آخرش یه جوری شد که حالا هر وقت بخوام به خاطرات خوبمون فکر کنم تهش میگم: گندش بزنن چرا باید اون همه خاطره خوب یه شبه چال میشد؟
و واقعیت داستان اینه که میتونست همین اتفاق بیفته، میشد کم کم دور شد، میشد خیلی چیزای دیگه، میشد! ولی فرقش این بود که دیگه وقتی به لحظه های پُر از خندهمون فکر میکردم، از مغز سرم تا نوک انگشت پام تیر نمیکشید. یه خاطره بد میتونه صدها خاطره خوب رو با خودش دفن کنه.
اگر قرار بود کتاب بنویسم حتما اسمش رو میذاشتم هنر رندانهیِ به کتف گرفته شدن. اونم اینهمه تو یه روز، یا للعجب!
حالا میتونم از خجالت همه نقاشیای نکشیده همه ایده های به ثمر نَشسته، همه پادکست های نگفته، همه جاهای نرفته، تفریح های نکرده، فیلم ندیده و .. در بیام، ولی میدونی هادی؟ دیگه نمیخوام. انگار میخواستمش تا جایی که آزاد نبودم برای داشتنش. دیگه الان جالب نیست.
جنابِ چاووشی عزیزMohsen Chavoshi - Tekye Koochik (320).mp3
زمان:
حجم:
10.6M
من اشک فروریخته از چشم فراتم..
هدایت شده از _نوارکاسِت
+ عباس من ! دستهایت کو ؟
- به شوق دیدار شما دست و پا گم کردهام :))
[سقای آب و ادب]