هر یه جمله از تاریخ که میخونم یاد یه جایی از کلاس میفتم و همش به خودم میگم چرا چرا من اون لحظه دستمو نگرفتم بالا حرف بزنم. همش افسوسه میتونستم خیلی چیزا بگم. نگفتم. کوتاهی کردم.
-
میخوام برات بنویسم باهات حرف بزنم. چند روزی هست قصدشو کردم. هی میرم میام نگاه میکنم به این قلم و کاغذ، به این صفحه میگم بنویسم؟ انگار که تو واقعیت این زبون میگیره. انگار لال شدم اون لحظه ای که میخوام با نزدیک ترینِ خودم حرف بزنم این کلمه ها پشت هم نمیاد، نمیرسونه مقصود دلمو. تهشم غصه میخورم که نشد هر چی که تو دلم بود رو بگم. گفته رو نمیشه برگشت عقب ویرایش کرد. وقتی گفتی و منعقد شد دیگه تموم شده. ولی نوشته رو میشه. صد بار. صد بار میشه برگشت حرفای جا مونده رو دوباره نوشت. خب در برابر شما اونم برایِ من، سخته یکم حرف زدن. واقعا انگار لال میشم. این احساسِ لعنتیِ نیاز به حرف زدن، نیاز به درد و دل، نیاز به اینکه آغوشتو باز کنی غصه ها و اضطرابام و دغدغه هام رو بشوری ببری، نیاز به اینکه به یاد بیارمت، به اینکه حست کنم، باهات بگم از این روزایی که دارم با فکرت ولی سخت میگذرونم؛ چقدر جمعه ها بیشتر میشه. جمعه شبا بیشتر، یعنی الان. اره دقیقا این ساعتی که نشستی نگاه میکنی به من شاید. خجالت آوره که فقط وقت نیاز یادت میکنم. اون موقع ها که دلم میخوادت، غم وجودمو میگیره ولی اون موقع هایی که حالم خوبه و باید همهیِ هم و غمم باشی نیستی، یعنی من نیستم، من اون آدم بده ام، شما که همیشه تهِ تهِ تهِ مرام و معرف و عشقی اصلا. من چقدر کوچیکم در برابرت عزیزمن. چقدر کوچیکم که بعد از یه روز طولانی تازه یادم افتاده عه جمعه بودا. عه عه من باز یادم رفت حرف بزنما. عه اون یادش نرفت بازم یادش نرفت که الان دارم باهاش حرف میزنم. مخاطب قرار دادنت وقیحانه نیست؟ هست میدونم هست ولی حداقل میدونم تو گوش میدی، میخونی. حتی اگر گستاخ باشم بازم کجا رو جز آغوشت دارم برم من؟ ای بمیره این زبون صاب مرده که باز نمیشه من اینا رو با اشکام برات بگم. حتی خیلی بیشتر از این برات بگم. از همهیِ چیزایی که گره شده تو گلوم بگم برات. ببخش که بلد نیستم. هیچی بلد نیستم. بلد نیستم انتظار بکشم، ببخش که دلتنگ خوبی نیستم حتی. ببخش منو عزیز ترین.
-
#حانیهنویس #جمعهطور
من امروز خوشحال بودم، هر چقدر کم حتی از کارِ استاپ موشن ما جلو میره من بیشتر خوشحال میشم، و حجم استرسم کم میشه.
این روزا میترسم تو تویِ خیابون کنار من راه بری ولی چشمای من تو رو نبینه.
یعنی همهیِ اونایی که اواسط سال پیش آقا رو بخاطر یه دستش که کار نمیکنه مسخره میکردن نمیدونستن چرا دستش اینطوری شده؟
یعنی واقعا؟ یعنی حتی اینم نمیدونن و قضاوتش میکنن؟ چی میدونید اصلا شما از این آدم؟ هیچ والا هیچ.