دلم برای استاد عامریان تنگ شده. ولی میدونم که منو کمتر از بقیه دوست داره، شاید چون من انسان منفعلی بودم سر کلاسش خیلی. ولی فکر کنم قراره یه ترم دیگه ببینمش.
اینجوری که داره پیش میره همه استادهای این ترمو قراره یه بار دیگه ببینم.
برای سلامتی آقا خیلی دعا کنید بچهها. بذارید اولین دعایِ هر نمازتون بعد از دعایِ فرج. از اوجب واجبه.
من سه سال هنرستان هیچ شبی از استرسِ ژوژمان کابوس ندیدم. تو با من چیکار کردی جنابِ مازیار؟ تو البته کاری نکردی، تقصیر خودمه.
دارم یه آرامشِ خوبی رو تو زندگیم حس میکنم. دارم برمیگردم به غُرهای چندماهِ اخیر خودم میخندم. خدایا لطفا همینجوری نگهم دار. ممنونم ازت.
بچهها، فکر میکنید تهران چقدر کوچیکه؟ خیلی زیاد. من همین الان آقای حیدری رو دیدم. مهربان.
برای من اون چیزی رو نفرست که برای همه میفرستی. با من فقط یه جمله حرف بزن ولی فقط اون یه جمله رو به من بگو. میفهمی؟
چرا هیچوقت جایگاهم برای آدمها اونجوری که باید نیست. چرا کمتر دوستم دارن؟ چرا بچهها؟
یاسهاسبزخواهندشد ؛
چرا هیچوقت جایگاهم برای آدمها اونجوری که باید نیست. چرا کمتر دوستم دارن؟ چرا بچهها؟
توام کمتر دوسشون داشته باش تا حالشون جا بیاد
یاسهاسبزخواهندشد ؛
توام کمتر دوسشون داشته باش تا حالشون جا بیاد
مشکل همینجاست. من نمیتونم که دوسشون نداشته باشم:)