eitaa logo
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
2.5هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
617 ویدیو
1 فایل
هوالمعشوق؛ • و ما به زودی سبز خواهیم شد عزیزم، زیر سایه یک چنار. آن زمان که گنجشک‌ها رسیده باشند به مقصد و نامه‌هایِ من به دست‌ِ تو. وقتی بخوانیشان، آنگاه سبزخواهیم شد. • ده روز مانده به پایانِ تابستانِ چهارصد
مشاهده در ایتا
دانلود
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
خیلی ازش گذشته ولی هنوزم دوست دارم اتفاقاتش رو تعریف کنم و میکنم.
اون روز ما قرارمون ساعت چهار بود جلویِ مترو. مبینا قرار بود دیر بیاد و من و زهرا تازه چهارونیم بهم رسیدیم. بعد این زن به من گفته بود مکان این کافهه، بغلِ دانشگاهِ هنره، همونجایی که ورودیه هیئت هنره. ماهم با پیشرفض این داستان وارد خیابون ولیعصر شدیم؟ یادم نیست. رفتیم رفتیم رفتیم دیدیم آقا ما نمیرسیم، تازه لوکیشنم مارو وسط بیابون نشون میداد. وسط راه متوجه شدیم باید میرفتیم انقلاب اشتباه پیچیدیم. میانبر زدیم و نهایتا پنج‌وربع رسیدیم کافه : )))).
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
اون روز ما قرارمون ساعت چهار بود جلویِ مترو. مبینا قرار بود دیر بیاد و من و زهرا تازه چهارونیم بهم ر
آقا ما رسیدیم، تو عکس‌ها و مشخصاتِ کافه قرار بود خلوت باشه ولی شلوغ بود و ما با اینکه گرممون بود ولی ترجیح دادیم بشینیم توی حیاط.
وا خاک برسرم چرا جزئیاتشو یادم نیست؟
آقا اره ما یکم چرت و پرت گفتیمو یه دونه "ماکتیل" به پیشنهادِ زهرا (😔) سفارش دادیم تا وقتی که مبینا به ما بپیونده. قبل از پیوستن مبینا ما جلو یه پنکه روی اون میزه که رومیزی چهارخونه داره نشسته بودیم، بعد مبینا اومد تصمیم گرفتیم تغییر موقعیت بدیم. کسی که اونجا سفارش میگرفت یه دخترِ جوانی بود که در بدو ورود خیلی با ما خوش رفتاری کرده بود و من اینطوری بودم که آخی چقدر گوگولی (😭💘) و همین خانم گوگولی، موقعی که ما جابه‌جا میشدیم اومد پرسید، شما سفارش دادین؟ یا دقیقا یادم نیست چی میگفت که مفهومش این بود که دارید جاتونو عوض میکنید منظورتون چیه؟ بعد ما گفتیم یه نفر جدید اومده دوباره سفارش میدیم.
آقا ما یه دهنی از این گوگولی سرویس کردیم خداشاهده : )))))
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
آقا ما یه دهنی از این گوگولی سرویس کردیم خداشاهده : )))))
چهل دقیقه فقط سفارش دادنمون طول کشید چون مبینا حاضر نبود ما یه کیک بگیریم قال قضیه بکنیم (رژیم🎀💅) اینقدرم حرف زده بودیم گشنمون بود در نهایت همه رضایت دادن به یه پیتزا و مخلفات. آقا این خانمه اومد سفارش بگیره ما برگشتیم بهش گفتیم شمع داری؟ بعد گفت چ شمعی منظورته؟ منم گفتم از اینا که فرو میره، میخوایم بزنیم تو پیتزا. یه چند ثانیه فکر کرد بعد همه خندیدیم بعد مبینا برگشته بهش میگه درست فکر کردی ما همینقدر احمقیم😭، زنننننن. یه شمع خواستیم دیگه. حالا حالب اینجاست که چند دقیقه بعد زنه اومد و گفت نه شمع نداریم و رفت. هردفعه که میومد و می‌رفت مبینا یه مشت فحاشی میکرد بهش، کلا مبینا اون شب فحاشی میکرد چکن با کافهه حال نکرده بود‌.
تا این پیتزاعه بیاد، قرار شد ما کادوهای تولدِ زهرا رو بدیم و چون قبل از اون فرصت هماهنگی پیدا نکرده بودیم، پاشدیم رفتیم یه چند قدم اونور تر چون یه چیزایی دست من بود یه چیزایی دستِ مبینا. وای بچه‌ها. دختره اون گوشه وایساده بود عین ادم فضاییا به ما نیگا میکرد. اینطوری بود که این روانیا دارن چه غلطی میکنن اون گوشه.
در نهایت از کافه بیرون زدیم و یه مسیرِ طولانی‌ای رو تا مترو پیاده اومدیم، در همین مسیر یه مغازه رو به آتیش کشیدیم.
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
در نهایت از کافه بیرون زدیم و یه مسیرِ طولانی‌ای رو تا مترو پیاده اومدیم، در همین مسیر یه مغازه رو ب
وای بچه‌ها، تو مغازه مامانم زنگ زد بعد من کاملا تک بعدیم و وقتی مثلا دارم با گوشی حرف میزنم اصلا حواسم به اطرافم نیست. بعد مادر اینطوری بود که کجایی؟ و من هی سعی میکردم بگم نزدیک مترو و زهرا از اونور بهم سیخونک میزد که بگو تو مترویی. اینقدر گفت تا گفتم تو متروعم. مغازهه یه طوطی داشت که این هی جیغ میزد. مامانم برگشت گفت وسط مترو کی داره جیغ میزنه، منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم مبینا. وای. اینا برای شما خنده‌دار نیست ولی در شرایط خیلی خنده داره. بعد اینا هی با من حرف میزدن من واقعا تمرکز نداشتم. مامانم دوباره ازم پرسید و من اینطوری بودم که مادر من ولم کن کفتره اصلا.