احساس میکنم یه موقع هایی من باید تاوان اشتباهات دیگرانو بدم. با اعصاب خوردی، با استرس، با اضطراب، با هدر شدن زندگیم، با نادیده گرفته شدن و.. ممنونم.
میخوام یه رزومه درست کنم، ولی یه نگاه میکنم میبینم توی تمامِ این چندسال زندگیِ مثلا هنریم، یعنی اینقدر خروجی نداشتم که به عنوان رزومه ارائه کنم؟
هدایت شده از طـہرون؛
1.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواستم از سختیای انیمیشن بگم که اینو برام فرستاد.
دلم برای سه ماه آخرِ سال تحصیلی اصلا تنگ نشده، دلم برای اون تیکه تیکه جدا شدن از عزیزانم تنگ نشده، دلم برای از هم پاشیدن روح و روانمون تنگ نشده، دلم برای روزایی که نمیتونستم برای خاطراتی که از دست میره کاری کنم تنگ نشده.
ولی دلم برای زمستون پارسال و مدرسه تنگ شده. برای بچه ها، برای تیم والیبال، برای اردوی درون مدرسه ای، برای روزایی که واقعا خنده هامون از ته دل بود، برای دوتا میز شلوغ جلوی کلاس، برای کلاس تابستونیای پارسال، برای گروه سایبری ملکوت، برای تولد زهرا و مبینا، برای روز معلمی که خانم موسوی رو غافلگیر کردیم، برای ژوژمان آخر سالدلم برای روزایی که ما، همه ما خوشحال بودیم تنگ شده.