دستورالعمل عبادی اش را که دیدم تعجب کردم با خودم فکر میکردم که او فقط دو سال از من کوچکتر بود اما برای خودش برنامه خودسازی داشت عبادتش برقرار بود و کار و ورزش و تحصیلش را با جدیت دنبال میکرد همین فکرها بود که مرا به این تصمیم رساند که به برنامهی هفتگی او عمل کنم تا بتوانم راه او را ادامه دهم حالا هر روز صبح به نیت عباس زیارت عاشورا میخوانم.
📎به نقل از : سعید خلیل نژند یکی از کاربران فضای مجازی
📚برگرفته از کتاب↓
لبخندیبهرنگشهادت، فصل۲۳
#خاکـریزخاطـرات🌺
#کتاب_خوب_بخوانیم
دستورالعمل عبادی اش را که دیدم تعجب کردم با خودم فکر میکردم که او فقط دو سال از من کوچکتر بود اما برای خودش برنامه خودسازی داشت عبادتش برقرار بود و کار و ورزش و تحصیلش را با جدیت دنبال میکرد همین فکرها بود که مرا به این تصمیم رساند که به برنامهی هفتگی او عمل کنم تا بتوانم راه او را ادامه دهم حالا هر روز صبح به نیت عباس زیارت عاشورا میخوانم.
📎به نقل از : سعید خلیل نژند یکی از کاربران فضای مجازی
📚برگرفته از کتاب↓
لبخندیبهرنگشهادت، فصل۲۳
#خاکـریزخاطـرات🌺
#کتاب_خوب_بخوانیم
عباس به ما نشان داد که شهدای ما آدمهای معمولی با ویژگیهای خاص بودهاند ما تا پیشاز شهادت عباس فکر میکردیم جنس آسمانی شهدا دستنیافتنی است تقصیری نداشتیم از شهدا یکسری کلیپ دیده بودیم و یک سری خاطر خوانده بودیم همین اما با عباس زندگی کردیم دیدیم که شهادت چگونه به او میآمد عباس یک انسان معمولی بود اما ارتباط ویژهاش با خدا او را از دیگران متمایز میکرد نماز آخرش را هرگز از یاد نمیبرم نماز ظهر را در تیررس دشمن اقامه کرد مثل یاران حسین علیهالسلام حتی در این شرایط هم آرام بود و این موقعیت خطرناک از کیفیت نمازش کم نمیکرد نمیدانستیم در این نماز آخر میان عباس و خدا چه گذشته است که پای عباس ساعتی بعد به پله کمال رسید ساعتی بعد از این نماز بود که دو موشک تاو ضد تانک هدایت شونده مامور شدند تا عباس را به سوی بهشت هدایت کنند ...
📎به نقل از : امیر قرالو_همرزم شهید
📚برگرفته از کتاب↓
"لبخندیبهرنگشهادت،فصل۲۲″
#مکتبشهیدعباسدانشگر
#خاکـریزخاطـرات
#برادرشهیدم🌹
با چشمهایش حرف میزد! هیچوقت، حتی وقتی که ناراحت بود لبخند از لبش نمیافتاد. اصلا اخمش هم با لبخند بود! آقا بود! وقتی میخواست ناراحتیاش را نسبت به موضوع یا فردی نشان بدهد، لبخند خاصی میزد و طوری نگاه میکرد که خودت شرمنده میشدی!
میشد تفاوت لبخندهایش را و حرفهایی که در این لبخندها پنهان است، فهمید. لبخند صبحش، پیامآور شادی و نشاط بود و اگر حرف نادرستی به او میزدی، با این که چهرهاش متبسم بود، میتوانستی از لبخندش بفهمی که چه در دلش میگذرد.
📌″محمدجواد نجفی- همکار شهید"
📚برگرفته از کتاب لبخندی به رنگ شهادت
#خاکـریزخاطـرات #شهید_عباس_دانشگر
با چشمهایش حرف میزد! هیچوقت، حتی وقتی که ناراحت بود لبخند از لبش نمیافتاد. اصلا اخمش هم با لبخند بود! آقا بود! وقتی میخواست ناراحتیاش را نسبت به موضوع یا فردی نشان بدهد، لبخند خاصی میزد و طوری نگاه میکرد که خودت شرمنده میشدی!
میشد تفاوت لبخندهایش را و حرفهایی که در این لبخندها پنهان است، فهمید. لبخند صبحش، پیامآور شادی و نشاط بود و اگر حرف نادرستی به او میزدی، با این که چهرهاش متبسم بود، میتوانستی از لبخندش بفهمی که چه در دلش میگذرد.
👤به نقل از↓
"محمدجواد نجفی - همکار شهید"
📚برگرفته از کتاب↓
″لبخندیبهرنگشهادت ، فصلپنجم″
#داداشعـباس #خاکـریزخاطـرات
بار دومي که به سوریه رفتم نیمه دوم سال۱۳۹۷بود. مدت ششماه در منطقه بودم. اواخر اسفند بود و به روزهاي آخر مأموریتم نزديك ميشدم. در این فکر بودم كه وقتي به ایران برگردم، در ایام عید به کجا بروم؟ در همان شب های آخر بود كه شهید عباس دانشگر را در خواب ديدم.
عباس در دفتر سردار اباذری نشسته بود. به من گفت برو پیش سردار. من پيش سردار رفتم سردار به من گفت برو کیف دانشگر را از حاج موسی سلیمانی بگیر. وقتی از خواب بیدار شدم، با خود گفتم تعبیر این خواب چه می تواند باشد؟ فقط می دانستم که برادر سلیمانی مسئول اعزام راهیان نور در دانشگاه است. وقتی به ایران برگشتم هنوز در فكر تعبير آن خواب بودم. نزد برادر سلیمانی رفتم. وقتی من را دید، بسیار خوشحال شد و گفت به فکرت بودم. گفتم چطور؟ گفت چون شما هم در دوره روایت گری در دانشگاه شرکت کرده بودی و روایتگر خوبی هستی و بیان رسا و رواني داري؛ و هم الان که از سوریه آمدی، تجربه زیادی در جبهه و جنگ پیدا کردی. ما می خواهیم در ایام عید يك کاروان راهیان نور به منطقه عملیاتی هشت سال دفاع مقدس ببریم، می خواهم شما با خانواده حضور پیدا کنید. بعد فهمیدم که شهید حتی در ایام عید سال 1398 هم به من لطف کرده و من مدت دوازده روز برای جوانان و نوجوانان خاطراتي از جنگ و امدادهای غیبی الهی در ایران و سوریه گفتم.
👤به نقل از↓
″خاطره ای از آقاي احمد محمدی- همکار شهید″
📚برگرفته از↓
″کتاب تأثیر نگاه شهید″
#خاکـریزخاطـرات #داداشعـباس
سردار اباذري آدمِ انسان شناسی است. هرکسی را که ببیند در نگاه اول تشخیص میدهد که چه در چنته دارد. همان اول هم به عباس گفته بود که در تو حیا و خوش فکری میبینم. حیا و ادب و متانت عباس البته آنقدر زیاد بود که هرکسی او را میدید میفهمید. عباس واقعا دوست داشتنی بود. سردار هیچکس را به اندازه عباس دوست نداشت. فهمیده بود که در ذات عباس چیست. از همان دیدار اول در این فکر بود که عباس را ببرد پیش خودش. ابتدا او را به مرکز شهید آوینی فرستاد و بعد کم کم او را به دفتر خودش برد. رابطه سردار و عباس رابطه عاشق و معشوقی بود. من همیشه به این ارتباط غبطه میخوردم. از این رفتار سردار با عباس خوشم میآمد اما بعضيها نسبت به عباس حسودی میکردند.
👤به نقل از↓
″حمید درسی،دوست و همکار شهید″
📚برگرفته از کتاب↓
"لبخندی به رنگ شهادت، فصل چهارم"
#خاکـریزخاطـرات #داداشعـباس
🌹شهید عباس دانشگراستان یزد🌹
@montazeran_zohor_13
════🦋┄┅✼🌼✼┅┄🦋════
نیمه شهریورماه ۱۳۹۵ بود و برای دیدار با خانواده همسرم به شهر آستارا رفته بودم آن شب ساعتی را با ذکر عباس سرکردیم من از نحوه شهادتش و از وصیتنامه و دلنوشتههایش میگفتم حزن و اندوه از دست دادن عباس جوان فضای خانه را فراگرفته بود چند هفته بیشتر از شهادت عباس نمیگذشت و این فراق هم چنان تازه بود آن شب با گریه و ماتم گذشت اذان صبح را که گفتند به حیاط خانه رفتم تا وضو بگیرم ناگهان چشمم به عباس افتاد که روی صندلی نشسته است و لبخندی به لب دارد نگاهم میکرد و چیزی نمیگفت شوکه شده بودم زبانم بند آمده بود به زحمت گفتم عباس تو هستی ؟ سوالم بیجواب ماند و عباس از نظرم پنهان شد.
👤به نقل از ↓
″محمد حسین دانشگر، عموی شهید″
📚برگرفته از کتاب↓
" لبخندی به رنگ شهادت، فصل ۲۳ "
#خاکـریزخاطـرات
بسیار پرحرارت و پرجوش و خروش و انقلابی بود. نمیتوانست نسبت به مسائل روز بیاعتنا باشد؛ به ویژه از کنار مسائل مرتبط با انقلاب به سادگی عبور نمیکرد. نسبت به مطالبات رهبر انقلاب به شدت دغدغهمند بود. میشد تجلی حرفهای حضرت آقا و نشانههای انقلابی بودن را در رفتار و حرفها و سیمای عباس دید. ارزشهای انقلابی را نه فقط در حرف، بلکه در رفتار و عملش هم نشان میداد. وقتی به دنبال یک جوان مومن انقلابی میگشتیم تا به عنوان الگو معرفی کنیم، همین ویژگیها باعث شد که عباس خودنمایی کند. شهادتش یک الگو را به ما هدیه کرد.
به نقل از : سردار حمید اباذری،جانشین فرماندهی دانشگاه امام حسین‹ع›
#خاکـریزخاطـرات📚
#شهید_عباس_دانشگر
#مکتبشهیدعباسدانشگر
🌷کانون شهیـد عباس دانشگر🌷
🆔️ @kanoon_shahiddaneshgar
════🦋┄┅✼🌼✼┅┄🦋════
حواسش به کلاس بود که چیزی بیاموزد دنبال جواب بود و در کلاس سوال میپرسید چهرهای دوستداشتنی داشت آرامآرام محبتش در دلم مینشست و نظرم را جلب میکرد اما شرایط این کلاس طوری نبود که بتوانم به او نزدیک شوم در کلاسهای بعدی بیشتر به او نزدیک شدم در ترمهای دیگری هم با او کلاس داشتم و همین محبت منجر به رفاقت ما شد یادم میآید روز اولی را که با خودم میگفتم این پسر با این جثه ضعیفش چطور وارد سپاه شده است؟ اما به مرور زمان متوجه شدم بر خلاف ظاهر ضعیفش همتی بلند و پشتکاری پولادین و ایمانی راسخ دارد پس از اتمام دوره عمومی پاسداری سرار اباذری بهخاطر برجستگیهای اخلاقی و مدیریتی عباس او را در دانشگاه نگه داشت.
👤به نقل از ↓
″علی اسماعیلزاده، فرماندهٔ شهید″
📚بر گرفته از کتاب↓
"لبخندیبهرنگشهادت، فصل۱۶"
#خاکـریزخاطـرات
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
#خاطرات_شهدا🕊
🍃عباس من برای مردن حیف بود. او باید شهید میشد. این اواخر فوقالعاده شده بود، نماز خواندنش را خیلی دوست داشتم، خیلی زیبا نماز میخواند. با نگاه کردن به او هنگام نماز آرامش میگرفتم. یقین داشتیم عباس شهید میشود.
🍃وقتی پسرم رفت از خدا خواستم اگر عاقبت به خیری بچهام در شهادت است، شهید و اگر در ماندن و خدمت کردن است بماند. عباسم از من خواسته بود برای شهادتش دعا کنم. هنگام دفن کردن پیکرش، به او گفتم: «شیرم حلالت مادر! ازت راضیم. سربلندم کردی»
👤به نقل از مادر شهید
#خاکـریزخاطـرات #داداشعـباس
#مکتبشهیدعباسدانشگر
هدایت شده از 🕊شهیدعباس دانشگر۱۲🕊(یزد)
با چشمهایش حرف میزد! هیچوقت، حتی وقتی که ناراحت بود لبخند از لبش نمیافتاد. اصلا اخمش هم با لبخند بود! آقا بود! وقتی میخواست ناراحتیاش را نسبت به موضوع یا فردی نشان بدهد، لبخند خاصی میزد و طوری نگاه میکرد که خودت شرمنده میشدی!
میشد تفاوت لبخندهایش را و حرفهایی که در این لبخندها پنهان است، فهمید. لبخند صبحش، پیامآور شادی و نشاط بود و اگر حرف نادرستی به او میزدی، با این که چهرهاش متبسم بود، میتوانستی از لبخندش بفهمی که چه در دلش میگذرد.
📌″محمدجواد نجفی- همکار شهید"
📚برگرفته از کتاب لبخندی به رنگ شهادت
#خاکـریزخاطـرات #شهید_عباس_دانشگر