eitaa logo
🕊شهیدعباس دانشگر۱۲🕊(یزد)
1هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
5.2هزار ویدیو
161 فایل
﷽ کانال۱۲ کانون شهیدعباس دانشگر مشخصات‌شهید: 🍃تولد:۱۸/ ۰۲ /۱۳۷٢ 🍂شهادت:۲٠/ ۰۳ /۱۳۹۵ 🌹محل تولد:سمنان 🥀محل شهادت:سوریه لقب: جوان مومن انقلابی نام جهادی:کمیل خادم کانال: @Aramesh_15 برای آشنایی بیشتردرکانال زیرعضوشوید: @kanoon_shahiddaneshgar
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از .
+ دیگه سفارش نکنما - از بَر شدم مامان + باز بگو دلم آروم شه - سعی کنم تیر نخورم + دیگه؟ - اگه خوردم شهید نشم + دیگه؟ - اگه شدم پلاکم رو گم نکنم + دیگه؟ - اگه گم کردم زیر آفتاب نمونم ♥️⛓|@SHAHIDMM |⛓♥️
خواهرشهیدبابڪ‌نورۍ: هرسال‌بابڪ‌شبای‌یلدامیومد خونہ‌برام‌یہ‌هدیہ‌ای‌باآجیل‌ومیوه‌🍎 واینامیاورد،بعدمیگفت‌بیابریم‌خونہ‌ننہ (مادربزرگ)دورهم‌باشیم میرفتیم‌خانہ‌مامان‌بزرگم. اونجافامیلادورهم‌جمع‌میشدیم بعدشهادتش،من‌فکرمیکردم‌دیگہ‌ بابڪ‌نیست‌ قرارڪی‌بیاد؟! خیلی‌ناراحت‌بودم‌وافسوس‌سال‌های‌ قبل‌رومیخورم... تااینکہ‌روزیلدارفتہ توخواب‌دوستش‌گفتہ‌: "برای‌خواهرم‌الهام‌عیدی‌ببرنزارچشم‌ بہ‌دربمونہ‌.الهام‌منتظره..!" 📿 شهید بابک نوری
چرا کانال رو ترک میکنین اگه عیب و ایرادی هست بگید ان شالله برطرف بشه❤️ کنارمون بمونید❤️❤️
هدایت شده از .
پسري بودم كه در مسجد و پاي منبرها بزرگ شدم. در خانوادهاي مذهبي رشد كردم و در پايگاه بسيج يكي از مساجد شهر فعاليت داشتم. در دوران مدرسه و سالهاي پاياني دفاع مقدس، شب و روز ما حضور در مسجد بود. سالهاي آخر دفاع مقدس، با اصرار و التماس و دعا و ناله به درگاه خداوند، سرانجام توانستم براي مدتي كوتاه، حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضاي معنوي جبهه را تجربه كنم. راستي، من در آن زمان در يكي از شهرستانهاي كوچك استان اصفهان زندگي ميكردم. دوران جبهه و جهاد براي من خيلي زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند. اما از آن روز، تمام تالش خودم را در راه كسب معنويت انجام ميدادم. ميدانستم كه شهدا، قبل از جهاد اصغر، در جهاد اكبر موفق بودند، لذا در نوجواني تمام همت من اين بود كه گناه نكنم. وقتي به مسجد ميرفتم، سرم پايين بود كه نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد. يك شب با خدا خلوت كردم و خيلي گريه كردم. در همان حال و هواي هفده سالگي از خدا خواستم تا من آلوده به اين دنيا و زشتيها و گناهان نشوم. بعد با التماس از خدا خواستم كه مرگم را زودتر برساند. گفتم: من نميخواهم باطن آلوده داشته باشم. من ميترسم به روزمرگي دنيا مبتال شوم و عاقبت خودم را تباه كنم. .... ♥️⛓|@SHAHIDMM |⛓♥️
1_1476174493.mp3
11.72M
🔳 (س) 🌴اسرار عشق جلوه ی اسرار زینب است 🌴دلهای انبیاء همه سرشار زینب است 🎤
هدایت شده از .
لذا من به حضرت عزرائيل التماس ميكردم كه زودتر به سراغم بيايد! چند روز بعد، با دوستان مسجدي پيگيري كرديم تا يك كاروان مشهد براي اهالي محل و خانواده شهدا راهاندازي كنيم. با سختي فراوان، كارهاي اين سفر را انجام دادم و قرار شد، قبل از ظهر پنجشنبه، كاروان ما حركت كند. روز چهارشنبه، با خستگي زياد از مسجد به خانه آمدم. قبل از خواب، دوباره به ياد حضرت عزرائيل افتادم و شروع به دعا براي نزديكي مرگ كردم. البته آن زمان سن من كم بود و فكر ميكردم كار خوبي ميكنم. نميدانستم كه اهل بيت: ما هيچگاه چنين دعايي نكردهاند. آنها دنيا را پلي براي رسيدن به مقامات عاليه ميدانستند. خسته بودم و سريع خوابم برد. نيمههاي شب بيدار شدم و نمازشب خواندم و خوابيدم. بالفاصله ديدم جواني بسيار زيبا باالي سرم ايستاده. از هيبت و زيبايي او از جا بلند شدم. با ادب سالم كردم. ايشان فرمود: »با من چكار داري؟ چرا اينقدر طلب مرگ ميكني؟ هنوز نوبت شما نرسيده.« فهميدم ايشان حضرت عزرائيل است. ترسيده بودم. اما باخودم گفتم: اگر ايشان اينقدر زيبا و دوست داشتني است، پس چرا مردم از او ميترسند؟! ميخواستند بروند كه با التماس جلو رفتم و خواهش كردم مرا ببرند. التماسهاي من بيفايده بود. با اشاره حضرت عزرائيل برگشتم به سرجايم و گويي محكم به زمين خوردم! در همان عالم خواب ساعتم را نگاه كردم. رأس ساعت 12 ظهر بود. هوا هم روشن بود! موقع زمين خوردن، نيمه چپ بدن من به شدت درد گرفت. در همان لحظات از خواب پريدم. نيمه شب بود. ميخواستم بلند شوم اما نيمه چپ بدن من شديداً درد ميكرد!! خواب از چشمانم رفت. اين چه رؤيايي بود؟ ... ♥️⛓|@SHAHIDMM |⛓♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فیلم بسیار ناراحت کننده از وضعیت بسیجیان مرزبان کهگیلویه و بویراحمد که در طوفان و کولاک شمال غرب گیر کردند. 🔹 یک بسیجی نیز شهید شد🖤 🔹 برای سلامتی این عزیزان باید دعا کنیم. و اونقدر این کلیپ را باید منتشر کنیم که همة متوجه بشن که امنیت اتفاقی نیست.
‹🖤🎼› فرق‌است‌میـٰان‌ڪسۍکہ : دَرانتظآرِشھـٰادت‌اَٮـت .. وآن‌کہ‌شھـٰادت‌بہ‌انتظـٰارِاوست!🌿 -بہ‌قول‌حضرت‌آقا: مامدّعیـٰان‌صف‌اوّل‌بودیم:) ازآخـرِمَجلِس‌شھـدا‌رآچیدَنـد...!🖐🏾 صبحتون پرازمحبت الهی.... شما دعوت شده ی داداش عباسی(: 🔗💞@montazeran_zohor_13💞🔗
این را بنویسید به هر سطر کتاب یک روز بر سر اعتقاد خود میمیریم :) شما دعوت شده ی داداش عباسی(: 🔗💞@montazeran_zohor_13💞🔗
🕊شهیدعباس دانشگر۱۲🕊(یزد)
#درسهای_یک_فتنه بخش هفتم ⭕️ بر خلاف تصوری که رسانه ها از تمدن غرب درست میکنند این تمدن شکست خورد
بخش هشتم 💢 در مورد وضعیت اقتصادی غرب باید بگیم اونها بر خلاف تصور عمومی اصلا مدیریت درستی بر اقتصادشون نداشتند. 🔺 با اینکه کشورهای اروپایی و آمریکایی صدها سال منابع و ثروت های ملت های دیگه رو غارت کردند اما بازم در شرایط بد اقتصادی قرار دارند. اگه مدیریت بلد بودن که دیگه نیاز نداشتن هر روز به یه کشوری حمله کنند و منابعش رو بدزدند. همین الان آمریکایی ها برای چی توی عراق و سوریه و بحرین و ... حضور دارند؟ برای اینکه بتونن نفت و سایر منابع این کشورها رو بدزدند... الان بیشترین آمار خودکشی رو کشورهای به ظاهر مرفه غربی دارند. مردم در اون کشورها در اوج نارضایتی قرار دارند ولی دستشون به جایی هم نمیرسه. ⭕️ ما که نباید فریب چهارتا ساختمان شیک اونها رو بخوریم. کسانی که سالها در اروپا و آمریکا زندگی کرده باشند اگه واقعا آزاد مرد باشن و نخوان دیگران رو فریب بدن میتونن واقعیت های خوبی رو به شما منتقل کنند... شما دعوت شده ی داداش عباسی(: 🔗💞@montazeran_zohor_13💞🔗
بخش نهم 🔶 یکی از درس های مهم فتنه اخیر اینه که جبهه انقلابیون باید به این نتیجه برسند که در جهاد تبیین کم کاری کردند. 🔹 ببینید وقتی خداوند به یه گروهی انقدر فهم و درک و زمینه میده که به اسلام و انقلاب علاقمند بشن حتما از اونها انتظارات بیشتری هم داره بله خدا ممکنه هیچ وقت از یه آدمی که اصلا مذهبی نیست انتظار نداشته باشه که بیاد یه جامعه رو هدایت کنه ولی از کسانی که داعیه ولایتمداری دارن حتما این انتظار رو داره. ⭕️ و ما باید قبول کنیم که کم کاری کردیم. همه سازمان های دینی که بودجه دولتی میگیرن و همه موسسات و مراکزی که دولتی نیستند. هم حوزه های علمیه کم کاری کردند هم بسیج و سپاه و دانشگاه ها و مدارس و هیات ها و .... حتی عموم مردم مذهبی و انقلابی کم کاری کردند 🔺 هر کسی به سهم خودش در جهاد تبیین کم کاری کرده که جامعه ما تا این حد آسیب پذیر شده. پس قدم اول برای اصلاح وضعیت موجود اینه که صادقانه بپذیریم کم کاری کردیم... @montazeran_zohor_13
هدایت شده از .
{اولین_پارت} بین ماه های سال,اردیبهشت برام دوس داشتنی ترین و متفاوت ترین ماه سال شده بود,ماهی که چهارمین روزش حمید به دنیا اومده بود❤️ جشن تولد مختصری گرفتیم، از صبح درگیر درست کردن کیک بودم،از علاقه زیاد حمید به بستنی خبر داشتم برای همین با شیر تازه براش کلی بستنی درست کرده بودم، هرچند خوشحالی و شوخی های وقت فوت کردن شمع هازیاد به درازا نکشید.... چند روز منتظر بودم حمید از سر کار بیاد با هم غذا بخوریم، هوا بارونی بود، ساعت از سه گذشته بود ولی از حمید خبری نبود، پیش خودم فکر کردم حتما باز جایی دستش بند شده و داره گره کاری رو باز میکنه، وقتی زنگ در رو زدطبق معمول به استقبالش رفتم، تا ریخت وقیافش رو دیدم از ترس خشکم زد..... تو دعوت شده ی امام زمانی😍 ♥️⛓|@SHAHIDMM |⛓♥️
هدایت شده از .
{پارت دوم} تا ریخت وقیافش را دیدم از ترس خشکم زد،سر و پایش کثیف و خاکی بود، فهمیدم باز تصادف کرده! زانو های شلوارش پاره شده بود و رد کشیده شدن اسفالت پشت استین کاپشنش مشخص بود، رنگ به صورتم نمونده بود، همون جا جلوی در بی حال شدم، طاقت نداشتم حمید را این مدلی ببینم، دلداریم داد و گفت :«نگران نباش ،باور کن چیزی نشده،ببین خودم با پای خودم اومدم خونه، همه چیز به خیر گذشت» ولی من باور نمیکردم، سوال پیچش کردم تا بفهمم چه اتفاقی رخ داده، پرسیدم :« کجا تصادف کردی حمید؟ درست بگو بینم چی شده؟ باید بریم بیمارستان از سر و پاهات عکس بگیریم». حمید در حالی که لیوان اب را سر میکشید گفت:« با اقا میثم و اقا نبی الله سوار موتور می امدیم که وسط غیاث اباد یک ماشین به ما زد سه نفری پرت شدیم وسط خیابون، شانس اوردیم من کلاه داشتم». زخم های سطحی برداشته بود؛ از سیر تا پیاز قصه رو تعریف کرد که چجوری شد؛ کجا زمین خوردن؛بقیه حالشون خوبه یا ن . اینطور چیزهارو از من پنهان نمیکرد.من هم فقط غر میزدم:« چرا راننده اون ماشین این طور رانندگی می کرده؟ تو چرا حواست نبوده؟» این اولین باری نبود که حمید تصادف میکرد؛ چندین بار با همین وضع به خونه اومده بود اما هردفعه مثل بار قبل که خونین و مالین با لباس پاره میدیدمش,دست و پایم رو گم میکردم و توان انجام هیچ کاری را نداشتم . مخصوصا یک بار که شبانه از سنبل اباد در حال برگشت به قزوین بود موتور حمید به یک نیسان خورده بود,شدت تصادف به حدی بود ک حمید با موتور وسط جاده پرت شده بود. هردوطرف جاده الموت دره های وحشتناکی دارد,شانسی ک اوردیم این بود که...
- -ولےارباب... همیشہ‌ماتومرحلہ "التماس‌‌دعا"بودیم امابقیہ‌تومرحلہ "دعاگوییم"...(:💔 ... @montazeran_zohor_13💕
  در مسیــر ڪربلا🕌 چــــادرت را محڪم بگیــر و زیـنب(س)، را یــاد ڪن.. هــر چه محڪم میگــرفت محڪم‌تر میــزدند ...😔 @montazeran_zohor_13💕
‹.💛🙃.› *بهتــرین جوابــــ بدگویے: سڪوتــــ بهتریــــن جوابــــ خــشم: صـــبر *بهتریــــن جوابــــ درد : تــحمل *بــهترین جوابــــ تنهایے: تلاش، *بــهترین جوابــــ سختے: توڪل *بــهترین جوابــــ خوبے: تشڪر *بهترین جوابــــ زندگے: قناعت @montazeran_zohor_13💕
‹.🙂💛.› 🕊 !'_آیا‌می‌ارزد در‌برابر‌ِمتاع‌ِزودگذر‌ِدنیا بھ‌عذابِ‌همیشگیِ‌آخرت مبتلا‌شوید..؟! -شهیدآوینـی 🌹🍃🌹🍃🌹 @montazeran_zohor_13💕
˹🌹  ⃟🕊˼ وصیت می‌کنم اسلام را ؛ در این برهه ك تداعی یافته در انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است ؛ تنها نگذارید... 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @montazeran_zohor_13💕
|📷🤍| - آراسته‌ظاهریم‌ باطن‌نه‌چنان القصه آنچه‌می‌نماییم‌ نِه‌ایم! @montazeran_zohor_13💕
جهان بدون علی رنگ و رویی ندارد (: 💛💚 @montazeran_zohor_13💕
الماعندھ حسين اخرتهـ لوين؟.. تالیتهـ یصیر والماڪو سوھ..💔' @montazeran_zohor_13💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ ✨ به جدیت میشه گفت این اثر آقاحسین طاهری رو حتی اگر غیرشیعه بشنوه به دلاور مرد شیعه افتخار می‌کنه! +سلام ما بر مولود کعبه✌️ @montazeran_zohor_13💕
مخترعِ‌دوربینِ‌عکـاسی‌اگـر‌میدانست‌ ساعت‌ها‌حرف‌زدن‌‌با‌یک‌عکسِ‌بی‌جان چه‌بر‌سر‌آدم‌مـے‌آورد . . . هیچ‌گاه‌دست‌به‌این‌چنین‌اختراعی‌نمی‌زد!:).... ... @montazeran_zohor_13💕
هدایت شده از .
{پارت سوم} هردوطرف جاده الموت دره های وحشتناکی دارد,شانسی ک اوردیم این بود وسط جاده زمین خورده بود. آن شب هم که بعد از کلی تاخیر به خانه امد همین وضعیت را داشت ,لباس های پاره,دست و پای خونی , این تصادف کردن ها صدایم را حسابی دراورده بود که چرا با اینکه حساسیت من را میداند,مواظب نیست. از روی حساسیتی که به حمید داشتم شروع کردم به دعوا کردن:«مگه روز رو از تو گرفته بودن؟ چرا شب اومدی؟ چرا رعایت نمیکنی؟ این موتورو باید بندازم اشغالی...» از بس از این تصادف ها دیده بودم چشمم ترسیده بود ,به حدی حساس شده بودم که در این شرایط یکی میخاست من را ارام کند و برایم اب قند درست کند. حمید لباس های خونی و پاره پوره را عوض کرد و تا شب خوابید ولی شب کمردردعجیبی گرفت,چشم روی چشم نمیزاشت,تا صبح حمید رو پاشویه کردم دستمال خیس روی پیشانیش گذاشتم و بالای سرش قران میخواندم. وقتی دید تا صبح بالای سرش بودم گفت:«مهر مادری شنیده بودم ولی مهر همسری نشنیده بودم که با چشم خودم دارم میبینم اگه یه روز مسابقه مهربونی برگزار بشه تو نفر اول میشی خانومم» صبح زود حاضر شدیم رفتیم بیمارستان بعد از گرفتن عکس از کمرش فهمیدیم دیسک پیدا کرده،دکتر ده روز استراحت مطلق نوشت، باید رعایت میکرد تا بهترشود. یک روز که برای استراحت در خونه مانده بود همه فهمیده بودند از در و دیوار خانه مهمان می امد. یه لحظه خانه خالی نمیشد.دوست فامیل همسایه و ... تو دعوت شده ی امام زمانی😍 ♥️⛓|@SHAHIDMM |⛓♥️