فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به جـــز دیــدنت...
آرزویـی نـــدارم...♥️
#امام_زمان
@shahidbabeknoori🌱
یهبارازخودتبپرس
حاجقاسمرفتتاتواینجوریبهگناهت ادامهبدی؟!
یارفتتابهتبفهمونهپاکبودنآدماروبه کجامیرسونه!🖐🏾💔
#تلنگرانه
#امام_زمان
#حاجقـاسم
@shahidbabeknoori🍃
🔆 #پندانه
✍ صلوات بهجای کرونا
🔹عزیزی میگفت:
با خودم حساب کردم، دیدم از ۸۰میلیون ایرانی حداقل ۵۰میلیون نفر روزانه ۲۰ بار از کرونا حرف میزنن یا میشنون.
🔸کرونا زیاد شده، کرونا کم شده، فلانی کرونا گرفته و....
🔹فکر کردم اگر هر کدوم روزی ۲۰ بار گفتوشنود کرونایی داشته باشند، میشود روزی یکمیلیارد.
🔸اگه به جای کلمه کرونا، هر کدوم نام منجی عالم، مولا حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف رو تلفظ میکردند، چه میشد؟
🔹حرفش خیلی به دلم نشست و دیدم عجب! دردی شده این دلمشغولی کرونا.
🔸با خودم فکر کردم و گفتم:
امام زمان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف صاحب و مولای ماست. خودش فرموده به واسطه من بلا از شما دور میشود.
🔹ای کاش بهجای یکمیلیارد کرونا گفتن، به نیت تعجیل در امر فرج امام زمان صلوات میفرستادیم.
🔸اصلا بیاید باهم قراری بذاریم، هر جا اسم کرونا اومد، برای سلامتی و تعجیل در امر ظهور منجی عالم امام زمان صلوات بفرستیم.
🔹امام معصوم ما، هم بینهایت مهربان است و هم بینهایت کریم؛ خیالتان راحت! زیر دِین کسی نمیماند.
#امام_زمان
@shahidbabeknoori💚
⚫️ شهید دارایی شهید دهه هفتادی🕊
🏴 دومین شهید حرم مطهر رضوی، حجتالاسلام والمسلمین محمد صادق دارایی یزدی متولد ۱۳۷۶ است .✨🕊
🔹 ایشان متولد ۱۷/ ۰۲ / ۱۳۷۶ می باشد.
یعنی درکمتراز۳۰سال توانست چنان برای خدادلبری کند که با لبان تشنه در ماه ضیافت خود خریدارش شد.
یادشهدا وشهید دارایی باصلوات✨🌱
#عند_ربهم_یرزقون🦋
#شهید_دارایی🌱
@shahidbabeknoori🕊
#دعای_روز_هشتم_ماه_رمضان8⃣
♥️اللَّهُمَّ ارزُقنِی فِیهِ رَحمَةَ الاَّیتَامِ وَ اِطعَامَ✨
ای خدا دراین روز مرا ترحم به یتیمان واطعام🤲
💚الطَّعَامِ وَ اِفشَاءَ السَّلاَمِ وَ صُحبَةَ الکرَامِ✨
به گرسنگان و آشکارکردن سلام ومصاحبت نیکان
نصیب فرما🤲
#ماه_رمضان🌙
@shahidbabeknoori💔
بِجُزۅِصـٰالِتۅهیچاَزخُدانَخۅاستِہایم
ڪِہحـٰاجَتۍنَتَۅاناَزخُداخۅاستجُزتۅ
#امامزمـان
@shahidbabeknoori💛
اَندَڪۍصَبر،فَرَجنَزدیڪاَست !
#امام_زمان
@shahidbabeknoori🌼
شکستن توبھ
مثل پـوشیدنِ لبـاس چـرک ها
بعد از دوش گرفتنھِ...!
#تلنگرانه
@shahidbabeknoori🌸
🔴 روزه دار واقعی کیست؟!
✍ امام صادق(ع):
روزه، تنها دست كشيدن از طعام نيست، بلکه شرایطی دارد كه با رعايت آنها، روزه کامل می گردد. یعنی هنگامى كه روزه گرفتید
🔹زبان خود را نگه داريد.
🔸ديدگانتان را از ناروا بپوشانید،
🔹با يكديگر نزاع نكنيد.
🔸حسد نورزید.
🔹غيبت نكنيد.
🔸با هم بحث و جدل نکنید.
🔹به زیردستان خود دشنام و ناسزا مگویيد،
🔸و روزه هر روزتان با روز دیگر فرق داشته باشد.
📚کافی، ج4، ص87
#ماه_رمضان
@shahidbabeknoori💚
پوشیدهامپـٰارچها؎
ازجنسبہشت
انتخـٰابِزهرا«س»بودهام
وهمینافتخـٰاربساستمرا...!
#حجاب
#چادرانه
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
@shahidbabeknoori🌱
#طنز
یکی از رفقا میگفت:
"قصد ازدواج داشتم
گفتم برم مشهد و از امام رضا(ع)…
یه زن خوب بخوام...❗️
رفتم حرم و درخواستمو به آقا گفتم...
شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...
هر جای حرم که میخوابیدم...
خادما مثه بختک رو سرم خراب میشدن که...😢
"آقا بلند شو..."
متوجه شدم کنار پنجره فولاد…
یه عده با پارچه سبز خودشونو به نیت شفا بستن…
کسی هم کاری به کارشون نداره.
رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و.......
تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️
صبح شد...پارچه رو وا کردم...
پا شدم که برم دنبال کار و زندگیم...
چشتون روز بد نبینه…❗️
یهو یکی داد زد :
"آی ملت…شفا گرررفت..... 😱
به ثانیه نکشید، ریختن سرم و...
نزدیک بود لباسامو پاره پوره کنن که…
خادما به دادم رسیدن و بردنم مرکز ثبت شفا یافتگان…❗️
"مدارک پزشکیتو بده تا پزشکای ما؛
مریضی و ادعای شفا گرفتنتو تأیید کنن..."
"آقا بیخیاااال…شفا کدومه…⁉️
خوابم میومد،جا واسه خواب نبود...
رفتم خودمو بستم به پنجره فولاد و خوابیدم🍃…
همین"
تاااا اینو گفتم…
یه چک خوابوند درِ گوشم و گفت:
"تا تو باشی دیگه با احساسات مردم بازی نکنی…"
خیلی دلم شکست💔
رفتم دم پنجره فولاد و با بغض گفتم:
"آقا؛دستت درد نکنه...دمت گرم💔
زن که بهمون ندادی هیچ…
یه کشیده آب دار هم خوردیم.
همینجور که داشتم نِق میزدم…
یهو یکی زد رو شونم و گفت:
"سلام پسرم❗️
"مجرّدی⁉️"
گفتم آره؛
"من یه دختر دارم و دنبال یه دوماد خوب میگردم...
اومدم حرم که یه دوماد خوب پیدا کنم؛
تو رو دیدم و به دلم افتاد بیام سراغت...
خلاااااصهههه...
تا اینکه شدیم دوماد این حاج آقا
بعد ازدواج
با خانومم اومديم حرم...
از آقا تشکر كردم و گفتم:
"آقا،ما حاضریما...
یه سیلی دیگه بخوریم و
یه زن خوب دیگه هم بهمون بدیا
(به روایت آقای موسوی زاده)
#حتما بخونید
@shahidbabeknoori🍃
بسیجۍبودن..
فقطتولباسچریڪۍخلاصہنشده..
اصلاینہڪہنفسوباطنمونرو
یہپابسیجۍمخلصتربیٺڪنیم🖐🏼!
#بسیجی
#انقلابی
@shahidbabeknoori🧡
اے خدايے ڪه به يعقوب رساندے يوسفــــ
اين زمان...يوسفِ من نيز به من بازرسان♡🌙
#عاشقانه
#عاشقانه_مذهبی
#عاشقانه_طلبگی
#طلبگی
@shahidbabeknoori🍃
+شهیـد آوینی:
خون دادن برای امـام خمینی زیبـاست ؛
امّا خون دل خوردن برای امـام خـامنهای
از آن هم زیبـاتر است!♥️
#مکتبسلیمانی
#شهید_اوینی
@shahidbabeknoori🌱
#یادت_باشد
#داستانی_عاشقانه
#عشقی_آسمانی
#رمانی_عاطفی
#قسمت_نود
من هم برایش عطر و ادکلن گرفتم. همه مدل عطر و ادکلن استفاده می کرد؛ از عطرهایی مثل گل یاس و گل محمدی تا ادکلن هایی مثل فرانس و هالیدی و لاو. عید آن سال حمید حسابی تیپ زده بود؛ کت و شلوار با عینک دودی. ساعتی هم که من به عنوان کادوی روز عقد برایش خریده بودم، انداخته بود. پنج شنبه، دو روز بعد از تحویل سال با همان تیپ رفته بود هیئت. نصف شب بود که با من تماس گرفت. از رفتار هم هیئتی هایش تعریف می کرد. دوستانش بیشتر حمید را در لباس جهادی یا لباس خادمی دیده بودند تا با کت و شلوار و آن اندازه اتوکشیده. گفت: بچه های هیئت کلی تحویلم گرفتن. کتم را می گرفتند می پوشیدند و سر به سرم می گذاشتند! از خوشحالی حمید خوشحال بودم. موقع خداحافظی گفتم: فردا بریم بوئین زهرا، خونه ی خاله فرشته؟ حمید گفت: باشه بریم، ما که بقیه اقوام رو رفتیم، خونه کوچک ترین خاله ی شماهم میریم. خوشحال میشه حتما. صبح زنگ خانه را که زد، سریع با بقیه خداحافظی کردم، کفش هایم را پوشیدم و دم در رفتم. حمید گفت: سوار شو بریم! گفتم: حمید جان! شوخی نکن. می خوایم بریم بوئین زهرا. چهل کیلومتر راهه. موتور رو بذار خونه با ماشین میریم. هرچه گفتم، قبول نکرد. گفت: با موتور بیشتر میچسبه. ترک موتور که نشستم، مثل همیشه شدم جی پی اس سخنگو: حواست باشه حمید، بریم راست، الان برو چپ، به میدون نزدیک می شیم، سرعت گیر نزدیکه، سرعتت رو کم کن، اون ادمو ببین، گربه رو له نکنی،... از روی استرسی که داشتم این حرف ها را می زدم. نگران بودم اتفاقی بیفتد. حمید گفت: تو چرا این طوری میکنی .
ادامه دارد...
(کتاب یادت باشد)
@shahidbabeknoori🍃
#یادت_باشد
#داستانی_عاشقانه
#عشقی_آسمانی
#رمانی_عاطفی
#قسمت_نود_یک
راننده حواسش به همه جا هست . من خودم شوماخرم! . گفتم :« آخه تاحالا توی جاده به این شلوغی بیرون شهر موتور سوار نشدم. دست خودم نیست ، میترسم .» وقتی ماشین های سنگین از کنارمان رد میشدند . با همه توان خودم را به حمید میچسباندم و زیر لب دعا میکردم که فقط سالم به مقصد برسیم .
این وسط شیطنت حمید گل کرده بود و عمدا از جاهایی میرفت که یا دست انداز بود یا چاله ! بعد هم میگفت :« ببین چه مزه ای دارد چه حالی میده خودت رو برای چاله بعدی آماده کن !» بعد می رفت دقیقا لاستیک را داخل همان چاله می انداخت! آن موقع از خود موتور سوار می ترسیدم چه برسد به اینکه بخواهد توی دست انداز ها و چاله ها بیفتیم . چشم هایم را بسته بودم و محکم دست هایم را دورش حلقه کردم که نیفتم ، کار را به جای رساند که گفتم :« حمید بزن کنار من پیاده میشم . با پاهای خودم بیام سنگین ترم!.»
بعد هم برای اینکه مثلا الکی قهر کرده باشم صورتم را برگرداندم . حمید گفت :« آشتی کن عزیزم قهر زن و شوهر نباید بیشتر از ده ثانیه طول بکشه . خدا خوشش نمیاد . گفتم :« نه اون برای خونه است . روی موتور فرق داره .!» حمید که فهمیده بود از روی شوخی قهر کردم سرعت موتور را زیاد کرد . من هم که حسابی ترسیده بودم گفتم:« باشه عزیزم، اشتباه کردم . دوستت دارم . آشتی کردم .!»
از نیمه راه رد نشده بودیم که وسط راه بد بیاری آوردیم و موتور پنچر شد ، خدا خیلی رحم کرد نزدیک بود هر دو با موتور زیر ماشین برویم . وسط جاده مانده بودیم و در به در دنبال کمک میگشتیم کنار موتور پنچر شده ایستاده بودم . حمید کمی جلو تر دست بلند میکرد که یک نفر به کمک ما بیاید با مکافات یک وانت جور کردیم .حمید موتور را به کمک راننده پشت وانت گذاشت .
ادامه دارد...
(کتاب یادت باشد )
@shahidbabeknoori🌼