وقتایی که نا آرومم احساس میکنم باید یه جایی بیشتر از اون چیزی که همیشه هستم حرف بزنم. میام اینجا حرف بزنم میگم پسر اینجا که یکی دو نفر نیست که بشه همه چی رو گفت. اینجا آدمایی هستن که اصلا نباید بدونن تو درباره چی میخوای بگی. باید هی حرفو پیچوند، از اینور و اونور و بالا و پایینش کَند. اینقدر کَند تا هیچکس نفهمه دلیلِ این درد و عذابِ تو چیه. بعد نگاه میکنی میبینی بازم خالی نشدی که. میری سراغ پیامایِ نا مربوطِ بیشتر و بیشتر و بیشتر.
حالِ دلم بده. نیاز دارم عید دوباره تکرار شه. منزوی بودن خیلی وقتها اونقدرم بد نیست. دلم میخواد کلا بیخیال دانشگاه بشم، کلا بگم ولش کن بابا از مدرسه چه خیری دیدیم که از یه بزرگترش ببینیم؟ دلم میخواد بشم یه دخترِ بدِ بداخلاقِ غیر اجتماعیِ سنگدل. سنگدلِ خیلی زیاد. اصلا انگار که دیوار از من بیشتر احساسات خرج آدما میکنه. اره بابا اصلا چیه این احساسات. خرجش که میکنی همه چی بهم میریزه.
تازه تو فکر کن این وسط، ماهمرضون هم تموم شد. دیگه باید با محفل و از مامان بگو و عباس موزون و ماهِ من و کلیپ حسین حقیقی و اسما الحسنی و اللهم لک صمنا و زولبیا بامیه ام خدافظی کنیم. زدن زیرِ میز*
جقدر تموم شدنت غصه داره ماهرمضونم. خیلی امسال بیشتر غصه میخورم چون امسال بیشتر آدم بدی بودم.