به دندان کشیده و گوشتش از خون شهیدان روئیده ؟! و چگونه در عداوت با ما شتاب نکند کسى که به ما به چشم بغض و کینه و خشم و دشمنى مى نگرد و بى هیچ حیا و پروایى مى گوید: ))اى کاش پدرانم بودند و از شادمانى فریاد مى زدند: اى یزید! دست مریزاد!(( و بى شرمانه بر لب و دندان ابا عبداهلل ، سید جوانان اهل بهشت ، چوب مى زند! و چرا چنان نگویى و چنین نکنى ؟! تویى که جراحت را به انتها رساندى و ریشه مان را بریدى و خون فرزندان محمد )صلى اهلل علیه و آله و سلم ( و ستارگان زمین از خاندان عبدالمطلب را به خاك ریختى و یاد پدرانت کردى و به گمانت آنان را فراخواندى . پس به زودى به آنان مى پیوندى و به عاقبت آنان دچار مى شوى و آرزو مى کنى که اى کاش الل بودى و آنچه گفتى ، نمى گفتى . و آرزو مى کنى که ایکاش فلج بودى و آنچه کردى ، نمى کردى . بار خدایا! حق ما را بستان و از ستمگران بر ما انتقام بکش و خشم و غضب را بر قاتالن ما و قاتالن حامیان ما جارى ساز. قسم به خدا که اى یزید! تو پوست خود را دریدى و گوشت خود را بریدى و به زودى بر رسول خدا وارد مى شوى با بار سنگینى از خون فرزندانش و هتک حرمت خاندان و بستگانش ، در آنجا که خداوند آشفتگى آنان را سامان مى بخشد، خاطر پریشانشان را جمع مى کند و حقشان را مى ستاند. و ال تحسبن الذین قتلوا فى سبیل اهلل امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون .)38) و گمان مبرید آنان که در راه خدا کشته شدند، مرده اند، آنان زنده اند و در نزد خداوندشان روزى مى خورند.(( و تو را همین بس که حکم کننده خداست . محمد دشمن توست و جبرئیل پشتیبان او. و به زودى آنکه سلطنت را براى تو آراست و تو را بر گردن مسلمین سوار کرد، خواهید دید که ستمگران را چه عقوبت و جایگاه بدى است . و خواهد دید که کدامیک از شما جایگاه بدترى دارید و لشگر ناتوانترى . و اگر چه روزگار، مرا با تو هم گفتار کرد ولى من همچنان تو را حقیر مى بینم و سرزنشت را الزم مى شمرم و توبیخت را واجب مى دانم . ولى حیف که چشمهایمان اشکبار است و سینه هایمان آتش وار. در شگفتم ! و بسیار در شگفتم از اینکه بزرگ زادگان حزب خدا به دست بردگان آزاد شده حزب شیطان ، کشته شدند!؟ و از دستهاى شماست که خون ما مى چکد و با دهانهاى شماست که گوشت ما کنده مى شود. ادامه دارد... 🕯🍂' الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🖤🍃'
📚بہ‌وقت‌ڪتاب: 🥀 ✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے پاࢪت ۷۵ مگر نه اینکه گرگها بر گرد آن بدنهاى پاك و تابناك حلقه زده اند و کفتارها، آنها را در خاك مى غلطانند. اگر اکنون غنیمت تو هستیم ، به زودى غرامت تو خواهیم شد. آن هنگام که هیچ چیز جز اعمال خویش را با خود نخواهى داشت و خدایت به بندگان خویش ستم نمى کند. و ملجاء و پناه من خداست و شکوه گاه من خداست . پس هر مکرى که مى توانى بساز و هر تالشى که مى توانى بکن . به خدا سوگند که ریشه یاد ما را نمى توانى بخشکانى و وحى ما را نمى توانى بمیرانى و دوره ما را نمى توانى به سر برسانى و ننگ این حادثه را نیز نمى توانى از خود برانى . عقلت منحرف و محدود است و ایام حکومتت کوتاه و معدود و جمعیتت پراکنده و مطرود. روزى خواهد رسید که منادى ندا خواهد کرد: اال لعنة اهلل على الظالمین .)39) پس حمد و سپاس از آن خداى جهانیان است که براى اولمان سعادت و مغفرت رقم زد و براى آخرمان ، شهادت و رحمت . از خدا مى خواهیم که ثوابشان را کامل کند و بر پاداششان بیفزاید و ما را جانشینان شایسته آنان قرار دهد، که او با محبت و مهربان است . و او براى ما کافیست و هم او بهترین پشتیبان ماست . نفسى عمیق مى کشى و مى نشینى . پشت دشمن را به خاك مالیده اى ، کار را به انجام رسانده اى و حرفى براى گفتن ، باقى نگذاشته اى . آنچه باقى گذاشته اى فقط حیرت است . یزید، اطرافیان یزید، بزرگان مجلس ، زنان پشت پرده ، سربازان و ماءموران و محافظان و حتى اهالى کاروان همه مبهوت این سؤ الند که آیا تو همان زینبى که داغ دیده اى ؟! تو همان زینبى که اسارت چشیده اى ؟! تو همان زینبى که مصیبت کشیده اى ؟! یعنى اینهمه درد و داغ و رنج و مصیبت ، ذره اى از جالل تو نکاسته است ؟ یعنى اینهمه تخفیف و تحقیر و تکفیر و ارعاب دشمن ، ذره اى تو را به عقب نشینى وانداشته است ؟ این لحن ، لحن محکومیت و اسارت نیست ، لحن سیطره و اقتدار است . تو به کجا متصلى زینب ؟ تو از کجا مدد مى گیرى ؟ تو اهل کدام جاللستانى ؟ اکنون یزید باید چیزى بگوید و این سکوت سنگین مجلس را بشکند. اما چه بگوید؟ تو چیزى براى او باقى نگذاشته اى . همه این برنامه ها و مقدمات و تشریفات براى شکستن شما بوده است و تو نه تنها نشکسته اى که در نهایت استوارى و اقتدار، دشمن را مچاله کرده اى و دور انداخته اى . تو همه دیدنیها و به رخ کشیدنیها را ندیده گرفته اى . تو یزید را رسواى خاص و عام کرده اى . اکنون هر اقدامى از سوى یزید او را رسواتر و ضایعتر مى کند. قتل و غارت و شکنجه و اسارت ، امتحان شده است و نتیجه اش این شده است . باید دستى باالى دست این تحقیر بیاورد تا به شرایط مساوى دست پیدا کند. و همین راه را پیش مى گیرد: فرو خوردن خشم و اظهار بى اعتنایى . این بیت شعر، بهترین چیزى است که در آن لحظه به ذهنش مى رسد: ادامه دارد... 🕯🍂' الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🖤🍃'
📚بہ‌وقت‌ڪتاب: 🥀 ✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے پاࢪت ۷۶ ))این فریادى است که شایسته زنان است و مرثیه سرایى بر داغدیدگان آسان است .(( اما نه ، این شعر، مشکلى از یزید را حل نمى کند. بهترین گواه ، عکس العمل نزدیکان و اطرافیان اوست . ناگهان زنى از زنان بارگاه یزید، بى اختیار، با سربرهنه ، خود را به درون مجلس مى افکند، بر سر بریده امام ، سجده مى برد و فریاد واحسیناه سر مى دهد و از میان ضجهه ها و مویه هایش این کلمات شنیده مى شود: ))اى محبوب خاندان رسول اهلل ! اى فرزند محمد! اى غمخوار یتیمان و بیوه زنان ! اى کشته حرامزادگان ! اى یزید! خدا دست و پایت را قطع کند و به آتش دنیا قبل از آخرت بسوزاند. یزید، دستور مى دهد که او را هر چه سریعتر از مجلس بیرون ببرند. ابوبرزه اسلمى رو مى کند به یزید و مى گوید: ))واى بر تو اى یزید! هیچ مى دانى چه کرده اى و چه مى کنى ؟ به خدا قسم من شاهد بودم که بر همین لب و دندانى که تو چوب مى زنى ، پیامبر بوسه مى زد و خودم شنیدم که درباره او و برادرش حسن ، مى فرمود: ))شما هر دو سرور جوانان اهل بهشتید. خدا بکشد قاتالن شما را و لعنتشان کند و مقیم دوزخشان گرداند که بد جایگاهى است .(()41) خشم یزید از این کالم ابوبرزه اسلمى ، افزونتر مى شود و فرمان مى دهد که او را کشان کشان از مجلس بیرون ببرند. و او در آن حال که توسط ماءموران بر زمین کشیده مى شود به یزید مى گوید: ))بدان که تو در قیامت با ابن زیاد محشور مى شوى و صاحب این سر، با محمد )صلى اهلل علیه و آله و سلم (.(( یحیى بن حکم برادر مروان که همیشه از یاران و نزدیکان یزید بوده است ، فى البداهه این دو بیت را براى یزید مى خواند: ))آنان که در کربال بودند، در خویشاوندى نزدیکترند از ابن زیاد که به دروغ ، خود را جا زده است . آیا این درست است که نسل سمیه مادر بدکاره ابن زیاد به شماره ریگ بیابانها باشد و از دختر رسول اهلل ، نسلى باقى نماند؟!)41) یزید، چوبى را که در دست دارد، به سوى او پرتاب مى کند و فریاد مى زند: ))ببند دهانت را.(( یحیى به اعتراض از جا بلند مى شود و به قهر مجلس را ترك مى کند و به هنگام رفتن فقط مى گوید: ))دیگر در هیچ کار با تو همراهى نخواهم کرد.(( راءس الجالوت ، پیر مردى است از علماى بزرگ یهود که یزید براى به رخ کشیدن قدرت خود، او را به این مجلس ، دعوت کرده است . اما اکنون شنیدن حرفهاى تو و دیدن رفتار یزید، او را دچار حیرت و شگفتى کرده است . رو مى کند به یزید و مى پرسد: ))آیا این سر، واقعا سر فرزند پیامبر شماست و این کاروان ، خاندان اویند؟!(( یزید مى گوید: ))آرى ، اینچنین است .(( راءس الجالوت مى پرسد: ))به چه جرمى اینها کشته شدند؟(( یزید پاسخ مى دهد: ))او در مقابل حکومت ما قد برافراشت و قصد براندازى حکومت ما را داشت .(( راءس الجالوت ، بهت زده مى گوید: ))فرزند پیامبر که به حکومت ، شایسته تر است . نسل من پس از هفتاد پشت به داود پیامبر مى رسد و مردم به سبب این اتصال ، مرا گواهى مى دارند، خاك قدمهاى مرا بر چشم مى کشند و در هیچ مهم ، بى حضور و مشورت و دستور من عمل نمى کنند. ادامه دارد... 🕯🍂' الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🖤🍃'
📚بہ‌وقت‌ڪتاب: 🥀 ✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے پاࢪت ۷۷ چگونه است که شما فرزند پیامبرتان را به فاصله یک نسل مى کشید و به آن افتخار مى کنید؟ به خدا قسم که شما بدترین امتید.(( یزید که همه اینها را از چشم خطا به تو مى بیند، خشمگین به تو نگاه مى کند و به او مى گوید، اگر پیامبر نگفته بود که : ))اگر کسى ، نامسلمانى را که در پناه و تعهد اسالم است بیازارد، روز قیامت دشمن او خواهم بود.)42))) هم االن دستور قتلت را صادر مى کردم . راءس الجالوت مى گوید: ))این کالم که حجتى علیه خود توست . اگر پیامبر شما دشمنى کسى خواهد بود که معاهد نامسلمان را بیازارد، با تو که اوالد او را کشته اى و آزرده اى چه خواهد کرد؟! من به چنین پیامبرى ایمان مى آورم )). و رو مى کند به سر بریده امام و مى گوید: ))در پیشگاه جدت گواه باش که من شهادت مى دهم به وحدانیت خدا و رسالت محمد )صلى اهلل علیه و آله و سلم .((( یزید دندان مى ساید و مى گوید: ))عجب ! به دین اسالم وارد شدى . من که پادشاه اسالمم ، چنین مسلمانى را نمى خواهم .(( و فریاد مى زند: ))جالد! بیا و گردن این یهودى را بزن .(( مردى سرخ روى از اهالى شام به فاطمه دختر امام حسین نگاه مى کند و به یزید مى گوید: ))این کنیزك را به من ببخش .(( فاطمه ناگهان بر خود مى لرزد، ترس در جانش مى افتد، خود را در آغوش تو مى افکند و گریه کنان مى گوید: ))عمه جان ! یتیم شدم ! کنیز هم بشوم ؟!(( و تو فاطمه را در آغوشت پناه مى دهى و آنچنانکه یزید و آن مرد بشنوند، مى گویى : ))نه عزیزم ! این حرف بزرگتر از دهان این فاسق است .(( و خطاب به آن مرد مى گویى : ))بد یاوه اى گفتى پست فطرت ! اختیار این دختر نه به دست توست و نه به دست یزید.(( یزید دندانهایش را به هم مى ساید و به تو مى گوید: ))این اسیر من است . من هر تصمیمى بخواهم درباره اش مى گیرم .(( تو پاسخ مى دهى : ))به خدا که چنین نیست . چنین حقى را خدا به تو نداده است . مگر از دین ما خارج شوى و به دین دیگرى درآیى .(( آتش خشم در جان یزید شعله مى کشد و پرخاشگر مى گوید: ))به من چنین خطاب مى کنى ؟ این پدر و برادر تو بودند که از دین خارج شدند.(( تو مى گویى : ))تو و جدت اگر مسلمان هستید، به دست جدم و پدرم مسلمان شده اید.(( یزید در مقابل این کالم تو، پاسخى براى گفتن پیدا نمى کند، جز آنکه لجوجانه بگوید: ))دروغ مى گویى اى دشمن خدا.(( تو اما همین کالمش را هم بى پاسخ نمى گذارى : ))چون زور و قدرت دست توست ، از سر ستم ، ناسزا مى گویى و مى خواهى به زور محکوممان کنى .(( ادامه دارد... 🕯🍂' الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🖤🍃'
📚بہ‌وقت‌ڪتاب: 🥀 ✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے پاࢪت ۷۸ یزید در مى ماند و مرد شامى دوباره خواسته اش را تکرار مى کند و یزید خشمش را بر سر او هوار مى کند: ))خدا مرگت دهد. خفقان بگیر.(( ماندن شما در این مجلس ، بیش از این ، به صالح یزید نیست . خطبه تو نه تنها مستى را از سر خود او پرانده ، که همه را از آشنا و غریبه و دور و نزدیک ، مقابل او ایستانده و همه نقشه هایش را نقش بر آب کرده . اگر مردم چهار کالم دیگر از این دست بشنوند و دو جراءت و شهامت دیگر از این دست ببیند، دیگر قابل کنترل نیستند. به زودى خبر خطبه و خطابه تو در مقابل یزید، در سراسر شام مى پیچید و حیثیتى براى دستگاه یزید باقى نمى گذارد. در شرایطى که مدعیان مردى و مردانگى ، در مقابل حکومت ، جراءت سخن گفتن ندارند، ایستادن زنى در مقابل یزید و لجن مال کردن او، حادثه کوچکى نیست . بخصوص که گفته مى شود؛ این زن در موضع اسارت و مظلومیت بوده است و نه در موضع حاکمیت و قدرت . و این تازه ، اولین شراره هاى آتشى است که تو برپا کرده اى . این آتش تا دودمان باعث و بانى این ستمها و اولین غاصبان حقوق اهل بیت را نسوزاند، خاموش نمى شود. یزید فریاد مى زند: ))ببریدشان . همه شان را ببرید و در خرابه کنار همین قصر، سکنى دهید تا تکلیفشان را روشن کنم .(( پرتو هفدهم خرابه ، جایى است بى سقف و حصار، در کنار کاخ یزید که پیداست بعد از اتمام بناى کاخ ، معطل مانده است . نه در مقابل سرماى شب ، حفاظى دارد و نه در مقابل آفتاب طاقت سوز روز، سر پناهى . تنها در گوشه اى از آن ، سقفى در حال فرو ریختن هست که جاى امنى براى اسکان بچه ها نیست . وقتى یکى از کودکان با دیدن سقف ، متوحش مى شود و به احتمال فروریختن آن اشاره مى کند، ماءمور مى خندد و به دیگرى مى گوید: ))اینها را نگاه کن ! قرار است فردا همگى کشته شوند و امروز نگران فروریختن سقف اند.(( طبیعى است که این کالم ، رعب و وحشت بچه ها را بیشتر کند اما حرفهاى امام تسلى و آرامششان مى بخشد: عزیزانم ! مطمئن باشید که ما کشته نخواهیم شد. ما به مدینه عزیمت مى کنیم و شما به خانه هاى خود باز مى گردید. دلهاى بچه ها به امید آینده آرام مى گیرد. اما به هر حال ، خرابه ، خرابه است و جاى زندگى کردن نیست . چهره هایى که آسمان هرگز رنگ رویشان را ندیده ، باید در هجوم سرماى شب بسوزند و در تابش مستقیم آفتاب ظهر پوست بیندازند. انگار که لطیف ترین گلهاى گلخانه اى را به کویرى ترین نقطه جهان ، تبعید کرده باشند. تو هنوز زنها و بچه ها را در خرابه اسکان نداده اى ، هنوز اشکهایشان را نسترده اى ، هنوز آرامشان نکرده اى و هنوز گرد و غبار راه از سر و رویشان نگرفته اى که زنى با ظرفى از غذا وارد خرابه مى شود. به تو سالم مى کند و ظرف غذا را پیش رویت مى نهد. ادامه دارد... 🕯🍂' الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🖤🍃'
📚بہ‌وقت‌ڪتاب: 🥀 ✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے پاࢪت ۷۹ بوى غذاى گرم در فضاى خرابه مى پیچد و توجه کودکانى را که مدتهاست جز گرسنگى نکشیده اند و جز نان خشک نچشیده اند، به خود جلب مى کند. تو زن را دعا مى کنى و ظرف غذا را پس مى زنى و به زن مى گویى : ))مگر نمى دانى که صدقه بر ما حرام است ؟(( زن مى گوید: ))به خدا قسم که این صدقه نیست ، نذرى است بر عهده من که هر غریب و اسیرى را شامل مى شود.(( تو مى پرسى که : ))این چه عهد و نذرى است ؟!(( و او توضیح مى دهد که : ))در مدینه زندگى مى کردیم و من کودك بودم که به بیمارى العالجى گرفتار شدم . پدر و مادرم مرا به خانه فاطمه بنت رسول اهلل بردند تا او و على براى شفاى من دعا کنند. در این هنگام پسرى خوش سیما وارد خانه شد. او حسین فرزند آنها بود. على او را صدا کرد و گفت : حسین جان ! دستت را بر سر این دختر قرار ده و شفاى او را از خدا بخواه . حسین ، دست بر سر من گذاشت و من بالفاصله شفا یافتم و آنچنان شفا یافتم که تا کنون به هیچ بیمارى مبتال نشده ام . گردش روزگار، مرا از مدینه و آن خاندان دور کرد و در اطراف شام سکنى داد. من از آن زمان نذر کرده ام که براى سالمتى آقا حسین به اسیران و غریبان ، احسان کنم تا مگر جمال آن عزیز را دوباره ببینم .(( تو همین را کم داشتى زینب ! که از دل صیحه بکشى و پاره هاى جگرت را از دیدگانت فرو بریزى . و حاال این سجاد است که باید تو را آرام کند و این کودکانند که باید به دلدارى تو بیایند. در میان ضجه ها و گریه هایت به زن مى گویى : ))حاجت روا شدى زن ! به وصال خود رسیدى .(( من زینبم ، دختر فاطمه و على و خواهر حسین و این سر که بر سر داراالماره نصب شده ، سر همان حسینى است که تو به دنبالش مى گردى و این کودکان ، فرزندان حسین اند. نذرت تمام شد و کارت به سرانجام رسید.(( زن نعره اى از جگر مى کشد و بیهوش بر زمین مى افتد. تو پیش پیکر نیمه جان او زانو مى زنى و اشکهاى مدامت را بر سر و صورت او مى پاشى زن به هوش مى آید، گریه مى کند، زار مى زند، گیسوانش را مى کند، بر سر و صورت مى کوبد. و دوباره از هوش مى رود. باز به هوش مى آید، خود را بر خاك مى کشد، بر پاى کودکان بوسه مى زند، خاك پایشان را به اشک چشم مى شوید و باز از هوش مى رود. آنچنانکه تو ناگزیر مى شوى دست از تعزیت خود بردارى و به تیمار این زن غریب بپردازى . تو هنوز خود را باز نیافته اى و کودکان هنوز از تداعى این خاطره جگر سوز فارغ نشده اند که زنى دیگر با کوزه آبى در دست وارد خرابه مى شود. چهره این زن ، اما براى تو آشناست . او تو را به جا نمى آورد اما تو خوب او را به یاد مى آورى . چهره او از دوران کودکى ات به یاد مانده است . زمانى که به خانه مادرت زهرا مى آمد و براى کمک به کارهاى خانه مادرت التماس مى کرد. ادامه دارد... 🕯🍂' الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🖤🍃'
📚بہ‌وقت‌ڪتاب: 🥀 ✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے پاࢪت ۸۰ و دختر کوچک و دوست داشتنى و شیرینى را در ذهن دارد و به نام زینب که هر بار به خانه فاطمه مى رفته ، سراپاى او را غرق بوسه مى کرده و او را در آغوش مى گرفته و قلبش التیام مى یافته . آنچنانکه تا سالها کمک به کار خانه را بهانه مى کرده تا با محبوب کوچک خود، تجدید دیدار کند و از آغوش او وام التیام بگیرد. او واله و سرگشته زینب شده ، اما حوادثى او را از مدینه دور کرده و دست نگاهش را از جمال زینب ، کوتاه ساخته . و براى اینکه خدا عطش اشتیاق او را به زالل وصال زینب فرو بنشاند، عهد کرده که عطش غریبان و اسیران و در راه ماندگان را فرو بنشاند. او باور نمى کند که تو زینبى ! و چگونه ممکن است که آن عقیله ، آن دردانه و عزیز کرده قوم و قبیله ، اکنون ساکن خرابه اى در شام شده باشد؟! چگونه ممکن است که بانوى بانوان عالم ، رخت اسیرى بر تن کرده باشد؟! انکار او، و نقل خاطرات او تنها کارى که مى کند، مشتعل کردن آتش عزاى تو و بچه هاست . خرابه تا نیمه هاى شب ، نه خرابه اى در کنار کاخ یزید که عزاخانه اى است در سوگ حسین و برادران و فرزندان حسین . بچه ها با گریه به خواب مى روند و تو مهیاى نماز شب مى شوى . اما هنوز قامت نشسته خود را نبسته اى که صداى دختر سه ساله حسین به گریه بلند مى شود. گریه اى نه مثل همیشه . گریه اى وحشتزده ، گریه اى به سان مارگزیده . گریه کسى که تازه داغ دیده . دیگران به سراغش مى روند و در آغوشش مى گیرند و تو گمان مى کنى که هم االن آرام مى گیرد و صبر مى کنى . بچه ، بغل به بغل و دست به دست مى شود اما آرام نمى گیرد. پیش از این هم رقیه هرگز آرام نبوده است . از خود کربال تا همین خرابه . لحظه اى نبوده که آرام گرفته باشد، لحظه اى نبوده که بهانه پدر نگرفته باشد، لحظه اى نبوده که اشکش خشک شده باشد، لحظه اى نبوده که با زبان کودکانه اش مرثیه نخوانده باشد. انگار که داغ رقیه ، بر خالف سن و سالش ، از همه بزرگتر بوده است . به همین دلیل در تمام طول راه ، و همه منازل بین راه ، همه مالحظه او را کرده اند، به دلش راه آمده اند، در آغوشش گرفته اند، دلدارى اش داده اند، به تسالیش نشسته اند و یا الاقل پا به پاى او گریسته اند. هر بار که گفته است : ))کجاست پدرم ؟ کجاست حمایتگرم ؟ کجاست پناهگاهم ؟(( همه با او گریسته اند و وعده مراجعت پدر از سفر را به او داده اند. هر بار که گفته است : ))عمه جان ! از ساربان بپرس که کى به منزل مى رسیم .(( همه تالش کرده اند که با نوازش او، با سخن گفتن با او و با دادن وعده هاى شیرین به او، رنج سفر را برایش کم کنند. اما امشب انگار ماجرا فرق مى کند. این گریه با گریه همیشه متفاوت است . این گریه ، گریه اى نیست که به سادگى آرام بگیرد و به زودى پایان بپذیرد. انگار نه خرابه ، که شهر شام را بر سرش گذاشته است این دختر سه ساله . فقط خودش که گریه نمى کند، با مویه هاى کودکانه اش ، همه را به گریه مى اندازد و ضجه همه را بلند مى کند. تو هنوز بر سر سجاده اى که از سر بریده حسین مى شنوى که مى گوید: ))خواهرم ! دخترم را آرام کن .(( ادامه دارد... 🕯🍂' الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🖤🍃'
📚بہ‌وقت‌ڪتاب: 🥀 ✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے پاࢪت ۸۱ تو ناگهان از سجاده کنده مى شوى و به سمت سجاد مى دوى . او رقیه را در آغوش گرفته است ، بر سینه چسبانده است و مدام بر سر و روى او بوسه مى زند و تالش مى کند که با لحن شیرین پدرانه و برادرانه آرامش کند اما موفق نمى شود. تو بچه را از آغوشش مى گیرى و به سینه مى چسبانى و از داغى سوزنده تن کودك وحشت مى کنى . - رقیه جان ! رقیه جان ! دخترم ! نور چشمم ! به من بگو چه شده عزیز دلم ! بگو که در خواب چه دیده اى ! تو را به جان بابا حرف بزن . رقیه که از شدت گریه به سکسکه افتاده است ، بریده بریده مى گوید: ))بابا، سر بابا را در خواب دیدم که در طشت بود و یزید بر لب و دندان و صورت او چوب مى زد. بابا خودش به من گفت که بیا.(( تو با هر زبانى که بلدى و با هر شیوه اى که همیشه او را آرام مى کرده اى ، تالش مى کنى که آرامش کنى و از یاد پدر غافلش گردانى ، اما نمى شود، این بار، دیگر نمى شود. گریه او، بى تابى او و ضجه هاى او همه کودکان و زنان خرابه نشین را و سجاد را آنچنان به گریه مى اندازد که خرابه یکپارچه گریه و ضجه مى شود و صدا به کاخ یزید مى رسد. یزید که مى شنود؛ دختر حسین به دنبال سر پدر مى گردد، دستور مى دهد که سر را به خرابه بیاورند. ورود سر بریده امام به خرابه ، انگار تازه اول مصیبت است . رقیه خود را به روى سر مى اندازد و مثل مرغ پر کنده پیچ و تاب مى خورد. مى نشیند، برمى خیزد، دور سر مى چرخد، به سر نگاه مى کند، بر سر و صورت و دهان خود مى کوبد، خم مى شود، زانو مى زند، سر را در آغوش مى کشد، مى بوید، مى بوسد، خون سر را با دست و صورت و مژگان خود مى سترد و با خون خود که از دهان و گوشه لبها و صورت خود جارى شده در مى آمیزد، اشک مى ریزد، ضجه مى زند، صیحه مى کشد، مویه مى کند، روى مى خراشد، گریه مى کند، مى خندد، تاولهاى پایش را به پدر نشان مى دهد، شکوه مى کند، دلدارى مى دهد، اعتراض مى کند، تسلى مى طلبد و خرابه را و جان همه خراباتیان را به آتش مى کشد. بابا! چه کسى محاسن تو را خونین کرده است ؟ بابا! چه کسى رگهاى تو را بریده است ؟ بابا! چه کسى در این کوچکى مرا یتیم کرده است ؟ بابا! چه کسى یتیم را پرستارى کند تا بزرگ شود؟ بابا! این زنان بى پناه را چه کسى پناه دهد؟ بابا! این چشمهاى گریان ، این موهاى پریشان ، این غربیان و بى پناهان را چه کسى دستگیرى کند؟ بابا! شبها وقت خواب ، چه کسى برایم قرآن بخواند؟ چه کسى با دستهایش موهایم را شانه کند؟ چه کسى با لبهایش اشکهایم را بروید؟ چه کسى با بوسه هایش غصه هایم را بزداید؟ چه کسى سرم را بر زانویش بگذارد؟ چه کسى دلم را آرام کند؟ کاش مرده بودم بابا! کاش فداى تو مى شدم ! کاش زیر خاك بودم ! کاش به دنیا نمى آمدم ! کاش کور مى شدم و تو را در این حال و روز نمى دیدم ادامه دارد... 🕯🍂' الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🖤🍃'
📚بہ‌وقت‌ڪتاب: 🥀 ✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے پاࢪت ۸۲ مگر نگفتند به سفر مى روى بابا؟ این چه سفرى بود که میان سر و بدنت فاصله انداخت ؟ این چه سفرى بود که تو را از من گرفت ؟ باباى شجاع من ! چه کسى جراءت کرد بر سینه تو بنشیند؟ چه کسى جراءت کرد سرت را از تن جدا کند؟ چه کسى جراءت کرد دخترت را یتیم کند؟ تو کجا بودى بابا وقتى ما را بر شتر بى جهاز نشاندند؟ تو کجا بودى بابا وقتى به ما سیلى مى زدند؟ تو کجا بودى بابا وقتى کاروان را تند مى راندند و زهره مان را آب مى کردند؟ تو کجا بودى بابا وقتى آب را از ما دریغ مى کردند؟ تو کجا بودى بابا وقتى به ما گرسنگى مى دادند؟ تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام را کتک مى زدند؟ تو کجا بودى بابا وقتى برادرم سجاد را به زنجیر مى بستند؟ تو کجا بودى بابا وقتى شبها در بیابانهاى ترسناك رهایمان مى کردند؟ تو کجا بودى بابا وقتى سایه بانى را در ظل آفتاب از ما مضایقه مى کردند؟ تو کجا بودى بابا وقتى مردم به ما مى خندیدند؟ تو کجا بودى بابا وقتى ما بر روى شتر خواب مى رفتیم و از مرکب مى افتادیم و زیر دست و پاى شترها مى ماندیم ؟ تو کجا بودى بابا وقتى مردم از اسارت ما شادى مى کردند و پیش چشمهاى گریان ما مى رقصیدند؟ تو کجا بودى بابا وقتى بدنهایمان زخم شد و پوست صورتهایمان برآمد؟ تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب سجاد را در سایه شتر خوابانده بود و او را باد مى زد و گریه مى کرد؟ تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب نمازهاى شبش را نشسته مى خواند و دور از چشم ما تا صبح گریه مى کرد؟ تو کجا بودى بابا وقتى سکینه سرش را بر شانه عمه ام زینب مى گذاشت و زارزار مى گریست ؟ تو کجا بودى بابا وقتى از زخمهاى غل و زنجیر سجاد خون مى چکید؟ تو کجا بودى بابا وقتى ما همه تو را صدا مى زدیم ؟ جان من فداى تو باد بابا که مظلومترین باباى عالمى ! بابا! من این را مى فهمم که تو فقط باباى من نیسى ، باباى همه جهانى . پدر همه عالمى ، امام دنیا و آخرتى ، نوه پیامبرى ، فرزند على و فاطمه اى ، پدر سجادى و پدر امامان بعد از خودى ، تو برادر زینى ! من اینها را مى فهمم و مى فهمم که تو باباى همه کودکان جهانى نو مى فهمم که همه دنیا به تو نیازمند است . اما االن من بیش از همه به تو محتاجم و بیشتر از همه ، فرزند توام ، دختر توام ، دردانه توام . هیچ کس به اندازه من غربت و یتیمى و نیاز به دستهاى تو را احساس نمى کند. همه ممکن است بدون تو هم زندگى کنند ولى من بدون تو مى میرم . من از همه عالم به تو محتاجترم . بى آب هم اگر بتوانم زندگى کنم ، بى تو نمى توانم . تو نفس منى بابا! تو روح و جان منى . بى روح ، بى نفس ، بى جان ، چه کسى تا به حال زنده مانده است ؟! ادامه دارد... 🕯🍂' الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🖤🍃'