☀️در شروع روزهای انتظارمان
با قرائت دعای عهد،
با امام زمانمان،
(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
تجدید بیعت می کنیم☀️
آن عهد این است🤝
#متن_دعای_عهد
@Montazeranezohour
💛💖💛💖💛💖💛💖💛💖💛
منور مي كنيم قلوبمان را با قرائت صفحه اي از قرآن
جهت تعجيل در فرج و سلامتی امام زمان( عجل الله تعالی فرجه الشریف)
🎁ثواب قرائت تقدیم به مولايمان (ارواحنا فداه)
#تصویر_صفحه_ی_قرآن
#تفسیرقرآن
@Montazeranezohour
🌹قرار شنبه های انتظارمان🌹
استغاثه به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
نکته؛
در نمازهای مستحبی ازجمله نمازِ استغاثه، فقط وضو و پوشش سفارش شده لازم است و رو به قبله بودن شرط نیست
و در هر حالی از جمله راه رفتن ،نشستن، کار کردن و ...نیز می توان بجا آورد و حتی رکوع و سجده را با اشاره ی حرکت سر ادا کرد.
🌺التماس دعا جهت هدایت و حاجت روایی همه ی منتظران
🌺به امید آنکه در هفته ی پیش رو با دعای حضرت،منتظرانه تر زندگی کنیم..
#استغاثه_به_امام_زمان_عج
@Montazeranezohour
⏱چله های انتظار⏱
💫اخلاق و عرفان✨
🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹
درس اخلاق با موضوع شرح اخلاقی چهل حدیث؛
🔹حدیث بیست و پنجم: سه توصيۀ کاربردي براي رستگاري دنيا و آخرت(1)
🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹🔵🔹
صوت را از دست ندهید👇
#چله_های_انتظار
#اخلاق_و_عرفان
@Montazeranezohour
🤝عهد با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)🤝
🔵⚪️🔵⚪️🔵⚪️🔵⚪️🔵⚪️🔵⚪️🔵
التماس دعا
خدا نکند کسی بهت بگوید: "زیاد برایم دعا کن!"
دلت به لرزه می افتد که مگر چه شده انقدر مضطرب و بی تاب شده...
بعد اگر شرایطش باشد؛ مشکل و گرفتاریش را جویا می شوی و در صدد رفع آن برمیایی.
ولی ...
خدا نکند شرایط پرسش نباشد!
دیگر دلت تاب نمی آورد...
در خلوت و در خواب و بیداری فکرت، ذکرت با اوست؛
پیش او...
که آیا مشکلش حل شد؟! آیا دغدغه اش برطرف شد؟!
خلاصه هرجا میروی و یا می نشینی ، می گویی: دوستان، یک نفر خیلی ملتمس دعاست برایش دعا کنید...
می دانم که نگفته متوجه منظورم شدی...
آری صاحب و مولا و سرور و همه چیز من و تو، پیغام داده که:
«أَکْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِیلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذَلِکَ فَرَجُکُم»
پیغام داده که:
«شیعیان ما به اندازه ی آب خوردنی مارا نمی خواهند، اگر بخواهند و دعاکنند فرج ما می رسد»
کاش آب می شدیم و این جملات را نمی شنیدیم!
کاش...
کاش حداقل دعا می کردیم..
از آن دعاهایی که با اضطرار است...
از آن دعاهایی که همه ی امیدت قطع شده...
از همان هایی که همه را بسیج می کنی که آی دوستان فرد مضطری ملتمس دعاست... دعایش کنید...
آه... که باید دق کرد از این غربت؛
از این تنهایی...
ما چه تصمیمی داریم؟
ما می خوایم با امام زمانمون پیمان ببندیم،
که میان شلوغی های دنیا، اماممان را فراموش نکنیم
و خودمان را برای فرج حضرت بیش از پیش آماده کنیم،
می خوایم از هرجایگاهی که هرکداممون الان توی زندگیهامون هستیم بالاتر بریم.
ما آماده ایم تا در احیای شب میلاد موعودمان با او تجدید پیمان نموده و همدل و هم صدا از او بخواهیم تا عنایت کنند در راهی که در پیش گرفتیم ثابت قدم باشیم و ان شاءالله از منتظران و یاران واقعی ایشان باشیم.
🍃🌺اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌺🍃
ادامه دارد...
۱۳ روز مانده به میلاد #امام_زمان
#نیمه_شعبان
#امام_زمان
@Montazeranezohour
منتظران ظهور
ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻗﺎﺳﻢ ﺑﻦ ﻋﻠﺎ
ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﻛﺎﻓﻰ ﺍﺯ ﻗﺎﺳﻢ ﺑﻦ ﻋﻠﺎ (ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻭﻛﻠﺎﻯ ﺣﻀﺮﺕ) ﺭﻭﺍﻳﺖ ﻛﺮﺩﻩ ﻛﻪ ﮔﻔﺖ:
ﺧﺪﺍ ﭼﻨﺪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺑﻤﻦ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﻓﺮﻣﻮﺩ.
ﻣﻮﻗﻊ ﻭﻟﺎﺩﺕ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻯ ﺧﺪﻣﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ (ﻉ) ﻣﻴﻨﻮﺷﺘﻢ ﻭ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﺩﻋﺎ ﻣﻴﻨﻤﻮﺩﻡ ﻭﻟﻰ ﺟﻮﺍﺑﻰ ﻧﻤﻰ ﺁﻣﺪ ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ «ﺣﺴﻦ» ﻣﺘﻮﻟﺪ ﮔﺮﺩﻳﺪ.
ﻃﺒﻖ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻯ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺣﻖ ﺍﻭ ﺩﻋﺎ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ، ﺍﺯ ﻧﺎﺣﻴﻪ ﻣﻘﺪﺳﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺁﻣﺪ ﻛﻪ:
ﻣﺎ ﺩﻋﺎ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺍﻭ ﻣﻴﻤﺎﻧﺪ. ﻭ ﺍﻟﺤﻤﺪ ﻟﻠﻪ. ﺟﻮﺍﺏ ﻧﻴﺎﻣﺪ؟
ﻫﻢ ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺏ ﻣﺰﺑﻮﺭ ﺍﺯ ﺣﺴﻦ ﺑﻦ ﻓﻀﻞ ﺑﻦ ﻳﺰﻳﺪ ﻫﻤﺎﻧﻰ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩﻩ ﻛﻪ ﮔﻔﺖ:
ﭘﺪﺭﻡ ﺑﺎ ﺧﻂ ﺧﻮﺩ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻯ ﺑﺤﻀﻮﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﻧﻮﺷﺖ، ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺁﻣﺪ. ﺑﻌﺪ ﺑﺨﻂ ﻣﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﺩﺍﺷﺖ ﺟﻮﺍﺏ ﺁﻥ ﻧﻴﺰ ﺁﻣﺪ ﺳﭙﺲ ﺑﺨﻂ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻓﻘﻬﺎﻯ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻯ ﻧﻮﺷﺖ ﻭﻟﻰ ﺟﻮﺍﺏ ﺁﻥ ﻧﻴﺎﻣﺪ.
ﭼﻮﻥ ﺗﺤﻘﻴﻖ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﻴﻪ، ﺍﺯ ﻋﻘﻴﺪﻩ ﺣﻖ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻪ «ﻭ ﻗﺮﻣﻄﻰ» ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﻋﺰﻝ ﺧﺎﺩﻡ
ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻛﺘﺎﺏ ﺍﺯ ﺣﺴﻦ ﺑﻦ ﺧﻔﻴﻒ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻛﻪ ﮔﻔﺖ:
ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺧﺪﻣﺘﻜﺎﺭ ﻛﻪ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﺼﺮ (ﻉ) ﺑﻮﺩ ﺑﻤﺪﻳﻨﻪ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺷﺪﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻯ ﺑﺨﻔﻴﻒ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﻭ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﻫﻢ ﻋﺰﻳﻤﺖ ﻧﻤﻮﺩ.
ﻣﻮﻗﻌﻰ ﻛﻪ ﺑﻜﻮﻓﻪ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ، ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻡ ﺷﺮﺍﺏ ﺧﻮﺭﺩ، ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯ ﻛﻮﻓﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﻣﺤﻠﻪ «ﻋﺴﻜﺮ» ﻣﺒﻨﻰ ﺑﺮ ﺍﺭﺟﺎﻉ ﺧﺎﺩﻡ ﻣﺰﺑﻮﺭ ﻭ ﻋﺰﻝ ﻭﻯ ﺍﺯ ﺧﺪﻣﺖ ﺭﺳﻴﺪ.
ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻦ ﺍﺣﻤﺪ ﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﻛﺎﻓﻰ ﺍﺯ ﺣﺴﻦ ﺑﻦ ﺣﺴﻦ ﻋﻠﻮﻯ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﻛﺮﺩﻩ ﻛﻪ ﮔﻔﺖ:
ﺭﻭﺯﻯ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻧﺪﻳﻤﺎﻥ «ﺭﻭﺯ ﺣﺴﻨﻰ» ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻧﺰﺩ ﻭﻯ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻧﺪﻳﻢ «ﺭﻭﺯ ﺣﺴﻨﻰ» ﮔﻔﺖ «ﺍﻭ» ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺍﺯ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻧﺪ (ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ (ﻉ) ﺍﺳﺖ) ﻭ ﻭﻛﻠﺎﺋﻰ ﺩﺍﺭﺩ ﺳﭙﺲ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﻛﻠﺎﺋﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻧﺎﺣﻴﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻧﺎﻡ ﺑﺮﺩ، ﭼﻮﻥ ﺧﺒﺮ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻋﺒﻴﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻭﺯﻳﺮ ﺭﺳﻴﺪ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺑﮕﺮﻓﺘﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻤﻮﺩ.
ﺧﻠﻴﻔﻪ ﮔﻔﺖ:
ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻛﻨﻴﺪ ﺑﻪ ﺑﻴﻨﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﻛﺠﺎﺳﺖ ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺩﺷﻮﺍﺭﻯ ﺍﺳﺖ. ﻋﺒﻴﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻦ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﻭﻛﻠﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﻣﻴﮕﻴﺮﻳﻢ:
ﺧﻠﻴﻔﻪ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻤﻴﻜﻨﻴﻢ. ﻭﻟﻰ ﺍﻣﻮﺍﻟﻰ ﺑﺎﻓﺮﺍﺩ ﻣﻌﻴﻨﻰ ﺑﺪﻫﻴﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺒﺮﻧﺪ، ﻫﺮ ﻛﺪﺍﻡ ﻣﺎﻝ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﻭﻛﺎﻟﺖ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺟﻠﺐ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ.
ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺗﻮﻗﻴﻌﻰ ﺍﺯ ﻧﺎﺣﻴﻪ ﻣﻘﺪﺳﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺻﺎﺩﺭ ﺷﺪ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺍﺯ ﻭﻛﻠﺎ ﭼﻴﺰﻯ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﭙﺬﻳﺮﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻣﺘﻨﺎﻉ ﻭﺭﺯﻧﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻰ ﺍﻃﻠﺎﻉ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪ.
ﺳﭙﺲ ﻭﺯﻳﺮ ﻣﺎﻟﻰ ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ ﻣﺮﺩﻯ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻧﺰﺩ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻦ ﺍﺣﻤﺪ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻭﻛﻠﺎﻯ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﻮﺩ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﺑﺎﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﻣﺎﻟﻰ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻡ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﻣﺎﻡ ﺑﺮﺳﺎﻧﻰ.
ﻣﺤﻤﺪ ﮔﻔﺖ: ﻏﻠﻂ ﻛﺮﺩﻯ، ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﭼﻴﺰﻯ ﻧﻤﻰ ﺷﻨﺎﺳﻢ. ﺟﺎﺳﻮﺱ ﻣﺮﺗﺐ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻟﻄﻒ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﺩ، ﻭﻟﻰ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻦ ﺍﺣﻤﺪ ﺗﺠﺎﻫﻞ ﻣﻴﻜﺮﺩ.
ﺑﻬﻤﻴﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺟﺎﺳﻮﺱ ﻧﺰﺩ ﻭﻛﻠﺎﻯ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺪ، ﻭﻛﻠﺎ ﺍﺯ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﻭ ﺍﻣﻮﺍﻟﺸﺎﻥ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﻯ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺯﻳﺮﺍ ﻛﻪ ﻣﻄﻠﺐ ﻗﺒﻠﺎ ﺑﺎﻃﻠﺎﻉ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮد!
🕋مهدی موعود ( عجل الله تعالی فرجه الشریف ) - ترجمه جلد سیزدهم از بحارالانوار-۴۴۶
#مهدی_موعود_بحارالانوار
@Montazeranezohour
⚡️حکایات و حکمتها
⭕️اين را مىتوان باور كرد؟
✍️در كتابى كه درباره اسرار حيات حيوانات برّى و بحرى و جوّى نگاشته شده بود خواندم:
يكى از كشاورزان مىگفت:
يك روز صبح زود در منزلم كه در نزديكى مزارع قريه بود نشسته بودم، صداى گربهاى توجه مرا جلب كرد، در خانه را باز كردم و ديدم گربه پشت در خانه من در حال فرياد كردن است، به تصور اين كه گرسنه است براى او غذا آوردم، ولى نخورد؛ گوشت و شير آوردم، لب نزد؛ دنبال او حركت كردم، آرام شد؛ او را تعقيب كردم و به كلبهاى گلى در وسط مزرعه كه پر از كاه بود رسيدم.
گربه وارد كلبه شد و من هم دنبال او رفتم؛ ناگهان چشمم به چند بچه گربه افتاد كه هنوز چشم باز نكرده بودند، اطراف مادر را گرفتند و در آغوش او رفتند، چيزى از اين مسئله دستگيرم نشد.
به خانه برگشتم تا فردا صبح شد، به ياد داستان ديروز افتادم، به خود گفتم:
به كلبه سرى بزنم و احوال مادر و بچههاى او را بگيرم، شايد احتياجى به غذا داشته باشند، مقدارى غذا با خود بردم؛ وقتى به كلبه رسيدم، ديدم بچهها به سينه مادر چسبيدهاند و سينه خشك مادر را مىمكند در حالى كه مادر آنها مرده، بلافاصله سرپرستى بچهها را به عهده گرفتم و عهد كردم آنان را بزرگ كنم.
گربه مادر يك روز قبل از مرگ، چگونه از كجا از تمام شدن عمرش خبردار شد؟
و چگونه براى ادامه حيات فرزندانش به اين فكر افتاد كه به دنبال سرپرستى گشته و بچههاى خود را به او بسپارد و سپس راه خانه كشاورز را از كجا پيدا كرد و چگونه او را به كلبه آورد؟
اين عمليات حيرتانگيز واقعاً جوشش وجودى خود حيوان است؟
اين را مىتوان باور كرد؟
اين برنامههاى اعجابآور- به فرموده قرآن مجيد- جز هدايت حضرت حق چيز ديگرى هست؟!
🌐 پایگاه عرفان
#حکایات_و_حکمتها
@Montazeranezohour