یاسهاسبزخواهندشد ؛
دلم میخواد یه متن بنویسم برای امیر المومنین ولی سوادش رو ندارم.
هیچکی نداره، من یکم بیشتر از بقیه ندارم.
دلم میخواد تو گروهِ کلاسمون عید و تبریک بگم. خب شاید اون وسطا یکی بود که یه اعتقادیم داشت، ولی جو اصلا این اجازه رو نمیده.
گریه نکن خواهرم، در خانهات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درخت در سرزمینت. و باد پیغام هر درختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید: در راه که می آمدی سحر را ندیدی!؟
فیلم دستهیِ دختران رو دیدم، شاید اصلا شبِ عید نباید میدیدم ولی دیدم. احساسِ بعد فیلم دقیقا مثل همون احساسیه که بعد دیدن فیلم تنگهیِ ابوقیرب، ماجرایِ نیم روز، رد خون، چِ، همان بیست و سه نفر، هناس و به وقت شام داشتم. این حسِ غمِ عجیب و غریبی بعد دیدن همشون قلبمو پر میکنه، ما کجاییم؟ ما کجاییم؟ ما کجاییم؟ آدم های بزرگی تویِ تاریخِ این مملکت هستن که ما حتی اسماشونم نشنیدیم، چرا نشنیدیم، چرا یادمون میره کجا بودیم از کجا به اینجا رسیدیم؟ چرا نمیتونم مفهومِ غمم رو برسونم؟ کاش فقط اونایی که یه روزی همه چیزشون رو دادن ازمون راضی باشن همین.