eitaa logo
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
2.5هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
618 ویدیو
1 فایل
هوالمعشوق؛ • و ما به زودی سبز خواهیم شد عزیزم، زیر سایه یک چنار. آن زمان که گنجشک‌ها رسیده باشند به مقصد و نامه‌هایِ من به دست‌ِ تو. وقتی بخوانیشان، آنگاه سبزخواهیم شد. • ده روز مانده به پایانِ تابستانِ چهارصد
مشاهده در ایتا
دانلود
هفته ای که بعد از کنکور، و یکم قبل از کنکور گذروندم. بابتش شکرت خداجونم. تولد، فندک، گلام، اسنک، آب طالبی، بهار شده، کارگاه معماری، زینبیه، اجرای مبینا.
هدایت شده از سبز جاندار"
در راه برگشت-
بابا بریم شیراز درس بخونیم، چه وضعیه.
چطوری به دوستم بگم من آهنگ با خواننده‌یِ زن گوش نمیدم، لطفا برام اهنگِ زن نفرست که ناراحت نشه؟ هر بارم ازم میپرسه گوش دادی؟ گوش دادی؟ نه گوش ندادم زن، رهام کن😭
بغض، امشب چنگ انداخته نه فقط در گلویم، در تمام اعضا و جوارهم، نمیدانم تا کِی بماند ته قلبم اما به این سادگی ها رفتنی هم نیست. این واژهِ شهیدِ قبل از اسمت، نمیچرخد در دهانم، حتی گاهی که میخواهم در ذهنم خطابت کنم درنگ میکنم که میشنوی؟ آخر تا همین دیروز هنوز درون قابِ تلویزیون بودی. هنوز هم هستی، دو روز که برایم دو سال گذشته تو، تماما درون تلویزیونی، هر ساعت و هر ثانیه سید، نه.. شهید رئیسی. به خدا که نمیچرخد سید این نام جدیدت، حتی رویِ کیبوردم. میروم گم میشوم بین رویاها و افکارم، کتاب هایم را ورق میزنم و باز دوباره که تصویرت جلوی چشمانم نقش میبندد، انگار تازه، عزیزِ جدیدی از دست داده ام. دوباره به قدر همان لحظه اول غمت میدود در تار و پودم. تلخ ترین شبِ زندگی ام را گذراندم، شاید تلخ تر از شبی که مالک اشترِ ولی را از دست دادیم. آن روز ها هنوز خیلی بچه بودم، نمیفهمیدم، وقتی همه به تلویزیون خیره میشدند و با دیدن تصاویر انگشتر، در دستِ قطع شده، گونه هایشان خیس میشد، من مبهوت مانده بودم که اصلا چه شد؟ این ها چه‌شان شده؟ حاجی هنوز هم زنده است بابا این کار ها چیست. نمیفهمیدم چه چیزی از دست دادیم اما اکنون معنایِ مغتنم را بهتر میفهمم. یک روز گذشت و من سعی میکنم صدایِ گریه هایم را خفه کنم، و اشک هایم را پاک کنم و از مقابل تلوزیون دور شوم یا حتی سعی کنم این دکمه‌یِ خاموشِ نفرین شدهِ کنترل را بزنم، خب نمیشود سید، میخواهم همه این تصاویری که پخش میکنند از تو ببینم، حتی صد باره، نمیخواهم هیچکدام از قلم بیفتد. چقدر دیر یادشان افتاده تو را. تو در این قاب میخندی، شوخی میکنی، هنگام سخنرانی اوج میگیری، نجوا میکنی، تپق میزنی، خنده ام میگیرد و بعد به یاد می آورم که نیستی دیگر، خنده ام میماسد بر لبم. اما میدانی بیش از همه نگران فردایم، آن لحظه ای که دوباره بغضِ ولی میان جمله "اللهم انا لانعلم منهم الا خیرا" بشِکَند، وای از فردا. چه کنیم ما با این غم؟ قلبم که آرام نمیگیرد اما فکر میکنم که اصلا هر چه جز این شهید پسوند اسمت میشد حیف میشد، بهتر شد. به این سیما جز شهید نمی‌آمد اصلا. بگذار با اشک هایمان دو تیر بزنیم، یکی‌ش هم تیر شوق باشد. حالا از آن بالاتر ها فکر میکنم دست هایت آنقدر وسعت داشته باشد تا بتواند یک ایران را در بربگیرد و غمت، شانه به شانه همه مارا در نوردد تا بشویم یک ایران، یک ایران قوی. رئیسیِ شهید زنده تر است و خونِ شهید درخت نهضت را آبیاری میکند. ملت را بیدار میکند، قوی تر میکند، زنده تر میکند. نهضتی که شهید میدهد نمیمیرد و این برای مردگان درد دارد. مبارکمان باشد شهادتت مرد خدا. که خمینی فرمود: شهادت، هنر مردان خداست. خداحافظ مرد خدا. -
نزدیک به دو بامداد است و من به این فکر میکنم که الان شما آن بالاتر ها شاید لب بامِ آسمان نشسته اید، کنارِ حاج قاسم، باکری، کاظمی، بهشتی، مطهری و هادی و دیگران؛ و میخندید به روزگارِ آخر الزمانی ما معمولی ها، که نه شهید می‌شویم و نه رها. باشد خدا حکمتش برای تو و کشیدنِ بارِ غمش برای ما. حکمتت را شکر.