نامِاثر:
- عصایِبابا:)
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
هـݦـہ نݦـیـټۅݩــݩ بـآݪ هـآټۏ بـبیـݩـݩ ۅݪـے دݪـیݪ ݩـݦیـۺہ ڣـڔشټہ ݩبآشے👼🏻
✿────•ᴗ•────✿
🌸هر روز یکـــ فرصـت دوبـاره اسـ🍓
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
بعد از هرسختی حتما یک شادی خواهد بود. مولانا چه زیبا گفت: ابرها اگر گریه نمیکردند جنگل ها نمی خندیدند🌷
✿────•ᴗ•────✿
🌸هر روز یکـــ فرصـت دوبـاره اسـ
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب که میشود، در خواب کربلایت را میبینم💔
👤 #کلیپ زیبای «رویای بین الحرمین» با نوای حاج حسین #سیب_سرخی تقدیم نگاهتان
◽ #امام_حسین
#شبجمعه
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
🌼🍃🌼
🍃
🔔 #تلنگر
هشت، نه سالی میشد که گواهینامه گرفته بودم، ولی هیچ وقت جرأت و جسارت نشستن پیدا نکرده بودم ...
تا همین چند وقت پیش ...
که دوباره تصمیم گرفتم بر این ترس غلبه کنم.
با ماشین تعلیم رانندگی، کنار مربی پشت ماشین نشستم. به معلّم رانندگی گفتم که دلهره و نگرانی مانع شده که از گواهینامهام استفاده کنم و حالا دوباره سراغ تعلیم آمدهام.
نزدیک به اتمام ساعت آموزش بود. توی اتوبان شلوغ با دنده چهار ...
خوب میرفتم. مربی پرسید:
"اضطرابت برطرف شده؟"
با "آرامش" گفتم:
"چون شما کنارم هستید و ترمز و گاز و کلاچ تحت کنترل شماست" ...
به حرفهایش ادامه داد، امّا من دیگه چیزی نمیشنیدم. خودم نکتهای طلایی گفته بودم و غرق در حرف خودم شده بودم ...
🌤 یک آن توی دلم رو کردم به #صاحبزندگیمامامزمان -علیهالسّلام- ... گفتم:
"میشه همیشه کنارم باشید؟ میشه فرمون زندگیم رو بسپارم به شما؟ اگه کنترل زندگیم همیشه تحت اختیار دستای مهربون شما باشه اون وقت من همیشه آروم و بیاضطرابم" ...
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
😐نه به وانت
#طنز
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
به وقت دخترانه هایم...🧚♀
با خودم عهد کرده ام شاد باشم
بیخیال قضاوت ها، حسادت ها،
دشمنی ها و کینه ورزی ها
بیخیال مشکلات و نداشته ها
بیخیال هرچیز که دلم را می رنجاند
بیخیال هرچیز که لبخند را از صورتم می دزدد
متمرکز می شوم روی داشته هایم
به جای دشمنی ها و حسادتها،
دوستانم را می بینم
و شوقی که برای موفقیت
و خوشبختی ام دارند
به جای مشکلاتم به موفقیت
و شادی های پیش رو
و پشت سرم چشم می دوزم و می خندم
از تهِ دلم می خندم
من اگر هیچ هم نداشته باشم ،
خدایی دارم که برای شادی و لبخند من ،
همه جوره حمایتم می کند..
به جای همه ، به خدایی تکیه می کنم که
بی منت ، روزی ام می دهد
و بی منت ، هوای بیقراری ام را دارد
من باخودم عهد کرده ام شاد باشم
و این بزرگترین گام موفقیت من است💜☁️✨
°
•🍁💛🍂•🍁🧡🍂•🍁💛🍂•🍁🧡🍂•
#به وقت دخترانه های
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
•••
کاری که ما قبل از برنامه ریزی باید
انجام بدیم،یه هدفگذاری درسته🌱.
اگر هدف نداشته باشی
در واقع انگار توی یه چرخه تکراری
گیر افتادی ؛ هر چی برنامه ریزی کنی
به هیچی نمیرسی🤕،
میبینی نصف روز کار کردی
ولی انگار هیچ کاری انجام ندادی🤯.
•
هدف مثل مقصده و برنامه مثل مسیر.
مثلا تو میخوای بری مشهد
اگر ندونی از کدوم راه بری
میرسی به مقصدت که مشهده؟!قطعا نه.
•
توی دوره
#برنامه_ریزی_به_روش_بولت_ژورنال
بهت کمک میکنیم
• هم هدفگذاری درست داشته باشی ،
• هم برنامه ریزی اصولی داشته باشی،
• هم به برنامهت پایبند باشی.
میرس
↯♡ مࢪۅاࢪیدے دࢪ بهݜٺ♡↯
༻♡@Morvaariddarbehesht♡༻
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸
🌸
رمانناحله🌿
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_چهارم
کفشمو پام کردم از راهروی حیاطمون گذشتم نگاه به بوته
های گل رز صورتی و قرمز سمت راست باغچه افتاد
یدونشو چیدم و گذاشتم تو جیب مانتو مدرسم
از حیاط بیرون رفتم در ماشینو باز کردمو توش نشستم
به راننده سالم کردم .کتاب زیستمو از تو کیفم در اوردم که
یه نگاه بهش بن دازم
این اواخر از بس که این کتابا رو خوندم حالم داش بهم
میخورد از همه چی
هر کاری کردم که بتونم تمرکز کنم نشد
هر خطی که میخوندم از اتفاقای دیروز یادم میومد
از پرت شدن خودم رو آسفالت تا رسیدن امدادای غیبی خدا
از لحظاتی که ترس و دلهره همه ی وجودمو فرا گرفته بود
زمانیکه دیگه فکر کردم همه چی تموم شده و دیگه بایدبا همه
چی خداحافظی کنم
خیلی لحظات بدی بود
اگه اونایی که کمکم کردن نبودن قطعا االن من اینجا نبودم
تو اون کوچه ی تاریک که پرنده پر نمیزد احتمال زنده بودنم
0 درصد بود .
وای خدایا ممنونتم بابت همه ی لطفی که در حق من کردی
تا اینکه برسیم هزار بار خدارو شکر کردم و یادم افتاد
من تو اون شرایط حتی ازشون تشکرم نکردم
کل راه به همین منوال گذشت و همش تو فکر اونا بودم و
حتی یک کلمه درس نخوندم
دریغ از یه خط ...
وقتی رسیدم مدرسه سوییشرتمو در آوردم و رو آویز آویزون
کردم و نشستم رو صندلیم
کیفمم گذاشتم رو شوفآژ ، کنار دستم .
عادت نداشتم با کسی حرف بزنم
از ارتباط با بچه ها خوشم نمیومد مخصوصا که همشون از
خانواده های جانباز و شهید و شیمیایی بودن یا خیلی الت و
بی فرهنگ یا خیلی خشک و متحجر یا ازین ور بوم افتاده یا
از اون ور بوم افتاده
ولی خب من معموال خیلی متعادل بودم نه بدون تحقیق چیزیو
میپذیرفتم و نه تعصب خاصی رو چیزی داشتم ترجیح هم
میدادم راجع به چیزایی که نمیدونم بدون ادعا بخونم و
اطالعات بدست بیارم برا همینم اکثر معلما تو قانع کردن من مونده بودن .
خب دیگه تک دختر قاضی بودن این مشکالتم داره
کتابمو گرفتم دستم و مشغول مطالعه شدم که ریحانه رسید
بغل دستی خوش ذوق و خوش اخالقم بود با اینکه چادری
واز خانواده مذهبی بود ولی خیلی شیطون بود یه جورایی ازش خوشم میومد میشه گفت تو بچه های کلاس بیشتر با اون راحت بودم همینکه وار د کالس شد و سالم علیک کردیم متوجه زخم روی صورتم شد زخمی که حتی مامانمم اول صبح متوجهش نشده بود چشاش و گرد کرد و گفت
_وایییی وایییی وایییی دختر این چیههه رو صورتت ؟
خندیدم و سعی کردم بپیچونمش
دستشو زد زیر چونش و با شوخی گف
+ای کلک!!!
شیطون نگام کرد و گفت
شوهرت زدت ؟دسش بشکنه الهی ذلیل شده
با این حرفش باهم زدیم زیر خنده...
انقدر حرف زد و سوال پرسید که دیگه نتونستم دربرابر زبونش مقاومت کنم
برا همین از سیر تا پیاز ماجرای دیروزو براش تعریف کردم
اونم هر دقیقه سرشو میبرد سمت سقف و خدا رو شکر میکرد ازینکه الان زندم .
مشغول صحبت بودیم که معلم زیست با ورقه
های خوشگل امتحانی وارد شد
خیلی سریع صندلیامونو جابه جا کردیم و برا امتحان آماده شدیم با اینکه چیزی نخونده بودم ولی یه چیزایی از قبل یادم می اومد به همونقدر اکتفا کردم....
#غزاله_میرزاپور
#فاطمه_زهرا_درزی
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸༄
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸
🌸
رمانناحله🌿
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_پنجم
معلم زیست با اخم اومد سمتم و رو به من کرد و گفت:
_نگاه کن تو همیشه آخری
همیشه هم من باید به خاطر تو بشینم
ازش عذرخواهی کردمو ورقه رو تحویل دادم در همین حین مدیر وارد کالس شد و گف
_چون امروز جلسه داریم شما زودتر تعطیل میشین
اونایی که پیاده میرن برن اونایی هم که میخان با خانوادشون تماس بگیرن بیان دفتر
با ذوق وسایلمو از روی میزم جمع کردم وبزور
چپوندم تو کیفم از ریحانه و بچه ها
خداحافظی کردمو از مدرسه زدم بیرون
یه دربست گرفتم تا دم خونهخودمم مشغول
تماشای بیرون از زاویه پنجره نشسته وکثیف
ماشین شدم یه مانتو تو یکی از مغازه ها
نظرمو جلب کرد همون طور که داشتم بهش
نگاه میکردم متوجه صدای تیک تیک قطره
های بارون شدم یه خمیازه کشیدم و محکم
زدم تو سرم با این کارم راننده از تو اینه با
حالت تاسف انگیزی نگام کرد خجالت کشیدم
و رومو کردم سمت پنجره اخه االن وقت بارون باریدنه؟ منم ک ماشالا به بارون حساس
مث چی خوابم میبره اخمام رفت تو هم یه
دست به صورتم کشیدم و مشغول تماشای
بیرون شدم ماشین ایستاد یه نگاه به جلو
انداختم تا دلیلشو بفهمم که چشام به چراغ
قرمز خورد پوفی کشیدم و دوباره به یه جهت
خیابون خیره شدم همینطور که نگاهم و بی
هدف رو همچی میچرخوندم یهو حس کردم
قیافه ی آشنایی به چشم خورد برای اینکه
بهتر ببینم شیشه ماشین رو کشیدم پایین
وقتی فهمیدم همون پسریه که دیروز یهو از
آسمون برای نجاتم فرستاده شد دوستشم
کنارش بود خیره شدم بهشون و اصال به
قطره های بارون ک تو صورتم میخورد توجه نداشم دوستش خم شدو یه بنری گرفت تو
دستش، اون یکی هم بالا داربست مشغول
بستن بنر بود دقت که کردم دیدم بنر اعلام برنامه یه هیئتهتا چراغ سبز شه خیلی مونده
بود سعی کردم بفهمم چی دارن میگن
ا خنده داد میزد و میگفت
_از بنر نصب کردن بدم میاد
از بالا داربست رفتن بدم میاد
محمد میدونه من چقدر، از بلندی بدم میاد
اینا رو میگفت و با دوستش میخندیدن
وا یعنی چی؟ الان این سه تا جمله انقدر خنده داره؟ خوب لابد واسه خودشون بودکه
اینطوری میخندن ! چند متر پایین ترم دو نفر
دیگه داشتن همین بنرو وصل میکردن
به نوشته روش دقت کردم تا ببینم چیه
(ویژه برنامه ی شهادت حضرت فاطمه زهرا )(س)
زیرشم اسم یه مداح نوشته شده بود
قسمت پایین تر بنر ادرس و زمان مراسم هم
نوشته بود یه لحظه به سرم زد از آدرسش
عکس بگیرم سریع گوشیمو در اوردم زوم
کردم و عکس گرفتم یهو ماشین حرکت کرد و هم زمان صدای راننده هم بلند شد ک با اخم
گفت : خانوم شیشه رو بکشید بالا سرده
ماشینم خیس بارون شد ...
#غزاله_میرزاپور
#فاطمه_زهرا_درزی
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸