eitaa logo
🕊شهیدعباس دانشگر۱۲🕊(یزد)
915 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
5.7هزار ویدیو
371 فایل
﷽ کانال۱۲ کانون شهیدعباس دانشگر مشخصات‌شهید: 🍃تولد:۱۸/ ۰۲ /۱۳۷٢ 🍂شهادت:۲٠/ ۰۳ /۱۳۹۵ 🌹محل تولد:سمنان 🥀محل شهادت:سوریه لقب: جوان مومن انقلابی نام جهادی:کمیل خادم کانال: @Aramesh_15 برای آشنایی بیشتردرکانال زیرعضوشوید: @kanoon_shahiddaneshgar
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊شهیدعباس دانشگر۱۲🕊(یزد)
مدافع حریم❤️: 💝زندگینامه #شهیدحججی💝 💥قسمت نهم💥 #شغل دولتی و رسمی را دوست نداشت. خوشش نمی آمد. بهم م
مدافع حریم❤️: 💥قسمت دهم💥 چند باری من را با خودش برد سر مزار . آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها. هوندایش شرایط آتیش می کرد و از می کوبید می رفت تا اصفهان. یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به که می‌رسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد. دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد می داد. بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر. اول یک دل سیر میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر می‌کردم محسن آمده سر قبر بابایش. اصلا نمی فهمیدمش. با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟ وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب می‌آمد انگار که بخواهد از حرم امامزاده‌ای بیرون بیاید. نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش. ♥♥♥♥♥ مسئول بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم این هیئت بشم. ممکنه؟" سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمی‌کردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم. و از توی صورتش می‌بارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود. رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید." گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای و رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای . نمیخوام توی دید باشم." توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم. ماه که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و می‌آمد اصفهان هیئت. ساعت‌ها خدمت می‌کرد و می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت می‌کرد. کفش را جفت می کرد. یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار می‌کرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد. تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی." نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید داد!!!
مدافع حریم❤️: 💥قسمت سیزدهم💥 دو هفته قبل از محسن بود که رفتم آزمایشگاه و فهمیدم باردارم. خیلی خوشحال شد. می خندید و بهم می گفت: "ببین زهرا، اگر شهید شدم، ولی مرد برات گذاشتم ها. این مرد هواتو داره." لبخندی زدم و گفتم: "خب، شاید دختر باشه." گفت: "نه پسره. اصلا وقتی رفتم سوریه از حضرت زینب علیها می خوام که پسر باشه." روزی که محسن رفت سوریه، خیلی دلم شکست. خیلی گریه کردم. رفتم توی اتاقم و تا توانستم ناله زدم. همان موقع کاغذ و خودکار ای برداشتم برای علیه السلام نوشتم. به آقا نوشتم: "آقاجان.منتی ندارم سرتون. اما من محسنم رو سالم فرستادم،باید هم سالم بهم برگردونی ما بچه توی راهی داریم. این بار محسن برگرده،دفعه بعد شهید بشه!" . از سوریه برام زنگ زد و گفت: "خانم، میخوان ما رو برگردونن. دارم میام ." از خوشحالی بال درآوردم می خواستم جیغ بزنم. فردا پس فرداش دوباره بهم زنگ زد گفت:" تهرانم. دارم میام سمت نجف آباد." ذوق زده بهش گفتم: "محسن می خواهیم تو کوچه برات بنر بزنیم." فکر میکردم خوشش میاد و خوشحال میشود یکدفعه لحنش تغییر کرد. گفت: "نکنین این کارو خانم. اگه بیام ببینم بنری یا پارچه ای زده اید و مردم چیزی از سوریه رفتن فهمیده‌اند از همون مسیری که اومدم برمیگردم." می‌دانستم توی این جور چیزا محکم و روی حرفش می ایستد. تند تند گفتم: " باشه باشه. هرچی تو بگی." بنر را نزدیم. فقط برایش یک گوسفند قربانی کردیم. گوشتش را هم دادیم به فقرا. 💢 همین که پایش را توی خانه گذاشت و سلام و احوالپرسی کرد شک کردم که اتفاقی برای گوش هایش افتاده‼️ می‌گفتم: " خوبی محسن؟" الکی و بی ربط جواب میداد: "منم دلم براتون تنگ شده بود!" همانجا فهمیدم بله. کاسه ای زیر نیم کاسه است. تا اینکه یک اش را دعوت کرد. خانه. آن بنده ی خدا هم یکهو سوتی داد و جلوی همه ما گفت: "محسن یادته اون موقع که تانکت موشک خورد؟ خدا بهت رحم کردها. " ما همه کپ کردیم. نفسمان بند آمد. تانک محسن و موشک‼️ یک دفعه محسن شد حسابی رنگ به رنگ شد. نمی‌خواست ما چیزی درباره مجروحیتش بدانیم. نمی خواست بفهمیم که شنوایی یکی از گوشه هایش را را از دست داده.می دانست اگر بویی از این مسئله ببریم، دیگر نمی گذاریم به سوریه برود. پ.ن: سلام رفقا..از اونجایی که قرار بر این بود که فقط بخش هایی از کتاب رو بذارم، واسه همین دیگه ماجراهای که تو سوریه واسه آقا محسن پیش اومد رو نمیذارم پس اگه دوست داشتین کامل بخونین کتابش رو تهیه کنید..یاعلی مدافع حریم❤️: 💥قسمت چهاردهم💥 بهم گفت: "زهرا. خانومم. بیا اینجا پیشم بشین." رفتم کنارش نشستم. کوله اش را باز کرد. دست کرد توی آن و یک عالمه بیرون آورد. گفت: "اینها را از سوریه برا تو آوردم خانم." دوباره دست کرد توی کوله. اینبار قطعه چوبی را درآورد. دیدم روی آن چوب،یک قلب و یک شمع حکاکی کرده. خیلی ظریف و قشنگ. پایینش هم نوشته: "همسر عزیزم دوستت دارم." قطعه چوب را به من داد و گفت: "زهرا، یه روز تو لاذقیه کنار دریا ایستاده بودم. دلم حسابی برات تنگ شده بود. دلم پر می زد برا اینکه یه ثانیه تورو ببینم. رفتم روی تخته سنگ ایستادم. نگاه کردم به دریا و شروع کردم باهات حرف زدن. باور می کنی؟" سرم را تکان دادم. دوباره گفت:" یه بار هم از تانک بیرون اومدم نشستم رو برجک تانک. اونقدر دلم برات تنگ شده بود که همین جور شروع کردم به گریه." بعد نگاهی بهم کرد و گفت:"زهرا، یه چیزی را می دونستی؟" گفتم: "چی؟" گفت: "اینکه تو از همه کس برام عزیزتری." آرام شدم. خیلی آرام. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 چند ماهی گذشت. فروردین ۹۵ بود. بچه مان به دنیا آمد. علی کوچولومان. پدر و مادرم گفتند: "خوب خداروشکر. دیگه محسن حواسش میره طرف بچه و از فکر و خیال سوریه بیرون میاد." همان روز بچه را برداشت و برد پیش که توی گوشش و بگوید. ما را هم با خودش برد. آقای ناصری که اذان و اقامه در گوش علی گفت محسن رو کرد بهشان و گفت: "حاج آقا، شما پیش خدا روسفیدید. دعا کنید من شهید بشم." حاج آقا نگاهی به محسن کرد و گفت:" ان شاءالله عاقبت بخیر بشی پسرم." تا این را شنیدم با خودم گفتم: "نخیر این کله اش داغه. حسابی هوایی یه." فهمیدم نه زخمی شدن سال پیشش،او را از سوریه سرد کرده نه بچه دار شدن الانش. حتی یک درصد هم فکر اعزام مجدد از سرش نیافتاده بود. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 از وقتی از برگشته بود، یکی دیگر شده بود. خیلی بی قرار بود. بهم می گفت: "زهرا. دیدی رفتم سوریه و نشدم؟" بعد می گفت: "می دونم کارم از کجا می لنگه. وقتی داشتم میرفتم سوریه،برای اینکه مامانم ناراحت نشو تو فکر نره، چیزی بهش نگفتم. می دونم. می دونم مادرم چون راضی نبود من شهید نشدم." لحظه سکوت می‌کرد و انگار که کسی با پتک کوبیده باشد توی سرش
🌱 مربوط به راهپیمایی امروز(:
♦️خاطرات‌شهید ♦️ آرزوت‌چیه⁉️ 🍃 دراز کشیده بودیم. با کلی ذوق و شوق بهش گفتم: اوج آرزوم اینه که پولدار بشیم، یه خونه🏘 تو بهترین نقطه ، سفر های خارج، گشت و گذار و... 💠ازش پرسیدم خب محسن تو آرزوت چیه؟! نه گذاشت نه برداشت گفت: 🕊🌷 🌷 @montazeran_zohor_13
1.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿همیشه با هم بودیم حتی تو شهادت💔 وای از داغ که با داغ دگر تازه شود💔
موکب های استان های مختلف در مسیر نجف تا کربلا موکب امام رضا (ع) شهر اهواز عمود ۱۱۱۵ موکب بقیه الله اعظم شهرضا نجف اشرف مسجد سهله مسیر نجف کربلا عمود ۹۶۰ موکب خادم الاسحاق(ع) شهرستان هرند استان اصفهان شارع العباس عمود 1390(عمود های قرمز رنگ) موکب شهدای شهرضا عمود ۹۶۰ جهت اسکان و پذیرایی زائران عزیز بین عمود ۱۸۷ و ۱۸۸ موکب جابر ابن عبدالله انصاری خرامه موکب سلسله الذهب، نیشابور عمود 1097 موکب حضرت رقیه عمود 1182 سلام موکب قاسم ابن الحسن ع شهر یاسوج عمو 431 عمود ۸۱۰ موکب کریم اهل بیت (ع) اشتهارد موکب شهدای شهرک شهید زین الدین از قم عمود 567 ۱-علویون- ساری- نجف پل ثورت العشرین جنب مقبره آیت الله حکیم . اسکان و تغذیه و برنامه‌های فرهنگی ۲-صاحب الامر- ساری- کربلا میثم تمار کوچه فاطمه الزهرا سوین واحد اسکان . تغذیه . برنامه‌های فرهنگی ۳-قمر بنی هاشم دودانگه - ساری-عمود ۱۰۵۴ و حسینیه علی ابن موسی الرضا (ع) کربلا معلی وعمود ۱۰۵۲ اسکان و تغذیه . ۴-شهدای چهاردانگه - ساری - مرز مهران تغذیه . درصورت ضرورت اسکان محدود تا پانصد نفر ۵-زوار الرضا - ساری - کربلا حی الحسین مدرسه ابتدایی الطور،اسکان.تغذیه.درمانگاه. برنامه فرهنگی ۶-فاطمه الزهرا (س) - قائمشهر - عمود ۲۸۷، اسکان . تغذیه. درمانگاه . برنامه‌های فرهنگی ۷-خادم الحسین - قائمشهر - مرز مهران تغذیه ۸-شهید بلباسی - قائمشهر - عمود ۷۱،اسکان و تغذیه . برنامه‌های فرهنگی ۹- آبشار عاطفه مازندران - بابل - عمود ۷۹۴، اسکان و تغذیه ۱۰- شهدای بابلکنار - بابل - عمود ۴۶۴،اسکان و تغذیه ۱۱-محبان اهل بیت - بابل - کربلا شارع الجاره،اسکان و تغذیه ۱۲-فاطمه الزهرا (س) - بابل - کربلا ورزشگاه المپیک ،اسکان .‌تغذیه.درمانگاه. برنامه فرهنگی ۱۳- شهید اندرزگو - بابل - عمود ۲۱۸، اسکان . تغذیه. غرفه کودک .برنامه فرهنگی ۱۴- شهدا - سوادکوه و سوادکوه شمالی - کربلا حی الحر مقابل تعلیب، مقابل کهربا مدرسه المسار ،اسکان . تغذیه.درمانگاه.برنامه فرهنگی ۱۵- علی ابن موسی الرضا (ع) - آمل - عمود ۱۴۴،اسکان و تغذیه ۱۶-خادمین کربلا - آمل - ابتدای جاده نجف به کربلا حی الرحمه حسینیه ساحت الزهرا (س) اسکان و تغذیه ۱۷-شهدای مدافع حرم - آمل - عمود ۱۳۴، اسکان و تغذیه.درمانگاه ۱۸-حضرت ابوالفضل (ع) - سیمرغ - عمود ۵۳۲،اسکان و تغذیه ۱۹-شهدا - بابلسر - کربلا خیابان قزوینی جنب هتل عطا الحسین ،اسکان و تغذیه .درمانگاه . عکاسی.برنامه‌های فرهنگی ۲۰-خدام الحسین - فریدونکنار - عمود ۱۲۱۶، اسکان و تغذیه ۲۱- شهدا - محمودآباد - کربلا حسینیه روبروی بیت مرتضی قزوینی اسکان و تغذیه ۲۲-باب المراد - محمودآباد - کربلا میدان تربیه مدرسه البشاعه اسکان و تغذیه ۲۳- باب الحوائج – نور - کربلا شارع عباسی مقابل بیمارستان امام حسین (ع)اسکان و تغذیه ۲۴-حضرت علی اصغر - بهنمیر - کربلا صحن حضرت زینب (س)اسکان و تغذیه ۲۵-قدمگاه شهدا - چالوس - نجف جنب ساختمان ستاد بازسازی عتبات عالیات اسکان و تغذیه . درمانگاه ۲۶-شهدای رامسر - رامسر - عمود ۱۰۳۶،اسکان و تغذیه ۲۷-شهدای - تنکابن -(شهدای مدافع حرم غرب سابق ) عمود ۹۷۲،اسکان و تغذیه ۲۸-صاحب الزمان (عج) - تنکابن - عمود ۳۵۶،اسکان و تغذیه ۲۹_ موکب شهدا - سوادکوه و سوادکوه شمالی -کربلا حی الحر مقابل تعلیب، مقابل کهربا مدرسه المسار خدمات: اسکان . تغذیه.درمانگاه.برنامه فرهنگی ۳۰_کربلا_میدان الجمعیه_مرکزیه_مقابل مجتمع خرید(حول الحارث الریاضی)کوچه هتل عطاء الحسین_موکب الشهدا شهرستان بابلسر ۳۱_سلام موکب‌ امام حسن مجتبی ع مازندران مستقر در نجف اشرف (بنات الحسن) موکب صاحب الزمان عج تهران کربلای معلی باب القبله امام حسین(ع) میدان التربیه حی النقیب حی النهر* شهرستان پیشوا عمود ۹۷۹ موکب شهدای شهرستان دارالصابرین بم کربلایی معلی سمت راست پل حضرت عباس(جسر العباس) داخل مدرسه موکب امام علی( ع ) شهرستان رفسنجان عمود ۱۰۹۷ موکب الغدیر یزد با وسعت ۵هزار مترمربع در فاصله ۷۰۰ متری حرم حضرت ابوالفضل (ع) و جنب جسرالعباس