هدایت شده از تبادلات گسترده تایم《شنبه》
اکیپ دختر پسرای انقلابی دهه هشتادی 😎💫
اینجا همه جمع شدیم مشتی تو دهن دشمن بزنیم و مبارز میخوایم🙃💪
https://eitaa.com/joinchat/4236771513C6bee9f2c67
✅مقام معظم رهبری:«جای کتاب را هیچ چیز نمی گیرد»
📔
🔸️ قابل توجه همشهری های شهید
📘
با هدف ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی، الحمدلله دوستان شهدا در شهر سمنان همت کردند تا جلسات «قصه خوانی مستند» از کتب شهدا با حضور برادران و خواهران برگزار گردد.
✅دوشنبه ها ساعت ۱۸
سالن اجتماعات کتابخانه مرکزی استان سمنان - میدان معلم
📒
#کار_فرهنگی_مؤثر
#شما_هم_دعوتید
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
۱۴۱
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
2⃣بخش دوم
🔸️محبت شهید به برادران
👤طاها ردانیپور، نجفآباد
شهید عباس دانشگر رفیق شهیدم بود. گاهی در فرازونشیب زندگی از او کمک میخواستم. یک بار از شهید خواستم برای نماز صبح بیدارم کند؛ چون از صبح زود رفته بودم سرکار و شب دیروقت خوابیدم. شاید ساعت ۲ یا ۳ نیمهشب بود. احتمال میدادم نماز صبحم قضا شود. از او خواستم حق رفاقت را به جا آورد و صبح من را بیدار کند. محبت شهید شامل حالم شد و سرموقع بیدار شدم. باور قلبیام به شهید بیشتر شد. از او خواستم کمک کند تا نمازهای واجب را اولوقت بخوانم. خوشبختانه، با مراقبت خودم و عنایت شهید حالا نمازها را اولوقت میخوانم.
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
🌹تعداد شهدای حادثه تروریستی کرمان به ۹۱ نفر رسید
♦️ رئیس اورژانس کرمان: با شهادت طاها شادکام کودک ۸ ساله و سعید شهنوازی دیگر مجروح ۶۰ ساله این حادثه، تعداد شهدا به ۹۱ تن رسید
🇮🇷
#کرمان_تسلیت
🌷 #شادی_روحشان_صلوات
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
✅مقام معظم رهبری:«توصیه میکنم این کتابهایی را که دربارهی شهدا نوشته شده ... ، بخوانید؛ هم کتابهای شیرین و کتابهای پرجاذبهای است، هم ذهن شما را با مسائل بسیاری آشنا میکند. ۱۳۹۵/۰۹/۲۳ »
📔
💠 قابل توجه همشهری های شهید
📘
با هدف ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی، الحمدلله فروش با تخفیف حدودا ۴٠ درصدی کتاب های شهید عباس دانشگر در مزار مطهر شهید(امام زاده علی اشرف(ع)) انجام می شود.
⌚شنبه ها یک ساعت قبل از اذان مغرب تا وقت شرعی اذان
#کتابهای_شهید_عباس_دانشگر
#گلزارشهدا
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
📙 سیر نمایشگاهی دانشگری از دانشگاه
💻 کاربران گرامی جهت مشاهده و دانلود این تصاویر نمایشگاهی می توانید به سایت شهید عباس دانشگر به آدرس زیر مراجعه نمایید :
http://shahiddaneshgar.ir/1398/05/13/namayeshgah
و یا با مراجعه به کانال ایتا 👇
📁🔹️ آرشیو تصاویر " نمایشگاهی" ( دانشگری از دانشگاه ):
🎨http://eitaa.com/shahid_daneshgar_pic3
باز نشر
🗓 به مناسبت ۱۶ دی ، روز شهدای دانشجو
#دانشگری_ازدانشگاه
#پاسدار_مدافع_حـرم
#جوان_مومن_انقلابی
#شهید_عباس_دانشگر
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
هدایت شده از عماریار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 مستند «خاطرات تکه تکه» جدیدترین فیلم درباره شهیدان #ابومهدی و #حاج_قاسم منتشر شد
⭕️ دکتر «علی خفاف»، معاون شهید ابومهدی، جزئیات شهادت سرداران مقاومت و اتفاقات آن روزها را روایت میکند همراه با تصاویری که برای اولین بار پخش میشوند.
🎥 تماشای نسخه کامل مستند #خاطرات_تکه_تکه با بالاترین کیفیت🔻
🌐 B2n.ir/khtk
✅ جدیدترین و بهترین فیلمها از حاج قاسم و ابومهدی در کانال زیر معرفی میشن👇
http://eitaa.com/joinchat/1460338702C7e130ac336
حتما دنبال کنید و بهره ببرید🔺🔺🔺
🕊شهیدعباس دانشگر۱۲🕊(یزد)
روایتی از همسر شهید 🍃🌸🍃🌸 برای خرید حلقه ی ازدواج با حمید به بازار رفته بودیم.🛒 وضعیت هوا مناسب نبو
🌾💚🌾💚🌾
💚🌾💚🌾
🌾💚🌾
💚🌾
🌾#رمان_شهیدانه
#رمان_یادت_باشد
#پارت_شانزدهم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
زیاد برایم مهم نبود. فقط برای اینکه جوّ صحبت هایمان از این حالت جدّی و رسمی خارج بشود، پرسیدم: «اون وقت چقدر پس انداز دارین؟» گفت: «چیز زیادی نیست، حدود شش میلیون تومن.» پرسیدم: « شما با ۶ میلیون تومان میخوای زن بگیری؟!» در حالیکه میخندید، سرش را پایین انداخت و گفت: « با توکل به خدا همه چی جور میشه.» : « بعد ادامه داد بعضی شب ها هیئت میرم، امکان داره دیر بیام.» گفتم: « اشکال نداره، هیئت رو میتونین برین، ولی شب هر جا هستین برگردین خونه؛ حتی شده نصفه شب.» قبل از شروع صحبتمان اصلاً فکر نمی کردم موضوع این همه جدی پیش برود. هرچیزی که حمید میگفت مورد تایید من بود و هر چیزی که من می گفتم حمید تایید می کرد. پیش خودم گفتم: « اینطوری که نمیشه، باید یه ایرادی بگیرم حمید بره. با این وضعی که داره پیش میره باید دستی دستی دنبال لباس عروس باشه!» به ذهنم خطور کرد که از لباس پوشیدنش ایراد بگیرم، ولی چیزی برای گفتن نداشتم. تا خواستم خورده بگیرم، ته دلم گفتم: « خب فرزانه! ت که همین مدلی دوست داری.» نگاهم به موهایش افتاد که به یک طرف شانه کرده بود، خواستم ایراد بگیرم، ولی باز دلم راضی نشد، چون خودم را خوب می شناختم؛ این سادگی ها برایم دوست داشتنی بود. وقتی از حمید نتوانستم موردی به عنوان بهانه پیدا کنم، سراغ خودم رفتم. سعی کردم از خودم یک غول بی شاخ و دم درست کنم که حمید کلا از خواستگاری من پشیمان شود، برای همین گفتم : «من آدم عصبی ای هستم، بداخلاق، صبرم کمه.
ادامه دارد....
🌾💚🌾💚🌾
💚🌾💚🌾
🌾💚🌾
💚🌾
🌾#رمان_شهیدانه
#رمان_یادت_باشد
#پارت_هفدهم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
امکان داره شما اذیت بشی.» حمید که انگار متوجه قصد من از این حرف ها شده بود، گفت: « شما هر چقدر هم عصبانی بشی من آرومم،خیلی هم صبورم. بعید می دونم با این چیز ها جوش بیارم.» گفتم: «اگه یه روزی برم سرکار یا برم دانشگاه، خسته باشم، حوصله نداشته باشم. غذا درست نمرده باشم، خونه شلوغ باشه، شما ناراحت نمیشی؟» گفت: «اشکال نداره. زن مثل گل می مونه، حساسه. شما هر چقدر هم که حوصله نداشته باشی، من مدارا میکنم.» خلاصه به هر دری زدم حمید روی همان پله اول مانده بود. از اول تمام عزمش را جزم کرده بود که جواب بله را بگیرد. محترمانه باج می داد و هر چیزی میگفتم قبول می کرد! حال خودم هم عجیب بود. حس می کردم مسحور او شده ام. با متانت خاصی حرف می زد. وقتی صحبت می کرد از ته دل محبت را از کلماتش حس میکردم. بیشترین چیزی که من را درگیر خودش کرده بود، حیای چشم های حمید بود. یا زمین را نگاه می کرد یا به همان نمکدان خیره شده بود. محجوب بودن حمید کارش را با خوبی جلو می برد. گویی قسمتم این بود که عاشق چشم هاش بشوم که از روی حیا به من نگاه نمی کرد. با این چشم های محجوب و پر از جذبه می شد به عاشق شدن در یک نگاه اعتقاد پیدا کرد؛ عشقی که اتفاق می افتد وآن وقت یک جفت چشم می شود همه ی زندگی. چشم هایی که تا وقتی می خندید همه چیز سر جایش بود. از همان روز عاشق این چشم ها شدم. آسمان چشم هایش را دوست داشتم؛ گاهی خندان و گاهی خیس و بارانی! نیم ساعتی از صحبت های ما گذشته بود که موتور حمید حسابی گرم شد.
ادامه دارد....