هدایت شده از "مِهرماهی🐌"
دوست دارم انقدر طراحی کنم که انگشت های دستم بی حس بشه:)))
کاش من اون کاغذهایی بودم که حاجمحمود پرت کرد تا راحتتر بتونه با آقا صحبت کنه.
یک پاندایِ غمگینِ بیپناهِ طفلکی هستم که به نجف نیاز دارد، برای گریستن.
به کارهای امروز نرسیدم، ریحانه که آنلاین بشه، کتک میخورم ولی، تلاشم رو تا حدی کردم واقعا.
کاش یکیتون بیاد یه تیر بزنه تو پام، موقعی که حیاتم در خطر باشه راحتتر میتونم خودم رو جمع کنم و به زندگیم برسم.
هدایت شده از - پژواکسبـ🌱ــز°
https://eitaa.com/MyEmptyMinded/34399
امیدوارم خدا منو ببخشه بابت تصور یک پاندای افسرده وسط صحن حرمامامعلی(ع)
یاسهاسبزخواهندشد ؛
احساس میکنم عزیزم رو از دست دادم و احساس میکنم دلیلش اینه که نویسنده خیلی در کارش تبحر داره.
دو شب پیش تمومش کردم. کتاب "بذرِ خون" اینقدرخوب نبود که روی معرفی کتابها ریپلای بزنم و دراون لیست قرارش بدم.
میدونم اخرش یه بار دستم میخوره روی اون استیکرِ احمقانه وسط صفحه که داره به مضحک ترین حالت ممکن بهت سلام میکنه.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
دو شب پیش تمومش کردم. کتاب "بذرِ خون" اینقدرخوب نبود که روی معرفی کتابها ریپلای بزنم و دراون لیست ق
خیلی قشنگ بود داستانش. من سبک نوشتن نویسنده و قلمش رو دوست داشتم و حتی داستان رو تا حدی. ولی قدرت پایانبندی نداشته نویسنده. کل داستان بخاطر آخرش خراب شده. ولی همچنان شخصیت اول داستان فوقالعاده جذابه و همچنین توصیف شرایط و وقایع و اماکن.