اول عید افسرده نبودم ولی الان هستم من جدا نمیتونم با مدرسه و ادماش کنار بیام ترو خدااااا.
هیچوقت تو زندگیم اینقدر از مدرسه بیزار نبودم که الان هستم، انگار تا قبل از دبیرستان مسخره بازی بود، چار تا مسئله ی مسخره ریاضی و فلان و بهمان همه استرس و اضطراب و آسیباش برا دبیرستانه، نمیدونم شاید اونموقع هم بود.
ولی من الان بیشتر حس میکنم تو همین یک ماهِ پیشِ رو فقط، چقدر قراره استرس بکشم، دیگه بیخوابیاشو و ژوژمانا و سر کوفتای معلما و بدبختیای امتحانا و پروژه ها و چه و چه به کنار.
اگر مامانتون به بهونه ی مدرسه و اینکه صبح باید بیدار شید و انرژی داشته باشید شما رو مجبور به خوابیدن و از دست دادن سحرای قشنگ ماهرمضون نمیکنه شما خیلی باید شکر گذار باشید.
نوشته بود مردی [یا پیرمردی درست یادم نیست] پارچه ی سبزی به ضریح امام حسین گره زد و اینطوری سیزدهشو به در کرد:)