امروز هیچی ندارم براتون بگم که از خودم، نه از اتفاقات، نه از احساسات، نه منطق. هیچ چیز واقعا ندارم برای گفتن. یادم نیست کی گفته بود، ولی یادمه چند وقت پیش یک نفر از چنل نویس ها میگفت هر چی تعداد ممبر های یه کانال افزایش پیدا میکنه احساس مسئولیتِ ادمین فرای تولید محتوا بیشتر میشه و من امشب از اینکه محتوایی نداشتم عذاب وجدان گرفتم و ابراز ندامت و پشیمانی میکنم.
ذهنم پر از حسرت هاییه که نیاز دارم یکجا گفته بشن ولی فقط نمیخوام به هیچکس حال بد منتقل کنم.
دلم برای ژوژمان هایِ سال دهمم تنگ شده. خوشحال بودم ولی داشتم تنالیته میزدم ولی خوب در نمیومد، خیلی در نوسان بودم درسته، ادای آدم های افسرده رو در میوردم، خودم رو زیر سوال میبردم، استعدادم، وجودم و تمامِ ابعاد شخصیتیمو، دوستای ثابتی نداشتم، احساسات ثابتی نداشتم ولی همچیین چیزی رو درون قلبم حس نمیکردم. اصلا نمیدونم چیه و نمیدونم باید چطور توصیفش کرد ولی یه چیز عمیقه خیلی عمیق تر از فهم من. نمیزاره. هیچی رو نمیزاره. مثلا اگر این احساس رو پارسال داشتم هرگز نمیتونستم از لاکِ افسردگیِ پلاستیکی خودم در بیام. نمیزاشت.
ما ذره از فتنه رو در اوایل پاییز پارسال به چشم دیدیم ولی سال ۷۸ واقعا یک چیز عجیب و فجیعی بوده. بگید خداروشکر. و نگاه کنید ببنید اباله اون موقع نتونستن براندازی کنن الان میخوان. ای خدا.
هدایت شده از توییتر انقلابی
3.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقدر به درد خودم خورد :)
استاد پناهیان:
🔗 alimasaf
کاش همهیِ منبری ها همینشکلی بود صحبت هاشون، همینقدر شیوا، همیقدر راه گشا، همینقدر مفید، همینقدر حقیقتِ دین.