eitaa logo
🌹کانال خبری مسجد امام حسن عسکری علیه السلام 🌹
142 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
532 ویدیو
32 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدی که دور از ریا و تکبر زندگی می‌کرد 🔹شهید خلیل الله بهاری در آخرين ماموريتی که به جبهه داشت خانواده‌ی خودش را همراه خود برد. در اين سفر كه به اروميه انجام می‌شد به همرزمان خود می‌گويد: «من چيزی ندارم. سفره‌ام را جمع كرده‌ام و با خود آورده‌ام.» در طی سفرش همواره به همسرش می‌گفت و سفارش می‌كرد كه دخترانم بگذار زينب گونه زندگی كنند و پسرانم را حسينی تربيت كن. بگذار بچه هايم در دامان تو چنان پسنديده بزرگ شوند كه هيچ‌گاه جای خالی من در حضورتان ديده نشود. 🔹همسر شهید بهاری می‌گوید: " هیچوقت به من نگفته بود كه چه مسئوليتي دارد. تازه به اروميه رفته بوديم یک‌روز گفتند : « آقاي بهاري چه كاره است؟ » گفتم : « نمی‌دانم » وقتي ايشان برگشت گفتم :‌ «شما چه كاره هستيد؟ از من شغل شمارا پرسيدند.» گفتند : «بگوييد بسيجی است.» فردای آن روز وقتي از من دوباره سؤال كردند، گفتم بسيجی است. گفتند : « به بسيجی‌ها خانه‌ی سازمانی نمی‌دهند. بعد از شهادتش وقتي شهيد كاوه در مراسم ايشان صحبت می‌كرد متوجه شدم كه فرمانده‌ی گردان بوده است. !»
خاطره‌ای از اخلاص شهید سردار سید داوود علوی 🔹یکی از همرزمان شهید علوی بیان می‌کند: "به بچه ها گفتم شما بروید و من بمانم تا تسویه حسابم را بگیرم، خلاصه خیلی ناراحت و نگران در گردان قدم می‌زدم که شهید داود عزیز را دیدم، احوالپرسی کردیم، گفتند ناراحت به نظر می‌رسی، ماجرا را تعریف کردم، دست من را گرفت و گفت با من بیا، رفتیم تدارکات، خیلی دوستانه و منطقی گفت: شما هم جای این برادرها بودید ممکن بود این اتفاق برای شما هم می‌افتاد پس بنابراین تسویه را امضا کنید و آخرین امضا را هم خودشون (که معاون گردان بودند)  زدند و ما خلاص شدیم. آن‌روز فرشته نجات ما شد".       🔹شهید سید داوود علوی رفتارش به قدری محترمانه و عاطفی بود، بچه‌ها همیشه با ایشان رودرواسی داشتند و به دلیل مهربانی‌های بیش از حد ایشان به همه اعضای گردان، یک رابطه عاطفی ایجاد شده بود، همیشه ادب در رفتار و حرکات ایشان متبلور بود به حدی که همواره مواقع نشستن دو زانو می‌نشست. خلوص در نمازهای ایشان موج می‌زد خلاصه تمام کارهای این مرد بزرگ، الهی بود.
شهیدی که به گفته همرزمانش با عالم دیگر در ارتباط بود 🔹از همرزمان شهید تعریف می‌کند: " یک‌روز شهید کاظم عاملو از درون می‌لرزید و به خود می‌پیچید، عرق از سر و رویش قطره قطره می‌چکید. چندبار صدایش زدم، حالت عادی نداشت. انگار توی عالم دیگری بود و صدای ما را نمی‌شنید. چراغ والر را آوردیم نزدیکش و پتوهایمان را انداختیم رویش. لرزَش، کم نمی‌شد. توی خواب صحبت می‌کرد. بچه ها گفتند:«تب کرده و هذیون می‌گه.» 🔹همرزم شهید در ادامه می‌گوید: " حرف‌هایش به هذیان نمی‌خورد. این ماجرا چندین شب ادامه داشت. شب‌های بعد با واکمن و نوار صدایش را ضبط کردیم و گاهی هم می‌نوشتیم. چندین نوار ضبط کرده و حدود پانصد صفحه کتاب موجود است. ارتباط با عالم دیگر و شهدا شده بود سرگرمی معنوی‌اش در دل شب. ماهم از این عنایت بی نصیب نبودیم." 🔹یکی از دوستان شهید کاظم عاملو می‌گوید: " صورتش خيس شده بود. صدای گريه‌اش حسينيه را پر کرده بود. هميشه ديرتر از همه‌ بچه‌ها از حسينيه بيرون می‌آمد. می‌دانستيم قنوت و سجده‌های طولانی دارد، اما اين بار فرق می‌کرد. انگار در حال و هوای دیگری بود و هيچ کدام از ما را نمی‌ديد. در مسير هم که بايد پياده تا منطقه‌ گردش می‌رفتيم، ذکر می‌گفت و گريه می‌کرد. نزديکی‌های خط مستقر شديم. خمپاره‌ای نزديک سنگر ما به زمين خورد. ترکشش پايم را زخمی کرد. پس از چند روز، روی تخت بيمارستان فهميدم همان خمپاره کاظم را از جمعمان برده است."
📷میرحسینی «مالک اشتر» سپاه اسلام بود 🔹سردار شهید سلیمانی ماجرای شهادت همرزم عزیزش شهید میرحسینی را این‌طور وصف کرده است: "قاسم، بزرگ لشکر ۴۱ ثارالله بود که همه ابعاد یک فرمانده اسلامی را با تعاریف اصیل آقا امیرالمؤمنین (ع) داشت. در عملیات کربلای ۴ بچه‌ها خیلی نگران ایشان بودند؛ شهید میرحسینی در هیچ عملیاتی بدون زخم از صحنه خارج نشد، از تمام عملیات‌ها زخمی بر بدن داشت، به بچه‌ها گفته بود در عملیات کربلای ۴ نترسید که من شهید نمی‌شوم". 🔹سردار سلیمانی در ادامه خاطراتش می‌گوید: " قبل از عملیات کربلای ۵ شبی داخل سنگر نشسته بودیم و با میرحسینی صحبت می‌کردیم. گفت که تیر به این جای من خواهد خورد و انگشتش را روی پیشانی‌اش گذاشت و همین‌طور هم شد. هیچ‌وقت خبر شهادت ایشان را از یاد نمی‌برم. من در دو سه عملیات واقعاً از خدا می‌خواستم که پایان عمر من همین مقطع باشد. یکی همین عملیات کربلای ۵ بود؛ خصوصاً وقتی خبر شهادت شهید میرحسینی را شنیدم. احساس کردم لشکر ثارالله واقعاً منهدم و منحل شد و از همه مهم‌تر فکر می‌کردم شهادت ایشان تأثیر بسیار عمیقی بر عدم موفقیت ما در عملیات کربلای ۵ بگذارد".
شهید عباس ورامینی اولین نفری بود که وارد لانه جاسوسی شد 🔹شهید عباس محمد ورامینی در ۱۳ آبان ماه سال ۱۳۵۸ که دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، سفارت آمریکا را تسخیر کردند، اولین کسی بود که وارد لانه جاسوسی شد و یک سال در لانه جاسوسی فعالیت داشت. او در آن روزها مسؤولیت آموزش نظامی دانشجویان پیرو خط امام را بر عهده داشت و برای آنان اسلحه تهیه می‌کرد. 🔹شهید حاج ابراهیم همت فرمانده وقت لشکر پیروز حضرت محمد رسول الله (ص) در سخنانی در مراسم این شهید بزرگوار بر سر مزارش گفت: "حاج عباس همیشه دائم الوضو بود و روزهای دوشنبه و چهارشنبه را حتما روزه می‌گرفت، نماز شبش به خصوص در سالهای آخر حیاتش ترک نمی‌شد و همواره با گریه و تضرع همراه بود و دنیا را برای خود قفس تنگ و آزار دهنده‌ای می‌دانست که باید آن را شکست و رها شد. "