نمیخوام نا امیدی بپراکنم، اصلا. فقط جای خودم رو این وسط گم کردم. که منِ کوچک الان چیکار کنم؟
حرفهای این دفعه آقا رو شنیدین (خوندین)؟
اگر گوشندادین برید گوش بدین (بخونید).
یاسهاسبزخواهندشد ؛
حرفهای این دفعه آقا رو شنیدین (خوندین)؟ اگر گوشندادین برید گوش بدین (بخونید).
چرا من هر دفعه اسمم در نمیاد؟
این مسئله حقیقتا داره اعصاب منو خورد میکنه.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
نوش جونم که، لحظه مرگم، تو رو میبینم : )
منم تا به ابد، مسلمانِ علی..
حقیقتی که وجود داره اینه که من نمیدونم بخاطر این وضعیت باید یقه کی رو بگیرم؟ باید با کی بجنگم؟ با خودم، با احساساتم، با تو، با خدای بالا سرم با کی؟
یاسهاسبزخواهندشد ؛
حقیقتی که وجود داره اینه که من نمیدونم بخاطر این وضعیت باید یقه کی رو بگیرم؟ باید با کی بجنگم؟ با خو
و چیزی که فهمیدم اینه که حتی اگر بتونم یقه کسی رو هم بگیرم مشکلم حل نمیشه. تموم نمیشه، رها نمیشم. انگار محکومم به اینکه ذره ذره تموم شدنِ خودم رو تماشا کنم. ولی حتی نمیدونم چرا محکومم و چرا به تو محکومم. دیگه فقط خسته نیستم. ترسیدم، خیلی زیاد. از اینکه اگر هیچوقت رها نشم چی؟ اگر تباه بشم چی؟ اگر خدای مهربون من که هیچکاریش بی حکمت نیست، نا امیدم کنه چی؟ اگر اگر اگر.. اگر تموم نشی، تموم میشم.
دیدی هادی، دو روز از چهاردهم گذشت. هیچکس یادش نمیمونه جزئیاتی که من تا ابد یادمه رو.