اینجا وسط این حسینیه من الان تنهایِ تنهام، این حجم از گریه ای که تو این تنهاییه دارم میکنم رو هیچوقت نتونستم تویِ حرمایِ مدنظرم بکنم.
من حتی دلم برای موکبایی که مداحی مورد علاقمو پخش میکردنم تنگ میشه.
بچه ها، خیلی خوبه که هستین، اینجا هست من گاهی بیام افکارمو بگم برم. شبتون بخیر.
یه چیزی از بین در و دیوار این خرابه هایِ بین راه داره به قلب من چنگ میزنه. میگه: ترو خدا بمون، من میدونم دلت اینجاست، اینجا رو دوست داری، نرو آقا.
نمیدونم بهش بگم من فقط وقتی اربعینه، وقتی مردم بدون در نظر گرفتنِ تفاوت های فرهنگی و شخصیتی به هم عشق میورزن اینجارو دوست دارم یا نه، واقعا دوست دارم اینجارو! من هیجای دیگه ای سفر خارج از ایران نرفتم ولی این همه حسِ وطن بودنِ این مملکت طبیعی نیست. این دلگیری امروز منم طبیعی نیست.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
یه چیزی از بین در و دیوار این خرابه هایِ بین راه داره به قلب من چنگ میزنه. میگه: ترو خدا بمون، من می
امسال خیلی دلم وسط راه مونده، چون کمتر مشایه رو لمس کردم، چون از ظرفیتِ بزرگش اونطوری که باید استفاده نکردم، نمیدونم، میخوام برگردم به ده روز پیش.