انگار ۱۳ دی، شده اون روزی که خدا دوستداشتنی هاشو با خودش میبره.
گاهی احساس میکنم بعضی آدمایِ دورم، یا آدم هایی که باهاشون در یک اجتماع زندگی میکنم، آدم بودن رو گذاشتن تویِ صندوق، درش رو قفل کردن و کلید روهم انداختن وسطِ اقیانوسِ حماقت. واقعا ممکنه؟ نه واقعا؟
دلم میخواد یه "باشه، عزیزم شما خوبی" ِ بزرگ بزنم رویِ پیشونیم و سعی کنم از این به بعد اینقدر برای هر آدم بی ارزشی حرص نخورم.
سلام انسانِ کوچک تازه متولد شده. سلام مهربونِ عجیب و غریب. سلام دخترک غمگین. ازت ممنونم که چشماتو باز کردی و به دنیا سلام کردی، ممنونم که به دنیا اومدی که من یه سها بینِ دوستام داشته باشم. میلادت مباااارک سهایِ عزیزِ من:)
هدایت شده از ؛کاتوره
[ دختر دو ساله کاپشن صورتی با گوشواره قلبی ]
فردا اولین باریه که سر تحویل پروژه با کارِ ناقص حاضر میشم. تازه اینهمه ام از بقیه کمک گرفتم و چه و چه. تازه تا همینجاشم زشت شده.