هدایت شده از گزیده های حاج قاسم
✍ نامه #سردار_سلیمانی به دخترش فاطمه:
🔺 دخترم خیلی خسته ام، ۳۰ سال است که نخوابیده ام/ بگذارید بروم، چگونه می توانم بمانم.
🔻پدرم #هربار که میرفت دفتر یکی از دخترها را با خودش میبرد. آن بار، دفتر فاطمه خانم را با خودش برده بود و برای او نوشته بود. #نامه خیلی زیبایی نوشته بود و آن سوالی که قبل از رفتنش از ایشان پرسیده بودیم، آنجا که رسیده بود، فراغتی پیدا کرده بود و در آن فاصله چند ساعته، نوشته بود.
🔺#پدر در بخشی از آن #نامه نوشته بودند:
«عزیزم من متعلق به آن سپاهی هستم که #نمیخوابد و نباید بخوابد تا دیگران در آرامش بخوابند؛ بگذار آرامش من فدای آرامش آنان بشود؛ دختر عزیزم شما در خانه من در امان و با عزت و افتخار زندگی میکنید؛ چه کنم برای آن دختر بی پناهی که هیچ فریادرسی ندارد و برای آن طفل گریان که هیچ چیز ندارد و همه چیز خود را از دست داده است؛ پس شما مرا نذر خود کنید و به او واگذار نمایید؛ بگذارید بروم. چگونه میتوانم بمانم در حالی که همه قافله من رفته است.
#منجاماندهام 😢
🔺دخترم خیلی خستهام. ۳۰ سال است که نخوابیدهام اما دیگر نمیتوانم؛ نمیخواهم بخوابم؛ من در چشمان خود نمک میریزم که پلکهایم جرات بر هم آمدن نداشته باشد؛ تا نکند در غفلت من آن طفل بیپناه را سر ببرند؛ وقتی فکر میکنم آن دختر هراسان تویی، نرجس است، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سر بریده شدن است، حسینم یا رضایم است، از من چه توقعی دارید؟ #نظارهگر باشم؟ #بیخیال باشم؟ #تاجر باشم؟ نه من #نمیتوانم اینگونه زندگی بکنم .»
#پدر
#نامه
#تربیت
#سردار_دلها❣
🌷🇮🇷🌷