هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《سه شنبه》
‹‹ دچـــاࢪ ››
رمانےآغشتہبہعشقونفرت🐊🩸
–باید از اون مکان دور میشدم اما سرگیجه زانوهایم را سست کرده بود.
–اگر دیر بجنبی همین رویاها برات کابوسی میشن که از پا درت میاره.
–زخمم بشدت درد میکرد اما این درد روحم بود که نفسم رو بریده بود.
–خودمو تسلیم کردم تا بتونم انتقام خون برادرم رو بگیرم.
–یک لحظه نفسم بالا نیامد و ضربان ضعیف قلبم را دیگر حس نکردم..
–نه صدایی.. نه دردی.. سیاهی مطلق..
–با یادآور آنکه اسلحه را به سمت چه کسی نشانه گرفتم دستانم به لرزه افتاد.
•—′-♡-′—•—′-♡-′—•—′-♡-′—•
دنبال یک رمان خفن متفاوت
میگردی؟🙃
بقیه رمانا برات خسته کننده
شده؟😞
ی درجه یکشو برات آوردم🤤🤌🏼
https://eitaa.com/joinchat/722535182Cefb4403de6
●اثر جدیدے از ڱـاݩـڐۅ✍🏻
●روایتی از چندین زندگی پر فراز و فرودی گره خورده در هم❤️🔥
برادرانههاشقلبتوبهدردمیاره🥲💔
تازه اول رمان هستن عضو شو تا جا نمومنی💥🏃
https://eitaa.com/joinchat/722535182Cefb4403de6
#امنیتـے #پلیسـے #معمایے #هیجانـے