فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویراناَستآندلیکهعشـقتودرآننباشد
اصـلاًعشقتـومعـجزههامیکند❤️🩹!'
حالمندقیقامثلاونشخصیکه
رفتپیشامامجوادوگفت:
جوانم،بریدهام،بهتهخطرسیدهام
آقاگفت:بهسمتحسینفرارکن!'
چند بار وضو می گرفت و نقشه ها را به دقت وارسی
میکرد . یک وقت می دیدی همان جا روی نقشه ها خوابش برده.
میگفت: من کیلومتری می خوابم. واقعا همین طور بود. فقط وقتی راحت می خوابید که باماشین می رفتیم.
عملیات خیبر، وقتی کار ضروری داشتند، رو دست نگهش می داشتند. تا رهاش می کردند، بی هوش می شد. این قدر بی خوابی کشیده بود.
#شهید_ابراهیم_همت
🌹🍃🌹🍃
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلت میاد نوکرت یه گوشه تنها بمونه ؟!💔
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
▪️🍃🌹🍃▪️
شش کار مهمی که رئیسی بدون برجام و FATF انجام داد ولی روحانی آنها را مشروط به توافق هسته ای یا FATF میکرد:
1. افتتاح فاز 11 پارس جنوبی پس از بیست سال
2. ورود 60 هواپیمای جدید
3. عضویت در شانگهای
4. عضویت در بریکس
5. آزادسازی تمام پولهای بلوکه شده ایران
6. وارد کردن واکسن
✍ امیرحسین ثابتی
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
📸 تصویری از آغاز دیدار امروز رئیس جمهور و اعضای هیئت دولت با رهبر انقلاب اسلامی
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
مولا جانم ...
توبه میكنم
از تمام روزهايى كه
بدون فكر كردن به شما شب شد...
توبه میكنم
از تمام نمازهايى كه
بى ياد شما خوانده شد...
توبه میكنم
از تمام حرمهايى كه
بدون خواندن دعا بر فرج زيارت شد...
توبه میكنم
از تمام كارهايى كه
بى رضايت شما انجام شد...
توبه میكنم
از با شما نبودن
از به فكر شما نبودن
از اين همه فاصله
توبه میکنم پدر مهربانم...
▪️يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
🔰موکب حضرت ابالفضل العباس ،طریق الحسین چزابه
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
🔶#توییت
زائران اربعین ،موکب قرارگاه منطقه ای جنوب کربلا#عمود ۱۱۱۵جهت پذیرایی واستراحت برقراراست.
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
🔶#توییت
۸ شهریور ۱۲۸۶ در سن پترزبورگ شمال و جنوب ایران بین روس و انگلیس تقسیم شد محمد علی شاه نظاره گر هم نبود .
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
📩 رهبر انقلاب: یکی از کارهای خوب دولت سیزدهم حضور در بین مردم و مواجههی مستقیم با مشکلات مردم است/ ما حق نداریم با مردم رفتار از جایگاه استعلاء و استکبار برخورد کنیم و حرف بزنیم؛ ما کسی نیستیم؛ آنچه که هست متعلق به مردم است / سادهزیستی و کاهش تشریفات در سلوک شخصی و حکومتی دولت به خصوص شخص آقای رئیسجمهور برای من چشمگیر است
✏️ حضرت آیتالله خامنهای، صبح امروز در دیدار رئیس جمهور و اعضای هیئت دولت:
در دولت سیزدهم در بخش مدیریتی هم کارهای بسیار خوبی در دولت انجام گرفته است. یکی از آنها حضور در بین مردم و مواجههی مستقیم با مشکلات مردم است. این بسیار کار مفیدی است. از چند جهت مفید است. یکی اینکه که شما اطلاعات دست اول پیدا میکنید. فواید دیگر هم دارد. ارتباط نزدیک و متواضعانه و صمیمی با مردم. این خیلی مهم است.
✏️ ما حق نداریم با مردم رفتار از جایگاه استعلاء و استکبار برخورد کنیم و حرف بزنیم. ما کسی نیستیم. آنچه که هست متعلق به مردم است.
✏️ اگر شأن شغلی و مقامی هم به ما داده شده اولاً مردم دادهاند، ثانیاً داده شده برای اینکه به مردم خدمت بکنیم.
✏️ سادهزیستی و کاهش تشریفات در سلوک شخصی و حکومتی دولت به خصوص شخص آقای رئیسجمهور برای من چشمگیر است.
✏️ روحیهی جهادی در دولت نشان داده میشود.
✏️ به کارگیری جوانان در ردههای گوناگون مدیریتی، این بسیار چیز مهمی است. چیز لازمی است و بحمداللّه در این دولت انجام گرفته است. ۱۴۰۲/۶/۸
🖼 #بسته_خبری
تو سربار یاری؟!
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب: بنده در سی و چندسال اخیر از همه دولتها با گرایشهای مختلف حمایت کردم چرا که در جمهوری اسلامی قوه مجریه در وسط میدان است و همه باید به آن کمک کنند/ درباره این دو سال دولت سیزدهم میخواهم علاوه بر کمک، تمجید کنم / بعضی از دولتها طبیعتشان این است که فردا را قربان امروز میکنند این دولت نکرده این کار را. کارهای بزرگ و زیربنایی را انجام داده که اثرش ممکن است امروز ظاهر نشود به طور کامل اما بالاخره ظاهر خواهد شد. ۱۴۰۲/۶/۸
تو سربار یاری؟!
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۱
وقتی رسیدیم ایوب هم رسیده بود... مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه م و گفت :
_خوش امدی برو بالا،الان حاجی را هم میفرستم. بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید
دلم شور میزد... نگرانی ک توی چشم های «شهیده» و «زهرا» میدیدم دلشورهام را بیشتر میکرد
به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویم دعای کمیل و حالا امده بودیم، خانه دوستم «صفورا»...
تقصیر خود مامان بود وقتی گفتم دوست دارم با جانباز ازدواج کنم یک هفته مریض شد! کلی اه و ناله راه انداخت که تو میخواهی خودت را بدبخت کنی...
دختر اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده. همه بزرگتر های فامیل روم تعصب داشتند
عمه زینب م از تصمیمم باخبر شد،
کارش ب قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید
وقتی برای دیدنش رفتم
با یک ترکه مرا زد و گفت :
_اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی ،برو درس بخوان و دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن... اما خودت را اسیر یکیشان نکن ک معلوم نیست چقدر زنده است!... چطوری زنده است!... فردا با چهار تا بچه نگذاردت!
صفورا در بیمارستان مدرس کمک پرستار شده بود همانجا ایوب را دیده بود. او را از جبهه برای برای مداوا به آن بیمارستان منتقل کرده بودند
صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای و پدر و مادرش تعریف کرده بود.... ک انها هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت
این رفت و امد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را به هم معرفی کند....
رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم
اگر می امد و روبرویم مینشست،... انوقت نگاهمان ب هم می افتاد و این را دوست نداشتم
همیشه خواستگار که می امد،تا مینشست روبرویم ،چیزی ته دلم اطمینان میداد... #این_مردمن_نیست
ایوب امد جلوی در و سلام کرد...
صورت قشنگی داشت. یکی از دست هایش یک انگشت نداشت و ان یکی بی حس بود و حرکت نداشت،.. ولی #چهارستون_بدنش سالم بود
وارد شد کمی دورتر از من و کنارم نشست
بسم الله گفت و شروع کرد
دیوار روبرو را نگاه می کردیم و گاهی گل های قالی را و از اخلاق و رفتار های هم میپرسیدیم
بحث را عوض کرد؛
_خانم غیاثوند ، #حرفهای_امام برای من خیلی سند است
من :
_برای من هم
_اگر امام همین حالا #فرمان بدهند ک همسرتان را طلاق بدهید شما زن شرعی من باشید این کار را میکنم
من_ اگر امام این #فتوا را بدهند من خودم را سه طلاقه میکنم من به امام #یقین دارم
_شاید روزی برسد ک بنیاد به کار من جانباز #رسیدگی نکند، حقوق ندهد دوا ندهد،اصلا مجبور بشویم در #چادر زندگی کنیم
من_میدانید برادر بلندی ،من به بدتر از این هم فکر کرده ام،به روزهایی ک خدای ناکرده انقلاب برگردد ،انقدر #پای_انقلاب می ایستم ک حتی بگیرند و #اعداممان کنند...
ادامه دارد...
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۲
این را به اقاجون هم گفته بودم...
وقتی داشت از #مشکلات_زندگی با #جانباز میگفت اقاجون سکوت کرد..
سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید، توی چشم هایم نگاه کرد وگفت:
_بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم
بعد رو ب مامان کرد و گفت:
_شهلا انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این ب بعد کسی ب شهلا کاری نداشته باشد
ایوب گفت:
_من #عصب دستم قطع شده و برای اینکه ب دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند اهنی میبندم... عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار #عملش کرده اند و از جاهای دیگر بدنم ب ان گوشت پیوند زده اند
ظاهرش هیچ کدام انها را ک میگفت نشان نمیداد... نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_برادر بلندی اگر قسمت باشد ک شما #نابینا بشوید.. چشم های #من میشوند چشم های #شما
کمی مکث کرد و ادامه داد:
_ #موج_انفجار من را گرفته است
گاهی #به_شدت عصبی میشوم،وقت هایی ک عصبانی هستم باید #سکوت کنید تا ارام شوم
من_اگر منظورتان عصبانیت است ک خب #من_هم عصبی ام
_عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم
اینها را میگفت ک بترساندم. حتما او هم شایعات را شنیده بود ک بعضی از دخترها برای گرفتن #پناهندگی با جانباز ازدواج میکنند...و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند .
گفتم:
_اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به #خانواده من نگویید #من باید از #وضعیت شما باخبر میشدم که شدم.
گفت:
_خب حاج خانم نگفتید #مهریه تان چیست؟؟
چند لحظه فکر کردم و گفتم:
_ #قران
سریع گفت:
_مشکلی نیست.
از صدایش معلوم بود ذوق کرده است.
گفتم:
_ولی یک شرط و شروطی دارد!
ارام پرسید:
_چه شرطی؟؟
من:
_نمیگویم یک جلد #قرآن!👉 میگویم 👈"ب" بسم الله قرآن تا اخر زندگیمان #حکم بین من و شما باشد. اگر اذیتم کنید ،به همان " #ب " بسم الله #شکایت میکنم.اما اگر توی زندگی با من خوب باشید، #شفاعتتان را به همان "ب" بسم الله میکنم.
ساکت بود از کنار چادرم نگاهش کردم.
سرش پایین بودو فکر میکرد... صورتش سرخ شده بود... ترسانده بودمش.
گفتم:
_انگار قبول نکردید.
_ نه قبول میکنم ،فقط یک مساله می ماند!
چند لحظه مکث کرد.
_شهلا؟
موهای تنم سیخ شد...از صفورا شنیده بودم ک زود گرم میگیرد و صمیمی میشود.
ولی فکر نمیکردم تا این حد باشد. نه به بار بود و نه به دار ،انوقت من را به اسم کوچکم صدا میزد..
ادامه دارد...
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿رمان واقعی #زندگینامه_شهیدایوب_بلندی
✿❀قسمت ۳
پرسیدم:
_چی؟؟؟؟
_ قضیه برای من کاملا روشن است. من فکر میکنم تو همان همسر مورد نظر من هستی،فقط مانده چهره ات...!
نفس توی سینه ام حبس شد...
انگار توی بدنم اتش روشن کرده باشند.
ادامه داد:
_تو حتما قیافه من را دیده ای،اما من...
پریدم وسط،حرفش:
_از در که وارد شدید شاید یک لحظه شما را دیده باشم اما نه انطور ک شما فکر میکنید.
_باشد به هر حال من حق دارم چهره ات را ببینم.
دست و پایم را گم کرده بودم.
تنم خیس عرق بود. و قلبم تند تر ازهمیشه میزد...
حق که داشت. ولی من نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم.
_ اگر رویت نمی شود ،کاری که میگویم بکن،؛ چشم هایت را ببیند و رو کن به من...
خیره به دیوار مانده بودم...دست هایم را به هم فشردم.انگشت هایم یخ کرده بودند.
چشم هایم را بستم و به طرفش چرخیدم .
چند ثانیه ای گذشت.گفت:
_خب کافی است
دعای کمیل مان باید زودتر تمام می شد.
با شهیده و زهرا برگشتیم خانه.
خانواده ایوب، تبریز زندگی می کردند و ایوب که زنگ زد تا اجازه بگیرد گفت با خانواده دوستش «اقای مدنی» می آیند خانه ی ما.
از سر شب یک بند باران میبارید. مامان بزرگترها را دعوت کرده بود تا جلسه #خواستگاری_رسمی باشد.
زنگ در را زدند...
اقا جون در راباز کرد ایوب فرمان موتور را گرفته بود و زیر شر شر باران جلوی در ایستاده بود. سلام کرد و آمد تو
سر تا پایش خیس شده بود. از اورکتش آب می چکید.
آقای مدنی و خانواده اش هم جدا با خانواده اش با ماشین امده بودند.
مامان سر و وضع ایوب را که دید گفت:
_بفرمایید این اتاق لباسهایتان را عوض کنید...
ایوب دنبال مامان رفت اتاق آقاجون.
مامان لباسهای خیسش را گرفت و آورد جلوی بخاری پهن کرد.
چند دقیقه بعد ایوب '' پیژامه و پیراهن'' اقاجون به تن آمد بیرون و کنار مهمانها نشست و شروع به احوال پرسی کرد.
فهمیده بودم این آدم هیچ تعارف و تکلفی ندارد و با این لباسها درجلسه خواستگاری همانقدر راحت و آرام است که با کت و شلوار...
ادامه دارد...
میگفت واسه دنیا اشک نریزید !
دنیا رو خدا بهتون میده ؛
واسه چیزی اشک بریزید
که نورانیت داشته باشه ،
خاصیت داشته باشه ،
ارزش داشته باشه ..
مثل اشک واسه خود اهل بیت
مثل اشکی که واسه گناهات میریزی !
ایناست که قیمتی اند . .
اگر نماز صبحت قضا شود حتی اگر کل دنیا طلا شود و آن را در راه خدا و اسلام بدهی ، جبران نمیشود .
- امام صادقع -
سلام امام زمانم ❤️سلام عشق جانم
عمرے اسیر هجر و غم بے قرارےام
بارانےام ڪہ بر سر راه تو جارےام
عمرم بہ سر رسید بیا عشق فاطمہ
از حد گذشتہ مدت چشم انتظارےام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
صبحتون مهدوی
صبحتون شهدایی 🌷
❤️
⭕ هرکس صبح کند ، و سه بار بگوید:
🌹الحَمدللهِ ربِّ العَالَمِین
الحمدُلِلّهِ حَمدًا کَثِیرَا طَیِّبًا مُبَارَکًا فِیهِ🌹
✨حق تعالی هفتاد بلا را از او دفع میکند✨
📚 بلدالامین
الْحَمْدُ للهِ عَلَی کُلِّ نِعْمَةٍ وَ أَسْأَلُ اللهَ مِنْ کُلِّ خَیْرٍ وَ أَعُوذُ باللهِ مِنْ کُلِّ شَرٍّ وَ أَسْتَغْفِرُ اللهَ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ»؛
▫️دعایِ هـر روز
💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ
ٱجْـعَـلْ عَـوٰاقِـبَ اُمُـورِنـٰا خَـیْـرََٱ
خــداونـدا...
آخـر و عاقبت کارهاے ما را ختم به خـیر کن. ❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" هیچ شنیده ای ....
عاشقی رو از معشوق خودش ...
بترسونند....🌱
#شهید دانشگر
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
وضوميگيری،
امادرهمينحالاسرافميکنی،
نمازمیخوانی
امابابرادرتقطعرابطهمیکنی،
روزهميگيری
اماغيبتهمميکنی،
صدقهميدهی
امامنتميگذاری،
برپيامبروآلشصلواتمیفرستی
امابدخلقیميکنی،
دستنگهدارباباجان!🖐🏻
ثوابهايترادرکيسهیِسوراخنريز..!
|آیتالله مجتهدی تهرانی|
#لبیک_یا_امام_زمانم 🌿
#تلنگࢪ
🔴 آیات و جملات کوتاه قرآن
✳️ مومنان امنیت دارند
🏴اعوذباالله من الشیطان الرجیم 🏴
🏴بسم اللهالرحمن الرحیم 🏴
🏴 الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم
اولئک بهم الامن ...
✅ کسانی که ایمان آوردند و ایمانشان را با ظلم نیامیختند امنیت دارند
1⃣ امنیت از مجازات پرودگار
2⃣ امنیت در برابر حوادث دردناک اجتماعی
3⃣ امنیت روحی و...
✅ اینها هدایت یافتگان هستند
سوره انعام آیه ۸۲
☀️ آفتابی که به زائر حسین(ع) میتابد، گناهانش را از بین میبرد.
☑️ امام صادق(ع):
🔸 زائرِ حسین(ع) وقتى به قصد زیارت از خانهاش خارج میشود،
سایهاش بر چیزى نمیافتد، مگر اینکه آن چیز برایش دعا میکند.
و هنگامى که آفتاب بر او بتابد، گناهانش را از بین میبرد،
همانطور که آتش هیزم را از بین میبرد.
⬅️ کامل الزیارات، صفحه ۲۷۹
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔴امام خمینی (رحمت الله علیه):
♦️"من فيلمى كه ديشب از مرحوم #رجايى گذاشته بودند و منزلش را نشان می دادند- يك دفعه ديگر هم مثل اينكه ديدم اين را- بعضى از اشخاصى كه پيش من بودند، می گفتند: ما رفتيم منزل آقاى رجايى، اين خوب نشان می داد، آنجا به اين اندازه نيست؛ واقع مطلب اين طور نيست. اين يك چيز بزرگى كانّه نشان دارد می دهد و حال آنكه ما كه رفتيم منزلشان ديديم كه، مسأله اين طور هم نيست.
♦️وقتى بنا شد كه يك نفر رئيس جمهور شده يا يك نفر نخست وزير است، آقا منزلش آن طورى است و وضع عادىاش اين طورى است، اين ديگر نمی شود كه از يك قدرت بزرگى بترسد. براى چه بترسد؟ اين را كه از او نمی گيرند. آن بايد بترسد كه می خواهد چپاول كند و مىخواهد يك حكومت كذايى بكند، آن بايد بترسد. اما #رجايى- خدا رحمتش كند- و امثال اينها و باهنر و اينهايى كه ما از دست داديم، كه اين طور نبودند كه زندگيشان جورى باشد كه مبادا يك وقتى از دست ما برود؛ خاضع بشوند پيش ديگران و براى اينكه زندگى را بيشترش بكنند زورگويى كنند به مردم. اين يك عنايتى است كه #خداى_تبارك_و_تعالى به اين ملت كرد."
📚صحیفه امام، ج 16، ص 446
🔴«انقلابی، مؤمن و صادق بودن» دلیل ماندگاری نام شهیدان رجایی و باهنر
♦️رهبرمعظم انقلاب:با اینکه دوران مسئولیت این دو بزرگوار، بسیار کوتاه بود و نمیتوان قضاوتی درباره عملکرد اجرایی آنان داشت، اما همواره از این دو شهید عزیز به نیکی و با تجلیل یاد میشود که علت آن، روحیات شخصیتی و مدیریتی آنان، همچون «انقلابی، مؤمن و صادق بودن» است.🏴