یه چیزی که نیازه بگم، اینه که اکثرا بعد از تعریف کردن یک روز خوبِ اینچنینی توسط من یا هرکدوم از روزمره نویسای دیگه، خیلی از افراد میان مثلا میگن: "وای چقدر شما خوشبختید و چقدر همه روزاتون خوب میگذره." یا "اگر شما زندگی میکنید پس ما داریم چیکار میکنیم؟" این خیلی جاها شبیه باور کردن زندگی خیلی از بلاگر هاست. نمیگم ما بلاگریم ولی درواقع به نوعی هستیم. یک نمونه کوچیک تر. دقیقا قرار نیست واقعا هرچیزی که من بهتون نشون میدم در تمام روز ها و لحظات زندگی من پایدار باشه، حتی روابطم، حتی خوشحالیام، حتی ارتباطم با خانوادم و...
مثلا اواسط آذر ما رفتیم پارک ملت و یه عالمه عکس گرفتیم و من یک عالمه درباره اون روز حرف زدم. ولی قطعا شما نمیدونید که پشت اون، هفته ها، توی آذر و آبان من و ریحانه رفتیم و اومدیم، چقدر گریه کردیم و چقدر منتظر وایسادیم تا تکلیف رشتمون مشخص بشه.
یا اصلا چرا ویژن بورد ساختیم؟ چون میخواستیم شروعی باشه برای سالی که توش قراره خیلی بدبختی بکشیم و خودمونم میدونستیم. ولی ساختیم که بدونیم تهش خوبه، برای همین اگر این وسط از هفت روز هفته شیش روز رو گریه کنیم و ادامه بدیم اشکالی نداره.
میدونم که باز هم افرادی خواهند بود که غصه بخورند چرا زندگی ما شبیه فلانی نیست، ولی زندگی خودتون خیلی قشنگ تره. واقعا میگم.
دیروز متوجه شدیم نصف این آدمایی که میگن ما نداریم، در واقع دارن. این کارا و حرفا همش اداست. ندار واقعی ماییم که حتی صد تومن هم ته کارتامون نیست. ملت با یک تومن موجودی به خودشون میگن ندار، یا للعجب.
یکی از انیمیشن های کوتاه ایرانی، کار بچه های دانشگاه هنر که در واقع میشن اساتید دانشگاهِ تهران، نامزدِ اسکار شده و من دیروز عمیقا برای این موضوع خوشحال شدم. احساس پیشرفتِ همگانی میکنم و این امید میده بهم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
یکی از انیمیشن های کوتاه ایرانی، کار بچه های دانشگاه هنر که در واقع میشن اساتید دانشگاهِ تهران، نامز
ولی دیشب داشتم فکر میکردم که من علیرغم علاقهمندی به فیلمسازی مستقل و تجربی و عدم علاقهمندی به انیمیشن صنعتی، هرگز قرار نیست مثلا در همچین فستیوال هایی شرکت کنم و جایزه ای دریافت کنم. و این غمگینم کرد.
دلم میخواد از همه دوستام که اعتقادشون باهام متفاوته عذر بخوام که چیزایی رو لایک میکنم و زیر پستایی کامنت میزارم که ممکنه دیدن اون پست ها و کامنت ها اذیتشون کنه.