eitaa logo
کانال منتظران مهدی(عج)
1.7هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
9.2هزار ویدیو
552 فایل
❗بسم‌رب‌الشـهداء❗ 💔براے هر کسے کار مےکنیم جز #خــــدا 🖊! - #شهیدابراهيم‌هادے کپی ازادلینک دعوت کانال ما https://eitaa.com/Montazerane_Mehdi ایـݩ #ڪانالـ وقفـ آقای غریبمانـ است😔 تماس با ادمین @sarbaz_emamee_zaman
مشاهده در ایتا
دانلود
بهش‌گفتم: چند‌وقتیہ‌بہ‌خاطراعتقاداتم مسخرم‌مےڪنن... بهم‌گفت: براےاونایـےڪہ‌ اعتقاداتتون‌‌رو‌مسخره‌مےڪنن‌، دعاڪنین‌خدابہ‌عشق❤️حسین‌دچارشون‌ڪنہ..!((: شهدایی @shahidbabeknoori
🦋 اولین روزهایـے ڪہ حسین میومد باشگاه زمان اذان مغرب افتاده بود تو سالن تمرین اوایل خودش تنهایـے با اجازه استاد مۍرفت وضو مۍگرفت و نمازش را مۍخواند،همہ چپ چپ نگاهش مۍڪردند انگار چیز عجیبـے دیده بودند بعد از چند جلسہ ڪہ بقیہ باهاش آشنا شدند و رفتار و اخلاق حسین را دیدند نصف بیشتر بچہ ها موقع اذان ورزش را تعطیل مۍڪردند و همہ با هم نماز مۍخواندند.. 🌼
بسټھ ام عہد، ڪھ دࢪ ࢪاه شہیدان باشم! چادࢪ مشڪے من ࢪنگ شہادټ داࢪد
🌹آخرین باری که به ملاقاتش رفتم، گفت: «علی! دیگر به ملاقات من نیا» اول خیلی جا خوردم. با خودم گفتم خدایا! چه شده؟ چه اشتباهی از من سر زده؟ 🌹پرسیدم: «چرا؟» گفت: «به خاطر اینکه قرار است از اینجا بروم.» گفتم: «کجا به سلامتی؟» 🌹گفت: «این را دیگر نمی توانم بگویم. بعدا مشخص می شود و خودت می فهمی»، چون حرفش کاملا جدی بود، من دیگر بیمارستان نرفتم. 🌹بعد از چند روز، نامه ای از محمدرضا کاظمی به دستم رسید که نوشته بود: «محمدحسین با تن مجروح و با دوتا عصا زیر بغلش به منطقه برگشته است. "شهید محمدحسین یوسف‌الهی" ✍راوی علی میراحمدی
🍁 داوود عابدی از نیروهای باصفای گردان میثم لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) بود که بعدها فرماندهی گردان را به عهده گرفت و در زمستان سال ۱۳۶۳ در عملیات بدر(۱) در شرق رود دجله به شهادت رسید. داوود عضو سپاه و مداح اهل بیت علیهم السلام مثل همه بچه های گردان، علاقه شدیدی به ذکر مصیبت بی بی دو عالم حضرت زهرا سلام الله علیها داشت. امکان نداشت مجلس بگیرد ولی از حضرت زهرا(سلام الله علیها) نگوید. از آنهایی بود که اول خودش می سوخت بعد دیگران را می سوزاند.
🍁 🍁 داوود عابدی خیلی دوست داشت مثل حضرت زهرا سلام الله علیها شهید بشود همیشه این را می گفت. صبح روز عملیات بدر در مسیری که دوشکاهای دشمن بدجوری شلیک می کردند، داوود را دیدم که چهار زانو روی زمین نشسته و چشم های مشکی اش همچنان زیبا می نمود. چفیه سفیدی به دور کمر بسته بود. جلو که رفتم، دیدم گلوله ای از پهلوی چپ او وارد و از پهلوی راستش خارج شده، خون داشت بیرون می زد اما داوود خونسرد نشسته بود. انگشتان دست هایش را درهم پیچیده بود و فشار می داد. خیلی به خودش فشار می آورد. در همان حال نشسته با صدایی گرفته و سخت زمزمه ای به گوشم رسید، داوود بود که می خواند: ذکر دل بود یا علی مدد بی حد و عدد یا علی مدد این را که به پایان رساند، آرام با صورت بر زمین افتاد و به شهادت رسید. همان گونه که خودش دوست داشت، با عشق به حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت علی علیه السلام.
🎨 ✍🏻 شهید احمد کاظمی ؛ 🔻اگر می خواهید تاثیر گذار باشید اگر می خواهید به عمر و خدمت و جایگاهتون ظلم نکرده باشید ما راهی به جز اینکه یک شهید زنده در این عصر باشیم نداریم.
🍁 مـــــادر دو روز بعـــــد از شهـــــادت محمـــــود رضـــــا، روزے ڪه پیکــر شهــید بـــه تبریز رسیــــد از شهـــادتش بــــا خبــــر شــــد ولے بابا از قبـــل خبــــر داشـــت. وقتے پیڪر مطهــــر را داخـــــل قبـــــر گذاشتـــــیم، از طـــــرف همســـــرش گــــفتند ڪه محمـــــودرضـــــا وصیـــت ڪرده ڪه چفیه ­اے ڪه از آقـــا گــــرفته بـــا او دفـــن شود. نمےدانستم ڪه از آقــــا چفیـــه گرفته. رفتند چفیــــه را از ماشینش آوردنـــد. مانــــده بودم چــــه بگویــــم! در ارادت آقــــا خودم را همیشه بالاتر از او مےدانستم، و رقابت شیرینی با هم داشتیم. چفیـه را ڪه روے پیڪرش گـــذاشتم  فهمیـــدم به گرد پایش هـــم نمیرســـم. بـــه یـــاد دارم چنـــد سال قبل کـــه گفت: "شیعـــیان بعضـــی از ڪشورها بـــدون وضــــو تصویـــر آقـــا را لمــس نمےڪنند و مـــا اینجـــا از آن­هــا خیلی عقــب افتاده ایــم." «راوے؛ احمــدرضا_بیضایــی» کپےباذِڪرصلوات براےآقامون"عج"آزاد🌱💛 برادر شهید؛
🌹خاطره ای از که به برکت مال حلال یقین داشت🌹 به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، همزمان با چهلمین سالگرد هفته دفاع مقدس،‌ خبرگزاری تسنیم به سراغ کتب خاطرات شهدا و رزمندگان رفته تا با انتشار این مطالب، نام و یاد این عزیزان را زنده نگه دارد و معارف آنها را برای آیندگان باقی نگه دارد. نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه اومد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهرخواهر او را برداشته بود و در حال فرار بود. بگیرش....دزد....دزد! بعد هم سریع دوید دم در. یکی از بچه محل‌ها لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد. تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد.چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب.درد می‌کشید که ابراهیم رسید.موتور را برداشت و سریع روشن کرد و گفت:سریع سوار شو. رفتن درمانگاه با همان موتور.دستش را پانسمان کردند.بعد با هم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست؛ چرا دزدی می‌کنی!؟آخه پول حرام که... دزد گریه می‌کرد.بعد به حرف آمد: همه اینها را می‌دانم.بیکارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمده‌ام. مجبور شدم. ابراهیم فکری کرد.رفت پیش یکی از نمازگزارها، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت: خدا رو شکر شغلی مناسب برات فراهم شد. از فردا برو سرکار. این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می کشد. پول حلال کم باشد هم برکت دارد.
معرفی شهدا🍁 احمدعلی نیّری در زندگی ساده، مرتّب و بی­ آلایش بود؛ چهره­ای باآرامش و خندان، و محاسن و موهای کوتاه کرده داشت؛ دنبال مُد نبود، ولی همیشه تمیز بود؛ به پدر و مادرش احترام می­گذاشت؛ ادب، مهربانی و اخلاق را از استاد خود آیت­الله حق­ شناس یاد گرفته بود؛ در سلام کردن از همه پیشی می­گرفت؛ ساده و عادی، مثل بقیه زندگی می­کرد؛ با خدا بود؛ وقتی تصمیم می­گرفت باهمّت بلند خود کار را به سرانجام می­رساند؛ در و برگزاری دعای فعالیت داشت؛ با نظم بود و از مطالعه غافل نمی­شد؛ بچه هارا مؤدّبانه صدا می­زد و در کنار آن­ها مانند خودشان  می­شد(فوتبال هم بازی می­کرد)، و با بچه­ های شلوغ بسیار صبور بود؛ با کسی به خشونت رفتار نمی­کرد؛ به تازه واردها احترام می­گذاشت، هدیه می­داد(که اغلب کتاب بود)؛ اگر کسی موضوع خنده­داری تعریف می­کرد، با بچه­ها می­خندید؛ در مقابل گناه واکنش نشان می­داد(به غیبت بسیار حساس بود و اگر کسی غیبت می کرد سریع می­گفت این بحث را ادامه ندهید)؛ در برابر و علیهم السلام ادب می­کرد؛ اهل توسل بود و هر روز قرآن را با دقت می­خواند؛ برای وقت خودش برنامه داشت.