eitaa logo
🕊شهیدعباس دانشگر۱۲🕊(یزد)
1هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
5.3هزار ویدیو
170 فایل
﷽ کانال۱۲ کانون شهیدعباس دانشگر مشخصات‌شهید: 🍃تولد:۱۸/ ۰۲ /۱۳۷٢ 🍂شهادت:۲٠/ ۰۳ /۱۳۹۵ 🌹محل تولد:سمنان 🥀محل شهادت:سوریه لقب: جوان مومن انقلابی نام جهادی:کمیل خادم کانال: @Aramesh_15 برای آشنایی بیشتردرکانال زیرعضوشوید: @kanoon_shahiddaneshgar
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾💚🌾💚🌾 💚🌾💚🌾 🌾💚🌾 💚🌾 🌾 دست آخر وقتی دیدکه همه منتظر هستند او نظرش را بدهد، گفت: نزدیک ما مثلاً زن داداش ها یا آبجی ها مهریشون اکثراً صدوچهارده تا سکه اس. سیصد تا خیلی زیاده. اگه با من باشه دوست دارم مهریه خانمم چهارده سکه باشه، ولی باز نظر خانواده عروس خانوم شرطه. همه چیز برعکس شده بود. از خیلی وقت پیش محبت حمید در دل خانواده من نشسته بود. مادرم به جای اینکه طرف من باشد از پیشنهاد مهریه من دفاع کند، به حمید گفت: فردا موقع خرید حلقه با فرزانه حرف بزن. احتمالا نظرش تغییر میکنه اون وقت هر چی شما تصمیم گرفتید ما قبول می کنیم. پدرم هم دست کمی از مادرم نداشت. بیشتر طرف حمید بود تا من. در ظاهر می گفت نظر فرزانه روی سیصد سکه است، ولی مشخص بود که میل خودش چیز دیگری است. چایی را که بردم، حس کسی را داشتم که اولین بار است سینی چای را به دست می‌گیرد. گویی تا به حال حمید را ندیده بودم. حمیدی که امروز به خانه ما آمده بود، متفاوت از پسر عمه‌ای بود که دفعات قبل دیده بودم. او حالا دیگر تنها پسر عمه من نبود، قرار بود شریک زندگی ام باشد. چایی را به همه تعارف کردم و کنار عمه نشستم. عمه که خوشحالی از چهره اش نمایان بود، دستم را گرفت و گفت: ما از داداش اجازه گرفتیم انشاءالله جمعه هفته بعد مراسم عقدکنان را بگیریم. فردا چه ساعتی وقتت خالیه برید حلقه بخرید؟؟ گفتم:تا ساعت چهار کلاس دارم برسم خونه میشه چهار و نیم. بعدش وقتم آزاده. قرار شدحمید ساعت ۵ خانه ما باشد که با هم برای خرید حلقه راهی بازار شویم. فردای آن روز از ۷ صبح کلاس داشتم؛ هر کلاس هم یک دانشکده. ساعت درس که تمام می شد بدو بدو میرفتم که به کلاس بعدی برسم.... ادامه دارد....