تا حاجآقا رمضانی بود نشستم پای تلویزیون اما همش رو چرت زدم. حالا که رفته میفهمم چه حیف شد.
آتشبس کردند، دنیا ساکت شد، همه جشن گرفتند، اسیرها آزاد شدند، صلح (!) برقرار شد نه؟ مردمِ آزاده دنیا نفس راحت کشیدند، نیرو ها تجدید قوا کردند و حالا انسان ها باز تبدیل شدند به همان اعداد و ارقامِ قبلیِ داخلِ اخبار: دیویست نفر مردهاند، همین. خانواده داشتند؟ بله. آرزو داشتند؟ بله. کودک بودند؟ بله. میبینی؟ حالا میفهمم چرا امام موسی صدر گفت: اگر شیطان و اسرائیل در جنگ باشند ما کنار شیطان میایستیم. و من این روزها مدام با خودم میگویم: یعنی میبینیم روزی را که رویِ این کره خاکی فرزندان شیطان تبدیل به اعداد و ارقام شده باشند؟ ما میبینیم روز بی ظلم را در این دنیا؟
همه فیلم هایی که یکسال گذشته ضبط کرده بودیم رو دیدم. الان غمگین تر از قبلم. من چه خاطراتی رو وسط این ویدیو ها جا گذاشتم و اومدم جلو. نگاه کردم و حتی دلم برای سال کنکورم هم تنگ شد، باورم نمیشه.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
فقط یه چی به خُدا گفتوم؛
پیجشو فالو کردم. چند روزه تک تک پستاشو با دقت گوش میدُم. لحجه جنوبیش افتاده رو زبونم. دوست دارمش.
اگر امشب پیش امام رضایید
اگر حضرت خواهرش هستید
اگر حرم امام جواد پدربزرگش هستید
اگر پیش امام حسین و امام عباساید
و اگر امشب رزقتونه که حرم باباعلی باشید
اون گوشهها اسم منم بیارید، دمتونم گرم..