مدرسه همیشه جوری بود که نمیفهمیدم زبان رو و این نفهمیدن باعث میشد حس کنم زبان رو دوست ندارم. ازش خوشم نمیاد و استعداد من نیست. سال آخر دبیرِ زبانی که برای کنکور آوردن توی چندماه باعث شد احساسات بد من نسبت به زبان مثلا از هشتاد درصد بیاد روی چهل درصد، و الانم که خودم با میل و اراده خودم و به روش خودم زبان خوندن رو شروع کردم، احساس میکنم واقعا دوسش دارم و بهش علاقه دارم. اینجا به حرف مهدوی پی بردم که گفت:«وقتی شروع کردیم متوجه میشیم اونقدرام بد نیست. بلکه شاید به چشممون جذاب هم باشه.»
یاسهاسبزخواهندشد ؛
مدرسه همیشه جوری بود که نمیفهمیدم زبان رو و این نفهمیدن باعث میشد حس کنم زبان رو دوست ندارم. ازش خوش
دیگه به چه زبونی بگم شروع کن عزیزم؟ شروع کن وقت نداریم بابا آخر الزمونه اینقدر بهونه نیار!
منی که قرار بود زود بخوابم ولی متاسفانه دقیقا امشب از اون شباییه که تا ساعت دو چرخ میزنم و به عروس عمه صغری خانم هم فکر میکنم.
اتوبوس های بیآرتی ولیعصر، با انبوهی از جمعیت، اینقدر فضای سنگینی نداشت که مترو با نصف این جمعیت داره. توی بیآرتی داشتیم خفه میشدیم کلی باهم حرف میزدیم و حتی بهم کمک میکردیم ولی تو مترو، انگار که همه از هم طلبکارن.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
وایب روزِ اول دانشگاه:
نه حالا، جدایِ از شوخی، امروز واقعا روز خوبی بود. موقع بیرون اومدن از در دانشگاه اینقدر شادی رو در اعماق دلم احساس میکردم که وقتی تویِ فشارِ بیآرتی داشتم تبدیل به پوره حانیه میشدم، بازم میخندیدم و خوشحال بودم.
امیدوارم این خوشحالی فردا دوبل بشه بچهها. اگر دوبل بشه به همتون بیسکو بستنی میدم😭.
دوست دارم امروز رو خیلی خیلی دقیق یادم بمونه، خدایا برای همه چیز شکرت. وسط همه امتحانات و سختی هایی که تویِ زندگیامون میذاری، نور امیدم میذاری. من نوکر شمام.