عزیزم در زمانه و جامعهای که بیغیرتی و بیوطنی، تبدیل به اَدا شده، دیگه واقعا اهمیت نمیدم سعید احمق روستایی یا جعفر ابله پناهی چی گفته. دیگه سِر شدیم باباجان.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
این روحیه برای منه. دیروز یکی از خوشحالیای قشنگم هدیه گرفتنِ ایشون از ریحانه بود. اگر خانم حراستی و فکر و خیال کردن رو از دیروز فاکتور بگیریم، روز خوبی بود. مخصوصا قسمت شکار توت با اسپری. میدونید چی شد؟ اسپری رو انداختیم بالا که توت بیاد پایین، درواقع ریحانه درشو انداخت بالا. توت اومد پایین ولی درش گیر کرد. بیست و هشت بار اسپری رو انداختیم بالا تا درش بیاد پایین. ورچلسکیده شده الان اسپریم، ولی حال داد.
وقتی من حرف میزنم هیچکس گوش نمیده و برای هیچکس مهم نیست. بعد اگر برگردم تو لاکِ غمگین خودم، بهم میگن منزوی.
ناراحت کنندهاست، که از این به بعد دیگه نمیتونم به مجازی مثل قبل اعتماد کنم.