هدایت شده از - دلدادھ مٺحول -
اشتباه "تکیه کردن" به بعضیها،
مثل اون مدادیِ که تو دبستان، سر کلاس با چشمای خمار از خواب، تکیهش میدادی به دندونت و سُر میخورد و لثهت یجوری زخم میشد که تا چند روز جای زخمش میسوخت و خون میومد...
از همین امروز به قول ریحانه باید خودم رو بذارم روی میگ میگ ترین حالتِ خودم اگر بخوام یه کارایی بکنم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
از همین امروز به قول ریحانه باید خودم رو بذارم روی میگ میگ ترین حالتِ خودم اگر بخوام یه کارایی بکنم.
یکمی برام ترسناکه، هم باید روی میگ میگ ترین مودم باشم هم دارم استرس میکشم. پیش بردن هر دوتای اینا باهم خیلی سخته.
چند هفته است احساس میکنم اطرافم هیچکس رو نمیبینم که در باره دغدغه هام درکم کنه، واقعا اینقدر تفاوت دارم؟ چرا؟ بزرگترین دغدغه هام چیزایین که بقیه میگن خب، چرا؟ چرا این دغدغته؟ یا غیر مستقیم بهم ثابت میکنن نباید اینقدر دغدغه مند باشم، یا اگرم باشم نباید اینا دغدغم باشه. نمیدونم چطور براتون از این حسِ مضخرف بگم.