شروینkhoobe man.mp3
زمان:
حجم:
9.1M
ابرهای تار و تیره رو کنار میزنی؟ کِی؟ همیشه هم نباید رفت.
دلم میخواد یه حرفهای رو امشب بگم، یه چیزهایی که بعد از دو ترم [همچنان] داره مغزم رو میجوعه. اینارو الان بگم که بعد از امتحانها، بشینم به گریه کردن، و یادآوری خاطراتِ این یکسال و قوربون صدقه دانشگاه رفتن.
یه خورده زیادی باهاتون راحتم، و جدیدا فهمیدم افرادی اینجا عضو میشن که ممکنه توی فضای حضوری زندگی نزدیکم باشن ولی من ندونم که هستن. تقصیر ایتاست، تلگرام اینطوری نیست واقعا همه چیز تحت کنترله. امّا! با این حال بگذارید بگویم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
یه خورده زیادی باهاتون راحتم، و جدیدا فهمیدم افرادی اینجا عضو میشن که ممکنه توی فضای حضوری زندگی نزد
دانشگاه اصلا شبیه چیزی که فکر میکردم نبود. تعریفها رو میذارم بعد از امتحانها بگم، اما واقعا نیست. دانشگاه رفتن برای هر هدفی غیر از درس خوندن احمقانه و اشتباهه. یادمه یه بار تابستونِ پارسال وقتی با ریحانه لب جوب نشسته بودیم بهش گفتم دانشگاه اینطوری نیست که تو همه زمانت رو صرفش کنی. اگر قرار باشه بری دانشگاه هر روز نمیری و اونطوریم وقت گیر نیست. اما من این ترم هر روز رفتم دانشگاه! و نه حتی تا ظهر یا بعد از ظهر، تا شب. و بعد از این دو ترم دقیقا رسیدم به حرف بابا که همیشه میگفت: درس خوندن یه کارِ فول تایمه. و واقعا هست. واقعا همه چیزِ زندگی آدم رو درگیر میکنه، یا حداقل برای من که اینطوره.
بچه ها اینا خیلی تجربههای شخصیایه واقعا برای همه و همه جا صدق نمیکنه، صرفا میگم چون تو مغزم داره رژه میره و ازش ناراحتم. شایدم فردا پاکشون کردم..
خلاصه، میدونی من با یک پیشفرض ذهنی از دانشگاه، انتخاب رشته کردم و قبول شدم که اصلا شبیه واقعیتِ دانشگاه نبود. البته که تصورات من برای انتهای این یکسال خیلی دارک تر و وحشتناک تر از چیزی که الان هست، بود [نمیدونم چرا، واقعا مریضم] اما خب تعارف نداریم که، یکی از بزرگترین دلایل من برای رفتن به دانشگاه ارتباط گرفتن با انسانهای غیر همجنس خودم بود. میخواستم ببینم اصلا دنیای بیرون از مدرسه چه شکلیه. دقیقا یادمه که چقدر با دانشگاه تک جنسیتی مخالف بودم سال دوازدهم. چون من که احتمالا هرگز نمیخوام سر کار برم، اگرم کاری باشه فیزیکی نیست، و اهل معاشرت های غیر مفید با آدمها و یللی تللی هم نبودم. کارایی که میکنن و میکردن خیلی از دخترها و اصلا نمیدونم ساز و کارش چطوریه، دوست شدن با آدمهایی که نمیشناسن، توی کافهها، کافه بازیها یا رویدادهای هنری. من اینو نمیخواستم قطعا ولی یه ارتباط موثر رو چرا. اوایل دانشگاه فکر میکردم، جو دانشگاه بخاطر اینکه "اوایل"هه اینطوریه. چونکه رفتار بعضیها رو دیده بودم، متفاوت از اکثریت بود، میگفتم خب همه بی تفاوت نیستن، حتی شاید بی ادب نیستن. و رفتار سال بالایی هارو دیدم متفاوت از کلاس و با خودم میگفتم که خب، بره جلو عوض میشه. ولی نشد. و من فکر کردم این جو دانشگاهه. بخاطر دانشگاهه که اگر اینجا همکلاسیها از کنار هم بگذرن انگار همدیگه رو نمیشناسن. شاید چون اینجا "صداوسیما"عه اینطوریه. شاید شاید شاید.. شاید باید کنار بیام که اون تعاملی که دنبالش بودم اینجا قرار نیست شکل بگیره، من تصور اشتباهی داشتم و.. من اول ترمِ یک تصور میکردم که قراره از کلاس کارگردانی خدافظی کنم درحالی که یک عالمه رفیق و همکلاسی خوب پیدا کردم، هرکدوم استعدادشون در یک چیزه و قراره ازشون برای خیلی چیزها کمک بگیرم یا حتی کمک بدن بهشون، اما در حالی از اون کلاس رفتم که جز رفیقهایی که پیدا کرده بودم، شاید دو یا سه نفر دیگه بودن که اگر میدیدمشون میگفتم، هی سلام چطوری فلانی و همین. و این برای من خیلی سهمگین بود آخر ترمِ یک. شاید همین بود که پدرِ من رو برای دل کندن از اون کلاس درآورد. انگار که نتونستم اونچیزی که باید رو ازش استخراج کنم، انگار اونجوری که دلم میخواست نتونستم همه ظرفیتش رو استفاده کنم.
فکر کردم که اشکالی نداره، بهرحال دانشگاه ما خیلی مزایایی داره که به این جو میارزه [این فکرها در حالی بود که سال بالاییها اصلا اینشکلی نبودن] رشتهم رو عوض کردم و رفتم سر اون کلاس و باور نمیکنید که من از چه چیزهای بدیهیای روز هایِ اولِ ترمِ دو تعجب میکردم. مثلا از سلام کردن آقایون به یه عدهای از خانوم های کلاس تعجب میکردم. یا دقیقا یادمه اولین جلسه کلاس طراحی یکی از دخترها پرسید کسی کاغذ اضافی داره، یکی از آقایون بهش کاغذ داد و من تعجب کردم چرا از اون گرفت؟ یعنی هیچکدوم از دخترا کاغد نداشتن؟ خودم دارم تعریف میکنم الان، اصلا معنا نمیده همچین چیزی برام اما اون موقع واقعا برام عجیب بود!همینطوری یک ترم اومد جلو، الان حتی همین جو کلاسِ دیجیتال هم به نسبت اول ترم دو خیلی بهتر و خودمونی تر شده، و من هم جزئی از این کلاس بودم در این ترم. فقط یک ترم! و تفاوتی که در رفتار آدمهای این کلاس و اون کلاس بعد از یک ترم دیدم، همچنان و همچنان و همچنان اذیتم میکنه. انتهایِ یک ترم با اون کلاس برای من حتی به اندازه یک خداحافظی هم ثمر نداشت. اینها بدگویی از کلاس کارگردانی نیست، همه میدونن که من هنوز به اون کلاس، آدماش، اون رشته و دانشکده و استادهاش تعلق خاطر دارم ولی هنوز ناراحتم. مثلا شما فکر میکنید میشه رفت به آدمی که اصلا انگار نه انگار یه ترم با تو درس خونده و وقتی میبینتت حتی سلام هم نمیکنه گفت که آقای فلانی من از ترم یک دارم فکر میکنم صدای شما میتونه روی یکی از شخصیتهای انیمیشنی که میخوام بسازم بشینه؟ نه نمیشه.
یکسال الان از دانشگاه رفتنِ من گذشته. من هنوز نمیفهمم تو دانشگاه چهخبره. این درحالیه که ورودی های جدید از رشته های مختلف یه عالمه انجمن و تشکل و کانون دستشون گرفتن. من همچنان واقعا نمیدونم ساز و کار دانشگاه چطور پیش میره. شاید واقعا اگر به مباحث درسی علاقهای نداشتم حتی حاضر نبودم یکثانیه هم برم دانشگاه. دانشگاه رفتن هم یه کار تمام وقته، هم خسته کنندهس و هم نیاز به شوق داره. اگر آدم با شوق نره دانشگاه بعد از یکسال واقعا همه انگیزههاش به صفر میرسه برای ادامه دادن.
اینا رو نمیگم که شماهایی که دانشگاه نرفتین بترسید و بگید وای نه نمیریم دیگه دانشگاه. اون دختره تو ایتا که اصلا وجودش واقعا اهمیتی نداره گفت دانشگاه بَده دیگه درس نمیخونیم. نه واقعا، خوبیهاش رو هم به وقتش میگم اما خیلی زیادسردرگمم، "من" سردرگمم، برعکس خیلیها که نیستن و دقیقا میدونن دارن چیکار میکنن. توقعم از خودم بیشتر بود، توقع همه از من بیشتر بود، توقعم از حانیهای که میره دانشگاه بیشتر بود. حتی توقعم از خود دانشگاه بیشتر بود. میدونی ته حرفم اینه که بدونید دارید میرید دانشگاه برای چی، برای چه کاری. قبل از دانشگاه رفتن دانشگاه رو بفهمید. فضاش اونقدری بزرگ هست که توش گم بشین، نیازه که واقعا قبل از اینکه واردش بشید بشناسیدش.
اگر امسال قراره برید دانشگاه یا ترم های اولید و هنوز مثل من بلعیده نشدید توسط احوالاتِ بد، بشنوید اینو که امسال سر کلاسِ زبان یه دانشجویِ ترم آخر به ما گفت: دانشگاه رفتنتون رو درگیر هیچ چیز حاشیهای نکنید. دانشگاه همه چیز رو یاد نمیده و خیلی از بخشهای یادگیری به عهده خودتونه. نیازه که برای مثال کنار این سبک طراحی استاد مکتبی، طراحی آکادمیک رو هم یاد بگیرید. و این یادگیری اگر شما درگیر حاشیه باشید وقتی براش نمیمونه.
من این ترم واقعا درگیر حاشیه بودم. درگیر حاشیههای زندگی خودم و انگار هر حاشیهای مابین درس خوندن، فرقی نداره چه شکلی و چطوری، مفید یا مضر، نمیذاره که ادامه بدی. من قراره اکثر درسهای این ترم رو با نمرههای فاجعه پاس بشم، این موضوع از همین الان آزارم میده، و دانشگاه رفتن به خاطر حاشیههایی که نمیذارن ادامه بدم داره عذاب آور میشه. حاشیه نسازید، درس بخونید عین بچه خوب، لذت ببرید از درس خوندن، اون بخشهاییش که جذابه.