eitaa logo
🕊شهیدعباس دانشگر۱۲🕊(یزد)
1.1هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
4.9هزار ویدیو
141 فایل
﷽ کانال۱۲ کانون شهیدعباس دانشگر مشخصات‌شهید: 🍃تولد:۱۸/ ۰۲ /۱۳۷٢ 🍂شهادت:۲٠/ ۰۳ /۱۳۹۵ 🌹محل تولد:سمنان 🥀محل شهادت:سوریه لقب: جوان مومن انقلابی نام جهادی:کمیل خادم کانال: @Aramesh_15 برای آشنایی بیشتردرکانال زیرعضوشوید: @kanoon_shahiddaneshgar
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
..🤤 ..😁 خندیدم که گفت : ولی حالا خدایی آقاتون خیلی جذابه طهورا. +آره میدونم مثلِ خودم جذابه! _وااا تو کُجات جذابه؟ +من کلاً جذابم. _بیشین بینیم بابا خودشیفته! ولی جِنتلمنه! +آره ایشالا فدام شه! مسیح: میشم!! مثلِ سکته ای ها خُشک شدم و آروم آروم بی توجه به صدای فاطمه گوشی رو آوردم پایین و آروم از روی صندلی بلند شدم و آرومتر از قبل روی پام چرخیدم که از دیدنِ مسیح که دست در جیب ، توی چارچوب ایستاده بود ، دهنم باز موند.. از خجالت داشتم آب می شدم ، ولی اون لبخندِ ملیحی روی لبش داشت. به سمتم اومد و من عقب رفتم تا به دیوارِ پشتِ سرم خوردم . من رو کُنجِ دیوار اسیر کرد و از فاصله ی نزدیک لب زد: فدات هم میشم خانومَم. و بعد...😜😝🤭 بیا اینجا ادامه اش و بخون..😉 😁 @GhadamgahAsheghi ..🥲🤤
هدایت شده از 
..🤤 ..😁 خندیدم که گفت : ولی حالا خدایی آقاتون خیلی جذابه طهورا. +آره میدونم مثلِ خودم جذابه! _وااا تو کُجات جذابه؟ +من کلاً جذابم. _بیشین بینیم بابا خودشیفته! ولی جِنتلمنه! +آره ایشالا فدام شه! مسیح: میشم!! مثلِ سکته ای ها خُشک شدم و آروم آروم بی توجه به صدای فاطمه گوشی رو آوردم پایین و آروم از روی صندلی بلند شدم و آرومتر از قبل روی پام چرخیدم که از دیدنِ مسیح که دست در جیب ، توی چارچوب ایستاده بود ، دهنم باز موند.. از خجالت داشتم آب می شدم ، ولی اون لبخندِ ملیحی روی لبش داشت. به سمتم اومد و من عقب رفتم تا به دیوارِ پشتِ سرم خوردم . من رو کُنجِ دیوار اسیر کرد و از فاصله ی نزدیک لب زد: فدات هم میشم خانومَم. و بعد...😜😝🤭 بیا اینجا ادامه اش و بخون..😉 😁 @GhadamgahAsheghi ..🥲🤤
هدایت شده از 
..🤤 ..😁 خندیدم که گفت : ولی حالا خدایی آقاتون خیلی جذابه طهورا. +آره میدونم مثلِ خودم جذابه! _وااا تو کُجات جذابه؟ +من کلاً جذابم. _بیشین بینیم بابا خودشیفته! ولی جِنتلمنه! +آره ایشالا فدام شه! مسیح: میشم!! مثلِ سکته ای ها خُشک شدم و آروم آروم بی توجه به صدای فاطمه گوشی رو آوردم پایین و آروم از روی صندلی بلند شدم و آرومتر از قبل روی پام چرخیدم که از دیدنِ مسیح که دست در جیب ، توی چارچوب ایستاده بود ، دهنم باز موند.. از خجالت داشتم آب می شدم ، ولی اون لبخندِ ملیحی روی لبش داشت. به سمتم اومد و من عقب رفتم تا به دیوارِ پشتِ سرم خوردم . من رو کُنجِ دیوار اسیر کرد و از فاصله ی نزدیک لب زد: فدات هم میشم خانومَم. و بعد...😜😝🤭 بیا اینجا ادامه اش و بخون..😉 😁 @GhadamgahAsheghi ..🥲🤤