یاسهاسبزخواهندشد ؛
آدم برای بعضی روزها از قبل تصمیم میگیره که دوستشون نداشته باشه. ولی اون روزها یه جوری خودشون رو جلو میبرن که آدمیزاد دیگه درباره هیچ چیز پیش داوری نکنه.
امروز صبح به ریحانه گفتم:
+ اون عکسه رو دیدی که یه مربعِ قرمزه و نوشته اگر یه بخشی از روزت خراب شد همش رو خراب نکن؟
- نه من فقط شاهحسینی رو دیدم که یکی از ظرفها از دستش میفته میشکنه بعد از اون همه رو میزنه میشکونه.
+ آفرین دقیقا امروز همینکارو نکنیم.
#ولاکس
کی واقعا روز یکِ ترم رو میره دانشگاه؟ آفرین ما. حتی هنوز مِهر هم نیست. رسما هنوز تابستونه ولی خب، رفتیم، چارهای نبود. بعد آدم فکر میکنه چقدر اسفباره چنین وضعیتی و قطعا چقدر روزِ مضخرفیه همچین روزی ولی جوری که پیش رفت، جالبش کرد. اولین مواجهه من با استاد، مواجهه جالبی بود، و کلاس، کلاسِ جالب تری. ولی خب شرایط جسمی جوری پیش رفت که بعد از کلاس گفتم آقا یک راست باید بریم خونمون.