هدایت شده از یاسهاسبزخواهندشد ؛
شب همه ی اونایی ک کسی رو ندارن بهشون شب بخیر بگه؛ بخیر(:✨🦋
[من بهتون شب بخیر میگم ما تنها نیستیم،همدیگه رو داریم و خدا رو]
در پناهِ حق؛
ما قرار بود ۵ شنبه ی آخر سال که امسال باشه رو بریم بیرون، باغ کتاب.
[منظورم از ما من و شکول و ریحونچه و مبیناست]
کلی دیشب برنامه چیدیم و اینا و صبح بارون میومد و من کنسل کردم گفتم نمیام بخاطر بارونو و اینا، این بچه ها کلی خورد تو ذوقشون خودمم کلی ناراحت شدم، تا اینکه یکم بارون اروم شد من خانواده رو مجاب کردم پاشدم راه افتادم سمت باغ کتاب، جدا از تمام بدبختیای طول مسیر تا رسیدن به باغ وقتی رسیدم نیم ساعت دنبال بچه ها میگشتم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
ما قرار بود ۵ شنبه ی آخر سال که امسال باشه رو بریم بیرون، باغ کتاب. [منظورم از ما من و شکول و ریحونچ
یه پرانتز کوچَک باز کنم این وسط [ برای پیدا کردن بچه ها مجبور شدم از نگهبان جلوی در بپرسم الان کجام و باید کجا برم و اون همه چیزو برام توضیح داد و بعدش که خواستم برم بجای اینکه بگم دست شما درد نکنه لطف کردین گفتم چشم💀 بخدا میخواستم زمین دهن وا کنه برم توش، یعنی ارتباط اجتماعی زیر صفر]
هدایت شده از سبز جاندار"
من منتظرم عکسا به دستم برسه تا امروزو براتون به نمایش بزارم و از حس خوبم بگم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
یه پرانتز کوچَک باز کنم این وسط [ برای پیدا کردن بچه ها مجبور شدم از نگهبان جلوی در بپرسم الان کجام
پیداشون کردم و رفتیم نهار خوردیم من برای اولین بار پاستا خوردم، بخدا مزه بهشت میده البته اگر زیاد باشه باعث میشه احساس کنید کمکم مزه جهنم گرفته ولی خب تا وسطاش تقریبا که هنوز جا داشتم برا خوردن واقعا باهاش حال میکردم😭
بعد رفتیم یکم اونجاهارو نگا کردیم یه جا نشستیم باهم نقاشی کشیدیم و هر ۱۰ دیقه تقریبا باهم نقاشیامونو عوض کردیم حقیقتا چیزای زیاد جذابی نشد ولی دوستداشتنی شدن.
بعدشم رفتیم دوباره یکم ول گشتیم یکم غرفه ها و دکه هارو نگا کردیم مثلا یه دکه بود دکه ی دنات بود((((((:😭
اینقدر گولگولی بود اینقدر گولگولی بودددد.