بهشگفتم:
چندوقتیہبہخاطراعتقاداتم
مسخرممےڪنن...
بهمگفت:
براےاونایـےڪہ
اعتقاداتتونرومسخرهمےڪنن،
دعاڪنینخدابہعشق❤️حسیندچارشونڪنہ..!((:
#یادشھداباذڪرصلوات
#کانال شهدایی
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
@shahidbabeknoori
#بہ_سبڪ_شهدا🦋
اولین روزهایـے ڪہ حسین میومد باشگاه
زمان اذان مغرب افتاده بود تو سالن تمرین
اوایل خودش تنهایـے با اجازه استاد مۍرفت
وضو مۍگرفت و نمازش را مۍخواند،همہ چپ
چپ نگاهش مۍڪردند انگار چیز عجیبـے
دیده بودند بعد از چند جلسہ ڪہ بقیہ باهاش
آشنا شدند و رفتار و اخلاق حسین را دیدند
نصف بیشتر بچہ ها موقع اذان ورزش را تعطیل
مۍڪردند و همہ با هم نماز مۍخواندند..
#شهیدحسینمعزغلامے🌼
#یادشھداباذڪرصلوات
بسټھ ام عہد،
ڪھ دࢪ ࢪاه شہیدان باشم!
چادࢪ مشڪے من
ࢪنگ شہادټ داࢪد
#یادشھداباذڪرصلوات
#حجاب ✨
🌹آخرین باری که به ملاقاتش رفتم، گفت: «علی! دیگر به ملاقات من نیا» اول خیلی جا خوردم. با خودم گفتم خدایا! چه شده؟ چه اشتباهی از من سر زده؟
🌹پرسیدم: «چرا؟» گفت: «به خاطر اینکه قرار است از اینجا بروم.» گفتم: «کجا به سلامتی؟»
🌹گفت: «این را دیگر نمی توانم بگویم. بعدا مشخص می شود و خودت می فهمی»، چون حرفش کاملا جدی بود، من دیگر بیمارستان نرفتم.
🌹بعد از چند روز، نامه ای از محمدرضا کاظمی به دستم رسید که نوشته بود: «محمدحسین با تن مجروح و با دوتا عصا زیر بغلش به منطقه برگشته است.
"شهید محمدحسین یوسفالهی"
✍راوی علی میراحمدی
#یادشھداباذڪرصلوات
#معرفی_شهدا🍁
داوود عابدی از نیروهای باصفای گردان میثم لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) بود که بعدها فرماندهی گردان را به عهده گرفت و در زمستان سال ۱۳۶۳ در عملیات بدر(۱) در شرق رود دجله به شهادت رسید. داوود عضو سپاه و مداح اهل بیت علیهم السلام مثل همه بچه های گردان، علاقه شدیدی به ذکر مصیبت بی بی دو عالم حضرت زهرا سلام الله علیها داشت. امکان نداشت مجلس بگیرد ولی از حضرت زهرا(سلام الله علیها) نگوید. از آنهایی بود که اول خودش می سوخت بعد دیگران را می سوزاند.
#یادشھداباذڪرصلوات
#معرفی_شهدا🍁
#نحوه_شهادت🍁
داوود عابدی خیلی دوست داشت مثل حضرت زهرا سلام الله علیها شهید بشود همیشه این را می گفت. صبح روز عملیات بدر در مسیری که دوشکاهای دشمن بدجوری شلیک می کردند، داوود را دیدم که چهار زانو روی زمین نشسته و چشم های مشکی اش همچنان زیبا می نمود. چفیه سفیدی به دور کمر بسته بود. جلو که رفتم، دیدم گلوله ای از پهلوی چپ او وارد و از پهلوی راستش خارج شده، خون داشت بیرون می زد اما داوود خونسرد نشسته بود. انگشتان دست هایش را درهم پیچیده بود و فشار می داد. خیلی به خودش فشار می آورد. در همان حال نشسته با صدایی گرفته و سخت زمزمه ای به گوشم رسید، داوود بود که می خواند:
ذکر دل بود یا علی مدد
بی حد و عدد یا علی مدد
این را که به پایان رساند، آرام با صورت بر زمین افتاد و به شهادت رسید. همان گونه که خودش دوست داشت، با عشق به حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت علی علیه السلام.
#یادشھداباذڪرصلوات
🎨#عکس_نوشته
✍🏻 شهید احمد کاظمی ؛
🔻اگر می خواهید تاثیر گذار باشید اگر می خواهید به عمر و خدمت و جایگاهتون ظلم نکرده باشید ما راهی به جز اینکه یک شهید زنده در این عصر باشیم نداریم.
#یادشھداباذڪرصلوات
#شهیدانھ_زیستن
#چفـــــیه_آقـــــا
🍁 مـــــادر دو روز بعـــــد از شهـــــادت محمـــــود رضـــــا، روزے ڪه پیکــر شهــید بـــه تبریز رسیــــد از شهـــادتش بــــا خبــــر شــــد ولے بابا از قبـــل خبــــر داشـــت.
وقتے پیڪر مطهــــر را داخـــــل قبـــــر گذاشتـــــیم، از طـــــرف همســـــرش گــــفتند ڪه محمـــــودرضـــــا وصیـــت ڪرده ڪه چفیه اے ڪه از آقـــا گــــرفته بـــا او دفـــن شود. نمےدانستم ڪه از آقــــا چفیـــه گرفته. رفتند چفیــــه را از ماشینش آوردنـــد.
مانــــده بودم چــــه بگویــــم! در ارادت آقــــا خودم را همیشه بالاتر از او مےدانستم،
و رقابت شیرینی با هم داشتیم.
چفیـه را ڪه روے پیڪرش گـــذاشتم فهمیـــدم به گرد پایش هـــم نمیرســـم.
بـــه یـــاد دارم چنـــد سال قبل کـــه گفت:
"شیعـــیان بعضـــی از ڪشورها بـــدون وضــــو تصویـــر آقـــا را لمــس نمےڪنند و مـــا اینجـــا از آنهــا خیلی عقــب افتاده ایــم."
«راوے؛ احمــدرضا_بیضایــی»
کپےباذِڪرصلوات براےآقامون"عج"آزاد🌱💛
برادر شهید؛
#آقامحمودرضا_بیضایی
#یادشھداباذڪرصلوات
🌹خاطره ای از #شهید_ابراهیم_هادی که به برکت مال حلال یقین داشت🌹
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، همزمان با چهلمین سالگرد هفته دفاع مقدس، خبرگزاری تسنیم به سراغ کتب خاطرات شهدا و رزمندگان رفته تا با انتشار این مطالب، نام و یاد این عزیزان را زنده نگه دارد و معارف آنها را برای آیندگان باقی نگه دارد.
نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه اومد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهرخواهر او را برداشته بود و در حال فرار بود.
بگیرش....دزد....دزد! بعد هم سریع دوید دم در. یکی از بچه محلها لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد.
تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد.چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب.درد میکشید که ابراهیم رسید.موتور را برداشت و سریع روشن کرد و گفت:سریع سوار شو.
رفتن درمانگاه با همان موتور.دستش را پانسمان کردند.بعد با هم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست؛ چرا دزدی میکنی!؟آخه پول حرام که...
دزد گریه میکرد.بعد به حرف آمد: همه اینها را میدانم.بیکارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمدهام. مجبور شدم.
ابراهیم فکری کرد.رفت پیش یکی از نمازگزارها، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت: خدا رو شکر شغلی مناسب برات فراهم شد.
از فردا برو سرکار. این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می کشد. پول حلال کم باشد هم برکت دارد.
#یادشھداباذڪرصلوات
#شهیدانھ_زیستن
معرفی شهدا🍁
احمدعلی نیّری در زندگی ساده، مرتّب و بی آلایش بود؛
چهرهای باآرامش و خندان، و محاسن و موهای کوتاه کرده داشت؛
دنبال مُد نبود، ولی همیشه تمیز بود؛ به پدر و مادرش احترام میگذاشت؛
ادب، مهربانی و اخلاق را از استاد خود آیتالله حق شناس یاد گرفته بود؛
در سلام کردن از همه پیشی میگرفت؛ ساده و عادی، مثل بقیه زندگی میکرد؛
با خدا بود؛ وقتی تصمیم میگرفت باهمّت بلند خود کار را به سرانجام میرساند؛
در #نماز_جمعه و برگزاری دعای #ندبه فعالیت داشت؛
با نظم بود و از مطالعه غافل نمیشد؛ بچه هارا مؤدّبانه صدا میزد و در کنار آنها مانند خودشان میشد(فوتبال هم بازی میکرد)، و با بچه های شلوغ بسیار صبور بود؛
با کسی به خشونت رفتار نمیکرد؛ به تازه واردها احترام میگذاشت،
هدیه میداد(که اغلب کتاب بود)؛ اگر کسی موضوع خندهداری تعریف میکرد،
با بچهها میخندید؛ در مقابل گناه واکنش نشان میداد(به غیبت بسیار حساس بود و اگر کسی غیبت می کرد سریع میگفت این بحث را ادامه ندهید)؛
در برابر #قرآن و #اهل_بیت علیهم السلام ادب میکرد؛ اهل توسل بود و هر روز قرآن را با دقت میخواند؛ برای وقت خودش برنامه داشت.
#یادشھداباذڪرصلوات