📖 #داستانک
💢انتخاب نام حضرت زینب سلام الله علیها توسط خدای عزوجل....
🌺چون حضرت زینب (سلام الله عليها) به دنیا آمد مادرشان حضرت زهرا(سلام الله عليها) او را خدمت پدر آورد و فرمودند : این مولود را نام گذاری کنید.
🌺حضرت امیرالمومنین علي (علیهالسلام) فرمودند:
من بر رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلم سبقت نمی گیرم .
🌺حضرت رسول صلی الله علیه وآله و سلم به مسافرت رفته بودند، پس از سه روز ازسفر بازگشتند
🌺حضرت فرمودند: من از خدا پیشی نمی گیرم،
🌺جبرئیل علیه السلام نازل شد و سلام خداوند را به پیامبر رسانید و فرمودند: خداوند نام این کودک را زینب اختیار کرده است .
🌺سپس پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله حضرت زینب سلام الله علیها را طلب کرده و بوسیدند و فرمودند:
وصیت میکنم به حاضرین و غایبین که این دختر را به خاطر من پاس بداریدکه همانا وی به خدیجه کبری سلام الله علیها مانند است
🌺سکینه و وقار آن حضرت را به خدیجه کبری و عصمت و حیائش را به فاطمه زهرا سلام الله علیها و فصاحت و بلاغتتش را به علی مرتضی و حلم و بردباریش را به حسن مجتبی و شجاعت و قوت قلبش را به حضرت سید الشهدا (سلام الله علیهم اجمعین) همانند نموده اند.
📚 ریاحین الشریعه ج 3 ص 28
@Montazare_mahdi_313
📖 #داستانک
♦️ مسجد ضرار
🔹با آنکه منافقان آزادی زیادی داشتند، حتی میتوانستند سخنان کفرآمیز بر زبان بیاورند و نسبت به پیامبر اکرم(ص) سخنان ناروا بگویند، ولی هرگاه رسول خدا(ص) احساس میکردند که اینها هسته نفاق تشکیل داده اند و به صورت سازمان یافته در مقابل مسلمانان فعالیت کرده، کارشکنی میکنند، در برابرشان می ایستادند و از فتنه انگیزی آنان جلوگیری میکردند.
🔹زمانی که رسول خدا(ص) عازم «تبوک» بودند، «بنیغنم بن عوف» از روی نفاق و حسادت، مسجدی در نزدیکی مسجد «قبا» درست کردند و خدمت رسول خدا(ص) آمدند و گفتند: ای رسول خدا، ما در شبهای بارانی و زمستانی و به خاطر کار و نیازی که پیش می آید، مسجدی ساخته ایم و دوست داریم آنجا بیایی و برای ما (برای افتتاح آن) نماز بخوانی.
🔹رسول خدا(ص)، که آماده حرکت به سوی «تبوک» بودند، فرمودند: هر زمان ـ به خواست الهی ـ برگشتیم، می آییم و برای شما در آن مسجد نماز میخوانیم.
🔹 اما پس از آن، خداوند آن حضرت را از انگیزه های آنان آگاه ساخت و در آیاتی، پیامبر را از نماز خواندن در این مسجد، که نامش را مسجد «ضرار» گذاشت، نهی کرد:
« لاَ تَقُمْ فِیهِ أَبَداً لِمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْوَی مِنْ أَوَّلِ یَوْم أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُواْ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَی تَقْوَی مِنَ اللّهِ وَرِضْوَان خَیْرٌ أَم مَّنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَی شَفَا جُرُف هَار فَانْهَارَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ لاَ یَزَالُ بُنْیَانُهُمُ الَّذِی بَنَوْاْ رِیبَةً فِی قُلُوبِهِمْ إِلاَّ أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ)
هرگز در آن مسجد (به عبادت) نایست! مسجدی که از روز نخست بر پایه تقوا بنا شده شایسته تر است که در آن (به عبادت) بایستی ، در آن مردانی هستند که دوست دارند پاکیزه باشند و خداوند پاکیزگان را دوست دارد. آیا کسی که شالوده اش را بر تقوای الهی و خشنودی او بنا کرده بهتر است یا کسی که اساس آن را بر کنار پرتگاه سستی بنا نموده که ناگهان در آتش دوزخ فرو میریزد؟! و خداوند گروه ستمگران را هدایت نمیکند. این بنایی که آنها ساخته اند همواره به صورت یک وسیله شک و تردید در دلهایشان باقی میماند، مگر آنکه دلهایشان پاره پاره شود (بمیرند) و خداوند دانا و حکیم است.
🔹 به دنبال آن، پیامبر به برخی اصحاب خود دستور دادند که به سوی این مسجد، که اهل آن ظالم است، بروند و آن را خراب کنند، یا آتش بزنند.
🔹 ابن اسحاق میگوید: پیش از رفتن به سوی «تبوک»، خانه یک یهودی به نام سویلم نیز، که پایگاهی برای منافقان شده بود، به دستور رسول خدا (ص) به آتش کشیده شد.
📚ابن هشام، السیرة النبویّة، ص 529 / رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، ج 1، ص 650@Montazare_mahdi_313
📖 #داستانک
💢 گوشه ای از سیره پیامبر(ص) در برخورد با ناهنجاریهای اجتماعی
🔹پیامبر اسلام ، مظهر عطوفت و مهربانی بود و رفتار محبت آمیز او حتی با دشمنان و مخالفان ، در تاریخ ثبت شده است . اما با این وجود ، هرجا که اقدامات مخالفان و دشمنان با ارکان و امنیت جامعه تعارض داشت ، پیامبر اکرم (ص) با قاطعیت با ناهنجاریهای ایجاد شده ازسوی معاندین برخورد میکردند که نمونه هایی از آنها را بررسی میکنیم :
1⃣ برخورد با یهودیان معاند
🔹بیشترین برخورد عملى پیامبر با یهودیان و مشرکانى بود که در مقابله با پیامبر و دین اسلام، اقدامات عملى داشتند. دو پیمان عمومى و خصوصى با سه طایفه بزرگ یهودیان مدینه(بنى قریظه، بنى نضیر، بنى قینقاع) منعقد شد، اما آنان ضمن نقض پیمانهاى خود، دست به اقدامات آشکارى علیه مسلمانان زدند که پیامبر چارهاى جز برخورد عملى نداشت.
🔹مهمترین اقدامات تخریبى و ضدّ امنیتى آنان عبارت بود از: حمایت از مشرکان، تفرقهافکنى میان مسلمانان، تحریف، ایجاد تردید در میان مسلمانان، تمسخر و فریب.
1. کعببن اشرف :
اصل او از قبیله طى بود، ولى پدرش به خاطر خونى که از قبیله خویش ریخت، به مدینه آمد و به «بنى نضیر» پیوست. مادر کعب، دختر ابوحقیق، چهره شناخته شده بنى نضیر بود و خود کعب نیز در میان یهودیان جایگاهى داشت. او هماره به فتنهانگیزى علیه مسلمانان دست میزد و حتى فتنهگرى او از حد گذشت. به همین دلیل، پیامبر فرمود: «کیست که شر او را کم کند؟» محمد بن مسلمه، داوطلب شد و همراه ابونائله و سه نفر دیگر از اوسیان، شبانه او را به قتل رساندند[1].
2. ابو رافع سلّام بنابیحقیق؛ او از قبیله بنینضیر بود و همراه آنان به «خیبر» کوچ کرد. مهمترین جرم او عبارت بود از: تحریک مشرکان و یهودیان براى برپایى جنگ احزاب و همراهى با حییّبن اخطب، کنانة بن ربیعبن ابیحقیق و برخى دیگر از یهودیان.[2] ابنهشام به نقل از ابناسحاق میگوید: اوس و خزرج ـ که در انجام دستور رسول خدا با هم به رقابت میپرداختند ـ پس از کشتهشدن کعببن اشرف به دست اوسیان، به فکر اقدامى مشابه بودند و از پیامبر دستور قتل ابورافع را گرفتند. پنج تن از خزرجیان به نامهاى عبدالله بن عتیک، عبدالله بن انیس، مسعود بن سنان، ابو قتاده و خزاعى بن اسود به راه افتاده، شبانه به خانه ابورافع رفتند و با ترفندى او را به قتل رساندند.[3]
🔹ضرورت مقابله با شخصى مانند ابورافع، زمانى بیشتر روشن میشود که او با وجود اعتراف به پیامبرى رسول اکرم(ص) چنین فتنهگرى میکرد.
🔹واقدى گزارش کرده است که سلّامبن ابى حقیق میگفت: ما به محمد حسادت میورزیم؛ چون «نبوت» از میان فرزندان هارون بیرون رفت، و حال آنکه او فرستاده خداست.[4]
🔹در مجموع باید گفت: مهمترین عامل برخورد پیامبر با یهودیان، عبارت بود از: خیانت، پیمانشکنى و مبارزه آنان علیه اسلام و شخص پیامبر و مسلمانان.
🔹براساس پیمانى که پیامبر از همان ابتداى ورود به مدینه با یهودیان منعقد ساخته بود، در صورت «پیمانشکنی» آن حضرت مجاز به کشتن مردان، اسارت زنان و فرزندان و به غنیمت بردن اموال آنان بود اما برخورد با این قبایل پیمانشکن، گاه با تخفیف اعمال میشد.
لذا کشتن ابوعفک، عصماء و ابورافع به دلیل اقدامات و تحریکات آنها علیه اسلام و شخص پیامبر بود... .[5]
2⃣برخورد با مشرکان و منافقان
🔹مشرکان قریش در مکه و بعضى از منافقان مدینه نیز اقداماتى علیه پیامبر(ص) و مسلمانان داشتند که منجر به برخورد عملى پیامبر با آنان شد. به چند نمونه آن اشاره میشود:
1. معاویة بن مغیره؛ او در جنگ احد، بعضى از اعضاى بدن حضرت حمزه(ع) را قطع کرده بود، پیامبر دستور قتل او را نیز صادر نمود.[6]
2. دستور قتل هشت تن از قبیله «عرینه»؛ آنان به حضور پیامبر آمده، مسلمان شدند و به سبب بیماریشان، پیامبر آنان را به ناحیه «ذیالجدر» نزدیک کوه «عیروت» نزد شبان و شتران خود فرستاد. اما آنان مرتد شده، یسار (آزاد شده پیغمبر) را کشتند و 15 شتر را به سرقت بردند. پیامبر(ص) کرزبنجابر فهرى با تعدادى از سربازان را به دنبال آنان فرستاد و این آیه در حق آنها نازل شد:
«إِنّما جَزاءُ الّذینَ یُحارِبُونَ اللّهَ...أَنْ یُقَتّلُوا أَوْ یُصَلّبُوا أَوْ تُقَطّعَ أَیْدیهِم»[7]
و لذا پیامبر دستور قتل، قطع دست و پا و به دار آویختن آنان را صادر نمود.[8]
3. مقابله با شامیان و اهالى منطقه موته و ذات اصلاح؛ آنان مبلغان پیامبر و 15 نفر دیگر را به شهادت رساندند، پیامبر نیز عدهاى از مسلمانان را به فرماندهى جعفر بن ابیطالب به سوى آنان فرستاد.[9]
📚 پی نوشت:
[1]فروغ ابدیت، ج1، ص28
[2]پیامبر و یهود حجاز،ص260
[3]زندگانى محمد(ص) پیامبر اسلام، ابن هشام، ج2،ص274
[4]المغازی، واقدی، ج1،ص184
[5]پیامبرویهودحجاز،ص263
[6]ناسخالتواریخ،ص944
[7]مائده/33
[8]ناسخ التواریخ، چص1085
[9]فروغ ابدیت، ج2،ص287
@Montazare_mahd
📖 #داستانک
💢گـوشه ای از ڪرامات حضرت زهرا«س»
7⃣⭕️ گردش سنگ آسياب
♦️حضرت جواد الا ئمّه ، امام محمّد تقى صلوات اللّه عليه حكايت فرمايد:
♦️روزى پيامبر اسلام صلّلى اللّه عليه و آله توسّط سلمان فارسى ، پيامى براى حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها فرستاد.
♦️سلمان گويد: همين كه جلوى درب منزل آن مخدّره رسيدم ، ايستادم و سلام كردم ؛
♦️سپس متوجّه شدم كه حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها مشغول قرائت قرآن است و آهسته آيات قرآن را بر لب زمزمه مى نمايد.
و ديدم كه سنگ آسياب بدون آن كه دست حضرت روى آن باشد، در حال چرخش و دور زدن است و كسى را نزد حضرتش نيافتم .
♦️برگشتم نزد رسول خدا (ص) و عرضه داشتم : يا رسول اللّه ! جريان مهمّ و عظيمى را مشاهده كردم !!
♦️حضرت فرمود: آنچه را ديدى بيان كن ؟
♦️گفتم : همين كه جلوى درب منزل دخترت ، فاطمه (س) رسيدم و سلام كردم ، متوجّه شدم كه وى آهسته قرآن مى خواند و سنگ آسياب مى چرخيد و كسى را هم نزد او نيافتم .
♦️پس حضرت رسول (ص) تبسّمى نمود و اظهار داشت :
اى سلمان ! خداوند قلب دخترم ، فاطمه را سرشار از ايمان نموده است ، او تمام وجودش ايمان و يقين مى باشد و غرق در طاعت و عبادت پروردگار گشته بود.
لذا خداوند متعال فرشته اى را به نام روفائيل رحمت فرستاده است تا وى را كمك نمايد.
و همان فرشته بوده است كه سنگ آسياب را براى دخترم فاطمه ، مى چرخانيده است .
♦️و سپس افزود: بدان كه خداوند مهربان تمام امور دنيا و آخرت فاطمه را كفايت خواهد نمود.
📚الثّاقب فى المناقب : ص 290 ،ح ،248@Montazare_mahdi_313
📖 #داستانک
✉️ نامه معروف سردار سلیمانی به وزیر دفاع آمریکا
🌹یکی از معروفترین روایتهای افسانه گونه از نبوغ و شجاعت سردار دلها ، جریان نامه سردارسلیمانی به وزیر دفاع آمریکا بعد از نامه اول و تهدیدآمیز اوباما به رهبر معظم انقلاب است.
🌹سازمان ادارای پنتاگون از ۷لایه حفاظتی تشکیل شده که از این میان، ۴ لایه بطورخاص مربوط به کنترل ارتباطات با شخص وزیر دفاع یا رییس پنتاگون است که کمی بعد از نامه اوباما نامهای از تمام این لایه های امنیتی ، اطلاعاتی و حفاطتی عبور کرده و مستقیم ، روی میز کار وزیر دفاع یعنی لئون پانتا قرارمیگیرد.
🌹ظاهر ساده نامه که هیچ آرمی از سازمانهای مرتبط با پنتاگون در آن به چشم نمیخورد توجه وزیر را جلب کرده و وی آن را از روی میز برمیدارد
با باز کردن نامه و خواندن آن عرق سردی بر چهره پانتا مینشیند!
✉️یک نامه با سربرگ رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران
نامه حاوی عبارتی بود که قطعا برای رییس پنتاگون با آن عظمت حفاظتی باورکردنی نبود !
” اگر لازم باشد از این هم نزدیک تر خواهیم شد ”
امضا : قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس جمهوری اسلامی ایران
@Montazare_mahdi_313
#داستانک 🍃
#تلنگرانه❤️🎒
حتماااا بخون💚👒
فرض کن قیامت شده و
نامه اعمالت رو آوردن...📜
توش نگاه میکنی میبینی نوشته ۱۰۰,۰۰۰ نفر رو باحجاب کرده!!😳😳
از تعجب شاخ درمیاری: «این چیه؟ من کی این کارو کردم که خودم خبر ندارم ؟!!!»😍😍😍
مأمور حساب و کتاب: «این آثار نهی از منکرهاته تا سالها پس از مرگت!»😊
▫️این همه...!!! نکنه به ریال نوشته😳
▪️نه بابا ریال چیه؟ تازه، هنوز بودی توی دنیا که ۳ تا صفر پولا حذف شد...
▫️آخه من که هر چی نهی از منکر کردم خیلیا «به تو چه» و «تو نگاه نکن» و این حرفا جواب میدادن... چه اثری؟!🤔
▪️جلوی تو این حرفا رو میزدن. بعد که میرفتن و به حرفت و رفتار مؤدبانهات فکر میکردن تأثیر میگرفتن اما خودت بی خبر بودی...😇
▫️بازم این همه نمیشه!🤔
▪️بعضیاشونم چون قبل از تو کسی بهشون تذکر داده بود اما فقط ۱ نفر بود بیاثر بود. تو گفتی شد دو نفر و اثر گذاشت...😊
▪️بازم این همه نمیشه!!🤔
▫️خیلیا هم بچهها و نسل خانمایی هستن که محجبه شدن... از مادرشون که تو با تذکرت باحجابشون کردی اثر مثبت گرفتن... با واسطه ثوابش مال تو هم شده...😉
▫️ولی بازم این همه نمیشه...!🤔
▪️خیلی از محجبهها از ترویج حجابت ثابت قدمتر شدن...
▫️خب، بازم ایـــن همه نمیشه... !!🤔
▪️توی دنیا که بودی، این آیه رو نخونده بودی که هر کس کار خوب انجام بده «فله عشر أمثالها..» ده برابر براش حساب می کنن؟؟؟😠
▫️چرا، خوندم... اما بازم ایـــن همه... !!!🤔
▪️اه... بسه دیگه، چقدر گیر دادی... اگه نمیخوای پاکش کنم، نامه عملت رو بدم دست چپت؟😡
▫️نه نه نه...! غلط کردم. دیگه حرف نمیزنم.😅
▪️بیا... اینم اجر توهینهاییه که توی این راه شنیدی... اگه یک کلمه باز حساب کتاب کنی من میدونم و تو...😒
▫️وااااای... عجب اجری...😍😍 کاش بیشتر از اینا بهم توهین میکردن... کاش میزدن تو گوشم، کاش... با این حساب اجر شهید خلیلی چیه؟🤔
▪️اون مقامش خیلی خاصه👌 شماها نمیبینید. وگرنه از حسرت کلی غبطه میخورین... بهتون رحم کردن که بی خبر گذاشتنتون.
▫️خوش به سعادتش...
▪️یه مژده هم دارم برات...☺️
▫️چی هست؟
▪️صفحه پشتی نامه عملت رو نگاه کن...
▫️اینجا...؟! أ....!!!! آخ جوووون، این چیه؟ چقدر زیاده... همش مال منه
▪️بله، توی دنیا یه خاطره امر به معروف برای یه گروه فرستادی، خیلیا خوندن و امر به معروف و نهی از منکر رو شروع کردن... اینم ثواب داره
••••اَلّلهُمَّ ؏ـجِّل لِوَلیِّڪ الفَرَج•••
@Montazranmahdi1401
📖 #داستانک
💢گوشه ای ازڪرامات حضرت زهرا(س)
9⃣1⃣ حرام بودن آتش بر فاطمه (س)
♦️روزى عايشه بر فاطمه (س) وارد شد، در حالى كه آن حضرت براى حسن و حسين (عليه السلام) با آرد و شير و روغن در ديگى غذاى حريره درست مى كرد. ديگ بر روى اجاق و آتش مى جوشيد و بالا مى آمد و فاطمه (سلام الله عليها) آن را با دست خود هم مى زد.
♦️عايشه با اضطراب و نگرانى از نزد او بيرون آمده ، نزد پدرش ابوبكر رفت و گفت :
اى پدر! من از فاطمه چيز شگفت آورى ديدم ، و آن اين كه دست به درون ديگى كه بر روى آتش مى جوشيد برده ، آن را به هم مى زد.
گفت : دختركم ! اين را پنهان كن كه كار مهمى است .
♦️اين خبر به گوش پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد،
♦️ پیامبر اکرم (ص) بر بالاى منبر رفت و حمد و سپاس الهى را به جاى آورد، سپس فرمود:
🔸همانا مردم ديدن ديگ و آتش را بزرگ شمرده و تعجب مى كنند.
🔸 سوگند به آن كسى كه مرا به پيامبرى برگزيد، و به رسالت انتخاب فرمود، همانا خداى عزوجل آتش را بر گوشت و خون و موى رگ و پيوند فاطمه حرام كرده است ،
🔸 فرزندان و شيعيان او را از آتش دور نمود،
🔸برخى از فرزندان فاطمه داراى رتبه مقامى هستند كه آتش و خورشيد و ماه از آنها فرمان بردارى كرده در پيش رويش جنيان شمشير زده ، پيامبران به پيمان و عهد خود درباره او وفا مى كنند زمين گنجينه هاى خودش را تسليم او نموده ، آسمان بركاتش را بر او نازل مى كند.
🔸واى ، واى ، به حال كسى كه در فضيلت و برترى فاطمه شك و ترديد به خود راه دهد،
🔸و لعنت و نفرين خدا بر كسى كه شوهر او، على بن ابى طالب را دشمن داشته به امامت فرزندان او راضى نباشد.
#داستانک
💢کلاغی که مامور خدا بود!🍁
🔰آقای شیخ حسین انصاریان میفرمود:
یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه
دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن.
سفره ناهار چیده شد ماست، سبزی،نون .
دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشتی..🍂
گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار،توکوه گشنه بودیم
همه ماست و سبزی خوردیم.🍂
خیلی سخت گذشت و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی در اصل ناراحت بودن.🍂
وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن، دیدیم دیگ که خالی کردن یه عقرب سیاهی ته دیگ هست!🍂
و اگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون میمردیم کسی هم نبود.👌🍂
اگر اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمونو گرفت..
حالتو نگرفت، جونت رو نجات داد!👌
خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه.❤️
💢امام حسن عسکری فرمودند:
هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آن که نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است.🍂👌👌
🔵چقدر به خدا حسن ظن داریم؟!
⚰ #یاد_مرگ
-------------------------
@Montazranmahdi1401
#داستانک
🔴 جوان فاسد و امام حسین(ع)
استاد علی اکبر مهدی پور در کتاب «جرعه ای از کرامات امام حسین» می نویسد:
یکی از خطبای ارجمند در قائمیّه اصفهان در ایام نیمه شعبان سال 1389ش برفراز منبر گفت:
دو ماه پیش با جوانی به نام رضا آشنا شدم که سرنوشت خود را برای من تعریف کرد. گفت: من جوانی شرّ بودم... جز نماز و روزه هرکاری انجام می دادم.
شب عاشورا پدر و مادرم به حسینیه رفتند، من به دنبال کثافت کاری خود بودم، در مسیر خود دختری را سوار کردم که می خواست به حسینیه برود، او را به زور به محلّی بردم و خواستم اورا اذیت کنم، هرچه گریه و تضرّع کرد و گفت: شب عاشوراست، اعتنا نکردم.
گفت: من علویّه هستم، به پاس حرمت مادرم حضرت زهرا مرا رها کن، اعتنا نکردم.
گفت: بیا امشب با امام حسین معامله کن، امام حسین دست عطوفتش را برسر تو بکشد.
نام امام حسین در تمام اعماق دلم تأثیر گذاشت، او را سوار کردم و دم در حسینیه پیاده اش کردم.
به خانه برگشتم، تلویزیون را روشن کردم، داستان عاشورا را تعریف می کرد و در نصف صفحۀ تلویزیون تعزیه را نشان میداد که بر سر کودکان تازیانه می زدند. بی اختیار اشکم جاری شد، مدتی نشستم و گریه کردم. مادرم آمد، تا وارد خانه شد، پرسید: رضا چه شده؟ گفتم: هیچ، گفت: نه، از همه جای اتاق، بوی امام حسین می آید.
فردا بی اختیار به حسینیه رفتم. همۀ بچه های محل مرا می شناختند و می دانستند که من اهل هیأت نیستم، چون سرتاپا شرّ هستم.
رئیس هیأت گفت: آقا رضا! تو هم حسینی شدی؟ گذرنامه ات را بده تو را ببرم کربلا.
گفتم: پول ندارم، گفت: با هزینۀ خودم می برم. به فاصلۀ چند روز رفتم کربلا، همه رفتند حرم، من خجالت می کشیدم.
بالاخره من هم رفتم.
چند ماه بعد هم مرا به مکه برد. از مکه برگشتم، مادرم گفت: رضا! دختری برایت درنظر گرفتیم.
رفتند خواستگاری، روز بعد من رفتم، دختر برایم چایی آورد، تا چشمش به من افتاد، فریاد زد: یا زهرا! و بیهوش شد.
وقتی به هوش آمد، گفت: دیشب حضرت زهرا علیها السّلام را در عالم رؤیا دیدم، عکس این جوان را به من نشان داد و فرمود: فردا من برای تو خواستگار می فرستم، مبادا رد کنی.
السلام علیک یا اباعبدالله...
بیاید هممون امشب با امام حسین معامله کنیم..
@Montazranmahdi1401
💢قصدکشتن شیخ نخودکی اصفهانی
یکی از آشنایان به نام سرهنگ عباسعلی میرزایی میگفت: سفری به مشهد مقدس رفته بودم و برای خرید کلاهی به دکان کلاهفروشی رفتم. صحبت از مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی به میان آمد.
🎩کلاهفروش گفت: روز فوت مرحوم شیخ در دکان سلمانی بودم و یک نفر در صندلی اصلاح نشسته بود. چون سر و صدای تشییعکنندگان برخاست، مشتری پرسید چه خبر است؟ سلمانی گفت: جنازه حاج شیخ حسنعلی اصفهانی را تشییع میکنند. به محض شنیدن این خبر، مشتری آنچنان به فغان و ناله افتاد که تصور کردیم از منسوبان شیخ است. چون از او توضیح خواستیم، گفت من با این مرد بزرگ نسبتی ندارم، لیکن حکایتی میان من و او هست که این چنین موجب شوریدگی احوال من شده است.
⚜️آنگاه داستان خود را اینگونه تعریف کرد:پدرم در قریه «نخودک» کدخدا بود و من هم در اداره ژاندارمری کار میکردم. روزی حاج شیخ به پدرم فرموده بودند: اگر احتیاج نداری، از شغل کدخدایی استعفا کن. پدرم نیز به موجب توصیه حضرت شیخ از کار خود استعفاء کرد و چون من از ماوقع مطلع گشتم، بغضی از مرحوم شیخ در دلم پدید آمد و دیگران هم مرا به این دشمنی، تحریک و تشویق میکردند تا آنکه مصمم شدم ایشان را به قتل برسانم و چون گاهی از اوقات نیمهشبها که از ماموریت خود باز میگشتم مرحوم شیخ را دیده بودم که تنها از ده خارج میشوند، بر آن شدم که در یکی از این شبها ایشان را هدف گلوله سازم. اتفاقا، در یکی از شبهای تاریک زمستانی که به طرف آبادی میآمدم، حضرت شیخ را دیدم که عبا بر سر کشیده و میخواهند از ده خارج شوند. با خود اندیشیدم که وقت مناسب فرا رسیده، اما بهتر است اندکی صبر کنم تا از ده دور شوند و صدای شلیک من کسی را آگاه نکند.
♨️باری، مسافتی در عقب ایشان آهسته رفتم تا آنکه کاملاً از ده بیرون رفتند. در آن حال که خواستم تفنگ خود را به قصد شلیک از دوش بردارم، ناگهان حضرت شیخ روی به طرف من گردانیدند و فرمودند: حبیب کجا میآیی؟! بیاختیار گفتم: خدمت شما میآمدم و سخت از کار خود به وحشت افتادم. فرمودند: بیا تا با هم به زیارت اهل قبور برویم. بیدرنگ پذیرفتم و به قبرستان ده که مسافتی فاصله داشت، رفتیم و فاتحه خواندیم. آنگاه حضرت شیخ فرمود: دوست داری که به شهر رویم و حضرت رضا علیهالسلام را زیارت کنیم؟ عرض کردم: آری. فرمودند:دنبال من بیا. چند قدمی نرفته بودیم که دیدم پشت در صحن مطهر رسیدیم و چون درها بسته بود، اشارتی کردند و در باز شد، ولی کسی را ندیدم که در را گشوده باشد، دستور دادند تا وضو بگیریم با آب جوی وضو ساختم و به سوی حرم مطهر روانه شدیم. در اینجا نیز درهای بسته با اشاره حضرت شیخ باز شدند و داخل حرم شدیم و زیارت کردیم و در هنگام بازگشت،درها یک به یک پشت سر ما بسته شد.
🕌چون از صحن خارج شدیم، فرمودند: دوست میداری که امیرالمؤمنین علیهالسلام را هم زیارت کنی؟ عرض کردم: آری و هنوز چند قدمی به دنبال ایشان نرفته بودم که در برابر صحن و حرم رسیدیم، ولی من چون تا آن وقت به زیارت امیرالمؤمنین(ع) نرفته بودم، ابتدا آنجا را نشناختم،باری، درهای بسته صحن و حرم حضرت امیر(ع) هم به اشاره حضرت شیخ باز شد. زیارت کردیم و خارج شدیم، در این هنگام حضرت شیخ فرمودند: حبیب، شب گذشته است و تو هم خستهای بهتر است که به «نخودک» باز گردیم. عرضه داشتم: آقا، هر چه صلاح میدانید، انجام دهید. باز پس از چند قدمی، ناگهان خود را در همان جای ملاقات نخستین یافتم. پس از آن به من فرمودند: حبیب، مبادا که تا من زندهام از سرّ این شب با کسی چیزی در میان گذاری که موجب کوری چشمان تو خواهد شد و دیگر اینکه هیچ وقت نزد من نیا و هرگاه که مرا دیدی از دور سلامی بکن و والسلام. آیا این کراماتی که من از ایشان دیدهام جای آن نیست که چنین در ماتم این بزرگوار شیون و فغان کنم؟!
منبع: کانال علامه حسن زاده
#داستانک