eitaa logo
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
2.5هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
617 ویدیو
1 فایل
هوالمعشوق؛ • و ما به زودی سبز خواهیم شد عزیزم، زیر سایه یک چنار. آن زمان که گنجشک‌ها رسیده باشند به مقصد و نامه‌هایِ من به دست‌ِ تو. وقتی بخوانیشان، آنگاه سبزخواهیم شد. • ده روز مانده به پایانِ تابستانِ چهارصد
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سبز جاندار"
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
زیبایی هایِ یک چهارشنبه‌یِ شلوغ.
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
دیروز روز عجیب و غریب، ولی دوستداشتنی بود. واقعا صحبت کردن با آقایِ قاسمی گره‌های ذهنیم رو باز میکنه، هرچند کوتاه باشه. یه جورایی احساس میکنم یک نفر شبیه به خانم موسوی رو در دانشگاه دارم که باهاش حرف بزنم. همیشه با امید و انگیزه های جدید از اتاقش خارج میشم و این خیلی قشنگه، و دیروز یکی از این گپ و گفت های دوستداشتنی رو داشتم. این نهج البلاغه عزیزی که میبینید هم هدیه آقایِ قاسمیه، و واقعا دوسش دارم، اصلا خیلی زیاد با گریه های فراوان.
چهارشنبه یه غمِ خاک بر سری همش بهم چسبیده بود ولی بعد از صحبت با آقای قاسمی بسطامون رو جمع کردیم و با ریحون رفتیم نمایشگاه کتاب. ما که قرار نبود چیزی بخریم ولی خریدیم بچه‌هاجون:)))
انتشارات انقلاب اسلامی یه مجموعه ۴۰ جلدی از کتاب های رهنما بود اسمش؟ فکر کنم، داره که من عاشقشم. فقط یدونه از اونا خریدم و بقیه زمان رو به گشت و گذار در غرفه های کودک و نوجوان گذراندیم. به قول یه نفر نمایشگاهه دیگه، برای نمایشه برای خرید نیست که. با این حال دارای یک کتاب اکوری پکوری شدم و دو عکس از آقا:))))
من مثل ریحانه هنوز کسی رو پیدا نکردم که یکی از عکس‌هایِ آقام رو بهش بدم.
و بعد تصمیم گرفتیم برگردیم دانشگاه. اما پروسه میل کردن نهار طول کشید و من به کلاس نرسیدم و همیشه اینطور وقت‌ها اعصاب و روانم مختل میشه ولی خوشحالی اون روز رو گذاشتم جلو چشمام و بیخیال کلاس شدم‌، دقیقا کجا؟ جلو در دانشگاه. ولی خب استاد دیگه راهمم نمیداد به کلاس اونقدری که من دیر کرده بودم! اما خوب بود، خداروشکر. چهارشنبه واقعا لِه شدم به معنای حقیقی کلمه ولی خدا دوستم داشت.
هدایت شده از سبز جاندار"
اینو می‌بینید؟ این خوده خود حانیس "بوس نه"😭🤌🎀.
هدایت شده از سبز جاندار"
وای قسمت خنده داره امروز رو فراموش کردم بگممممم. موقع برگشت از نمایشگاه دیگه جونی نمونده بود برامون و هر جا میشد میشستیم، بعد هیچی آقا حانیه اومد نشست رو پله برقی که داشتیم می‌رفتیم پایین و انقدر غرق صحبت شدیم که نفهمید کی باید پاشههههههه، وای کاشکی اون صحنه رو ثبت میکردم. فکر کن پخش زمین‌ بود و پله برقی رو داشت جارو میزد و بلند شدنش یه بدبختی داشت، تمام نگرانیم این بود آقا عقبیه خیلی زود به پایین نرسه تا بیوفته رو حانیه و ما اونجا یه تپه انسان رو هم افتاده داشته باشیم که دیگه نشه جمعش کرد🤣.