eitaa logo
کانال منتظران مهدی(عج)
1.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
7.6هزار ویدیو
524 فایل
❗بسم‌رب‌الشـهداء❗ 💔براے هر کسے کار مےکنیم جز #خــــدا 🖊! - #شهیدابراهيم‌هادے کپی ازادلینک دعوت کانال ما https://eitaa.com/Montazerane_Mehdi ایـݩ #ڪانالـ وقفـ آقای غریبمانـ است😔 تماس با ادمین @sarbaz_emamee_zaman
مشاهده در ایتا
دانلود
این چندمین باری بود که کاغذ کادوی هدیه حمید را عوض می کردم. خیلی وسواس به خرج دادم. دوست داشتم اولین هدیه ای که به حمید میدهم برای همیشه در ذهنش ماندگار باشد. زنگ خانه را که زد، سریع چسب و قیچی و کاغذ کادوها را داخل کمد ریختم. پایین پله ها منتظرم بود. هرکاری کردم بالا نیامد کادو را زیر چادرم پنهان کردم و رفتم پایین، حمید گفت: «مامان برای فردا ناهار با خانواده دعوتتون کرده، اومدم خبر بدم که برای فردا برنامه نچینید. تشکر کردم و گفتم: «حمید چشماتو ببند.» خندید و گفت: چیه، میخوای با شلنگ آب خیسم کنی؟» گفتم: «کاری نداشته باش، چشماتو ببند، هر وقت هم گفتم باز کن.» وقتی چشم هایش را بست، گفتم: «کلک نزنی، خوب چشماتو ببند. زیرچشمی هم نگاه نکن.» چند ثانیه ای معطلش کردم. کادو را از زیر چادر بیرون آوردم و جلوی چشم هایش گرفتم. گفتم: «حالا می تونی چشماتو باز کنی.» چشمش که به هدیه افتاد، خیلی خوشحال شد. اصلا انتظارش را نداشت. همان جا داخل حیاط کادو را باز کرد. برایش یک مقدار خاک مقتل یک شهید گمنام گذاشته بودم که کنارش تکه ای از کفن شهید بود. این تربت و تکه کفن را سفر جنوب به ما داده بودند. خیلی برایم عزیز بود. آرامش خاصی کنارش داشتم. حمید کلی تشکر کرد و گفت: «هیچ وقت اولین هدیه ای که به من دادی رو فراموش نمی کنم.» بعد هم تربت را داخل جیب پیراهنش گذاشت و گفت: «دوست دارم این تربت مثل نشونه همیشه همراهم باشه. قول میدم هیچ وقت از خودم جدا نکنم. داخل حیاط، کنار باغچه، تازه چانهٔ هر دویمان گرم شده بود. از همه جا حرف زدیم . ادامه دارد... (کتاب یادت باشد) @shahidbabeknoori💜