eitaa logo
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
2.5هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
618 ویدیو
1 فایل
هوالمعشوق؛ • و ما به زودی سبز خواهیم شد عزیزم، زیر سایه یک چنار. آن زمان که گنجشک‌ها رسیده باشند به مقصد و نامه‌هایِ من به دست‌ِ تو. وقتی بخوانیشان، آنگاه سبزخواهیم شد. • ده روز مانده به پایانِ تابستانِ چهارصد
مشاهده در ایتا
دانلود
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
از همون جمعه‌یِ اولِ محرم که جمع شدیم و همه میگفتن گذرنامه دارید؟ برنامتون چیه؟ روز حرکت کیه؟ و کلی
بابام گفت من نمیام، شماها برید. همه گفتن باشه علی آقا شما بگو نمیام بعدش با هوا پیما میای از همه زودتر میرسی بغداد، جدیش نمیگرفتن.
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
بابام گفت من نمیام، شماها برید. همه گفتن باشه علی آقا شما بگو نمیام بعدش با هوا پیما میای از همه زود
کلی باهاش حرف زدم، راضی نمیشد، به هیچ صراطی مستقیم نبود، دلایلش هم واقعا منطقی بود. نا امید شده بودم. من نمیتونستم بی بابا برم، اصلا راه نداشت، بدون همسفری با بابام برم کربلا؟ بیخیال. گفتم نمیام به همه گفتم نمیام. چشایِ همه چارتا شد. بابا گفت خب با مامان برو بهش گفتم همسفرم تویی مامان نیست ولی خب ته دلم که غصه میخوردم.
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
کلی باهاش حرف زدم، راضی نمیشد، به هیچ صراطی مستقیم نبود، دلایلش هم واقعا منطقی بود. نا امید شده بودم
هی هر روز همه از کارای کربلاشون میگفتن. هیئت بابای رو برپا کردیم، جمع کردیم، همش حرف اربعین بود. تقریبا دیگه همه وضعیتشون مشخص بود، منم میدونستم رفتنی نیستم، گذاشته بودم روز اربعین یه دل سیر گله کنم.
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
هی هر روز همه از کارای کربلاشون میگفتن. هیئت بابای رو برپا کردیم، جمع کردیم، همش حرف اربعین بود. تقر
شب شهادت حضرت رقیه، تویِ روضه، من خیلی حرف داشتم، هیچکدومو نزدم، همینجوری فقط به پرچما نگاه کردم گریه کردم. بعد از تموم شدن روضه و موقع چایی اوردن بحث اربعین خیلی دیگه بالا گرفت، چند روز بیشتر نمونده بود به راهی شدن همه. اینقدر گفتن گفتن گفتن، حتی دلِ باباهم هوایی شده بود. هی هر کسی رد میشد به من میگفت نمیای؟ همه صدامو جمع میکردم که بغضم نترکه میگفتم: نه.. پلکایِ پایینمم داشتن نقش سد اجرا میکردن که زیاد موفق نبودن.
همون شب بابا راضی شد، همون شب.
حضرت رقیه یه جوری خوشحالم کرده بود که واقعا نمیدونستم چطوری باید جبرانش کنم، اون شب فقط گریه میکردم قوربون صدقه حضرت رقیه میرفتم:))))
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
حضرت رقیه یه جوری خوشحالم کرده بود که واقعا نمیدونستم چطوری باید جبرانش کنم، اون شب فقط گریه میکردم
از صبح فرداش دیگه همه چیز داشت میفتاد رویِ روال، اصلا اون جاهارو یادم نیست که چطوری همه چیز جور شد، تنها چیزایی که یادمه، شبِ حرکت بود که مداحی عراقی گذاشته بودم تو خونه کوله میبستیم.
چقدر برام روز اول به اندازه‌یِ همین لحظه قابلِ لمسه.
چقدر قدم زدنم اون هفته تویِ خیابونای متنهی به حرم امام کاظم و امام جواد بهم نزدیکه‌.
چقدر من با گذشت فقط چند روز دلتنگشم:)))))
الان دقیقا یادم نیست چند روز پیش چه اتفاقی افتاده بود که اینو گفتم، ولی گفتم من واقعا خیلی دیوونم اگر سال بعد بازم بخوام بیام. الان هنوز تویِ عراقم دل تنگ شدم.
اینجا وسط این حسینیه من الان تنهایِ تنهام، این حجم از گریه ای که تو این تنهاییه دارم میکنم رو هیچوقت نتونستم تویِ حرمایِ مدنظرم بکنم.