هدایت شده از توییت فارسی 🇮🇷
دوستی داشتم پسر کوچکش را از دست داده بود. میگفت؛ پس از مراسم تدفین او، شب خواستم بخوابم!
خوابم نمیبرد ...
یک لحظه که پلکهایم بر هم رفت احساس کردم پسرم صدایم میکند که از تنهایی میترسد!
میگفت تمام شهر را تا قبرستان پابرهنه دویدم و پشت سر هم فریاد میزدم "بابا نترس، دارم میام"
》زهـــره الـــونـــدی《
@farsitweets
ینی اصن انگار ن انگار داره برا اینهمه ادم ویس میده، انگار داره برا پسر خالش ویس میده اصن>>>>
هدایت شده از ↯ژولیت
وای بچه ها خیلی سخته بخوای اون جغله بچه که باهاش بازی میکردی رو مرد ببینی