هدایت شده از فاموتیدین.
از زندگی حرصم میگیره ، نمیدونم چرا این احساس رو به روند زندگی و طبیعت دارم ولی چی میشد گاهی وقت ها میتونستیم از یسری چیزهای نرمال طبیعی مثل گذشتن وقت ، تغییر فصل ، تموم شدن روز ، غروب کردن خورشید ، بند اومدن برف
جلوگیری کرد ، یا دست ما بود .
حس میکنم نوزده دقیقه است روحم داره پرواز میکنه. سلام پاییز جونی، فردا برات مینویسم عزیزکم.
من امروز یه تصمیم بزرگ گرفتم، میدونی اونقدراهم بزرگ نبود، به اندازه چیزایی که این روز ها دارم بهش حسودی میکنم واقعا بزرگ نبود، چون شاید من قد و قوارهیِ گرفتن اونطور تصمیمات نیستم، اره. اما واقعا میدونم که تصمیم درستی گرفتم، حتی اگر قلبم رو مچاله کنه و بیشتر از قبل یادم بیاره که چقدر پاییز دلگیره. حتی اگر نخوام راجع بهش با کسی حرف بزنم و حتی اگر، زمانی که بازم بغض یقهیِ لباسم رو گرفت نتونم دستی برای کمک دراز کنم. ولی میدونی! فکر کنم سبز پوش از این تصمیمِ من خیلی خوشحال بشه. باید تویِ نامهیِ جدید براش بنویسم تصمیمم رو، شاید این نامه ها نامه هایِ آخر باشه، امسال سال خوبی نیست، سالی که حتی اجازه نمیده نامه بنویسیم. ولی اگر این نامه رو بنویسم و براش بفرستم و بخونه، همینکه خوشحال بشه برام کافیه.
هدایت شده از فاموتیدین.
حالا شماها شاید با این موضوع مشکلی نداشته باشید
ولی مگه لباسای نخی ابروبادی چش بود؟
الان توی پاییز و زمستون ، هودی میپوشیم ، کاپشن میپوشیم ، همشون کلاه داره و کلفته:))) زیر چادر میشیم خانوم پاف
یاسهاسبزخواهندشد ؛
حالا شماها شاید با این موضوع مشکلی نداشته باشید ولی مگه لباسای نخی ابروبادی چش بود؟ الان توی پاییز
توصیفاتت از پاییز>>>>
خندم گرفته جدا، راس میگی ولی می ارزید بخدا. چی بود اون تابستون سگی.
اره قراره به هاچِ فنا بریم، قراره هر روز شیش صبحِ سگ لرزی رو ببینیم و غر بزنیم و به سهتی از پتو دل بکنیم، ولی همون چتد ساعتِ زیر متو هم کلی ارزش داره.
خدا حاضر نیستم یک بارِ دیگه اواسطِ تیر یا اوایل مرداد رو تجربه کنم، هرگز.
هودی به این خوشگلی. البته واقعا زیر چادر مصیبته. من روزایِ زمستونی در حالِ ورود به مدرسه یه پنگوعنم:))))))