تعداد دخترهایی که ازم خوششون میاد بیشتر از پسرهاست [پسرا صفرن🎀]. خب شاید من دارم رویِ جنسیتِ اشتباهی سرمایه گذاری میکنم.
کسیکه این پیام رو میبینی، میشه خواهش کنم همین الان اگر دوستداشتی از خدا یه چیز خوب برام بخوای؟ هرچقدر کوچیک باشه مهم نیست. لطفا برام دعا کن.
هوای الانِ تهران که بارونیه، و باد خنک میاد و قند عسله، خیلی هوای اینه که آقایی کیف منو از دانشگاه تا خونه بیاره. ولی خب آقایی شوته.
من واقعا خَرم. دلم میخواد به خودم خیلی بی احترامی کنم، فحاشی کنم، خیلی زیاد و رکیک. به خودم به احساساتم به همه چیزم. که چطور یه آدم میتونه با دستهای خودش خودش رو نابود کنه؟
دست و پا زدنم، دقیقا آب تو هاون کوبیدنه. دارم صدای شکستنِ روحم رو میشنوم.
شاید باید برای یه مدت احساساتم رو بذارم تو قوطی و درشو ببندم. شاید باید برم به یه خواب تابستونی بلند، شاید باید رهاش کنم هادی. شاید واقعا باید بپذیرم که رهاش کنم..
من واقعا متوهمم، و تیکههایِ پازل در واقعیت اونطوری که در مغز من کنار هم چیده میشن، چیده نمیشه. اون وسط یه چیزهایی هست که ذهن و قلبم براش جوابی نداره. ایگنور کردنش درد کشیدن رو عقب میندازه ولی از بین نمیبره و من هر روز بیشتر فرو میرم و هر روز بیشتر از خودم و زندگیم عقب میفتم و هر روز غصهدار تر و تنها ترم.
از سال دیگه، ترم فرد سی واحد برمیدارم که بتونم ترم زوج با ده واحد کارو جمع کنم. بابا بخدا مرگ بر تابستون، تو رو خدا یه تابستون فن نشونِ من بدین که الان خوشحاله، اگر دست و پاشو بِکَنم حداقل نیمی از فشار روانی این روزهام کم میشه. به ولایِعلی.