زندگیم، اینقدر طنزه که دیگه دارم بابتش غصه نمیخورم و گریه نمیکنم. فقط نشستم نگاه میکنم و قاهقاه یه مسخره بودنش میخندم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
زندگیم، اینقدر طنزه که دیگه دارم بابتش غصه نمیخورم و گریه نمیکنم. فقط نشستم نگاه میکنم و قاهقاه
و بعد یه لحظه خندم رو میخورم تا بتونم جدی فکر کنم به اینکه چقدر به آدمهایی اعتماد کردم که اشتباهیترین بودن. ازشون کمک خواستم حتی! چقدر طنزه.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
زندگیم، اینقدر طنزه که دیگه دارم بابتش غصه نمیخورم و گریه نمیکنم. فقط نشستم نگاه میکنم و قاهقاه
هی تلاش میکنم یادم نیاد اتفاقاتِ جدید رو. هی تلاش میکنم از خودم توی ذهنم دورش کنم که نه من درد بکشم نه دیگری، هی دوباره فکر و دغدغهش میاد میچسبه به خودم و زندگیم، هی جدی تر میکنه داستانو. نمیخوام آقا. نِ می خوام : )
هادی امروز، تو شهادت امام هادی، باز از زبون من با نورا حرف زد ولی با خودم مدتهاست قهره. یه گوشه وایساده و اصلا براش مهم نیست چقدر کلاف زندگیم گوریده باشه، همشون از اون بالا فکر میکنن من بلدم با این کلاف گوریده شال ببافم. نهایتا آخرش خودمو باهاش دار بزنم. نمیفهمن که.
هدایت شده از سبز جاندار"
سازنده محترم مترو هفده شهریور، لازم بود انقدر بری زیر زمین که ۱۵ دقیقه فقط طول بکشه برسیم به سطح زمین؟ لامصب حداقل یه آسانسور میذاشتی...