کاش یکی که از طریق اصلی میره و راهش به موکب دانشگاه میخوره برای من محتوا تولید کنه😭
یاسهاسبزخواهندشد ؛
کاش یکی که از طریق اصلی میره و راهش به موکب دانشگاه میخوره برای من محتوا تولید کنه😭
وای باورتون میشه نمیدونم عمود چنده؟😭. ۸۳۰؟ ۸۸۰؟ ۸۸۸؟ گفتن بغل موکب امامرضاست، اسمشم والخط و حسینیه.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
بیاید چندتا خاطره بگم براتون.
اون روز تو حرم حضرت عباس، یه خانمه برای حضرت عباس بوس فرستاد و من متوجه شدم فقط من نیستم که اینکارو میکنم. خوشحال شدم. میخواستم براش فیلم بگیرم بفرستم برای اون آقایی که بهم گفته بود یه امامرضا نگو قند عسل.
تو ماشین سامرا به کاظمین با یه خانوادهیِ اصفهانی همسفر شدیم. دخترشون سال دوازدهم انیمیشن میخوند، خیلی برام جالب بود. دیگه کمیاب و نادر نیستیم :)
من برای همه دعا کردم و برای همه قدم برداشتم، حتی برای تو دوستِ عزیز.
کاش خسته نبودم که بنویسم. حس میکنم نمیشه که بنویسم، هنوز دستم راه نیفتاده به نوشتن فقط میترسم اتفاقات رو یادم بره.
این لحظه و اینجا واقعا دلم برای خونه به قدر یک مولکول کوچک سرگردان تنگ شده.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
دیروز ظهر از بلندگویِ موکب پخش میشد و قلب من با هر بیت فشردهتر. سفر خانوادگی دردسرهای خودشرو داره، مثلا امسال نشد که پیادهروی رو تموم کنیم و لحظاتِ آخری که تویِ مشایه بودیم مسافت زیادی رو تا کربلا فاصله داشتیم. اکثریت آدمها رفته بودند و تک و توک زائر تویِ مسیر بود، این تجربه جدیدی بود، من همیشه با خیل عظیم زائرها میرسیدم به کربلا و امسال تویِ مسیری بودم که خلوت شده بود. پسرهای جلویِ موکب در حال پذیرایی و تعارف کردن آبها به زوار گریه میکرند و ما با گریهی اونها. اون لحظات سعی میکردم تکه هایی از چیزی که میبینم رو همچنان تو زیپ و جیبهای کولم بچپونم تا با خودم به تهران بیارم؛ حداقل برای چند ماه. ولی خب.. چی رو ببرم؟ دستهای کوچیکِ بچهی عراقیرو که بهم میوه تعارف میکنه؟ یا خاکِ داغ جاده که روش برای لحظهای استراحت نشستم؟ مهربونیهای سید یوسف رو ببرم یا حالِ هوایِ شباهنگامِ طریق العلمارو؟ هوای شرجی کنار شط رو با خودم ببرم یا لحظه وصال رو؟ برای بردن لحظه وصال جیبهای کولم کافی نیست، یه کامیون نیاز دارم. اصلا باید چطور دربارش نوشت؟ چطور باید برای کسی که ندیده توصیف کرد؟ میگفت که اربعین یه جلوه غیر قابل بیانه، برای همین هیچکس وقتی برمیگرده چیزی جز لایه سطحی سفر برای تعریف نداره. فقط هرکسی باید خودش بیاد و ببینه که موقع برگشت نتونه چیزی رو با خودش برگردونه و همه سال به این فکر کنه که کی باید برگرده و دوباره این چند روز رو نفس بکشه. همین.