یاسهاسبزخواهندشد ؛
یه پرانتز کوچَک باز کنم این وسط [ برای پیدا کردن بچه ها مجبور شدم از نگهبان جلوی در بپرسم الان کجام
پیداشون کردم و رفتیم نهار خوردیم من برای اولین بار پاستا خوردم، بخدا مزه بهشت میده البته اگر زیاد باشه باعث میشه احساس کنید کمکم مزه جهنم گرفته ولی خب تا وسطاش تقریبا که هنوز جا داشتم برا خوردن واقعا باهاش حال میکردم😭
بعد رفتیم یکم اونجاهارو نگا کردیم یه جا نشستیم باهم نقاشی کشیدیم و هر ۱۰ دیقه تقریبا باهم نقاشیامونو عوض کردیم حقیقتا چیزای زیاد جذابی نشد ولی دوستداشتنی شدن.
بعدشم رفتیم دوباره یکم ول گشتیم یکم غرفه ها و دکه هارو نگا کردیم مثلا یه دکه بود دکه ی دنات بود((((((:😭
اینقدر گولگولی بود اینقدر گولگولی بودددد.
یه جاش یه لوازم تحریری بزرگ بود اگر میرفتم تو حتما با موجودی صفر خارج میشدم به همین سبب نرفتیم، البته وقتم نداشتیم.
رفتیم بیرون یه کافه سیار نشستیم تو هوای آزاد چایی خوردیم با یه کیکی ک خوشم نمیومد از طعمش واقعا ولی خب فقط رفتیم نشستیم وراجی کردیم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
بعد رفتیم یکم اونجاهارو نگا کردیم یه جا نشستیم باهم نقاشی کشیدیم و هر ۱۰ دیقه تقریبا باهم نقاشیامونو
یه اتفاق خیلی مهم و قشنگ افتاد((:
ریحونچه برامون یه چیز بامزه ای درست کرده بود یه کاردستی شبیه دوربین که توش عکسامون باهم چاپ شده چسبونده بودشون😭((:
اینقدر دوستداشتنیه، بچم زحمت کشیده بخدا اصن یتسکثنثگشنشمثمثمش
خیلی دوسش دارم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
رفتیم بیرون یه کافه سیار نشستیم تو هوای آزاد چایی خوردیم با یه کیکی ک خوشم نمیومد از طعمش واقعا ولی
شکول مارو نمود تا رسوندمون به این کافهه بخدا.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
یه اتفاق خیلی مهم و قشنگ افتاد((: ریحونچه برامون یه چیز بامزه ای درست کرده بود یه کاردستی شبیه دوربی
عا مبینا هم برامون گلِ سرِ صورتی خریده بود😭
هدایت شده از - 𝑸𝒖𝒆𝒓𝒆𝒏𝒄𝒊𝒂 -