امروز ظهر میخواستم از اتفاقات مدرسه براتون بگم ولی یکم فکر کردم، و دیدم واقعا نیازی نیست همونقدری که وقت ما تو مدرسه تباه شد، وقت شمارو هم با خوندن اون پیاما تباه کنم.
نه نه سرما خوردگی لطفا به من سلام نکن، ما همین تازگیا از هم خداحافظی کردیم لعنتی.
از اونجا که فردِ بسیار سست عنصری هستم، ناشناس عکسی گذاشتم بیو، عالی.
هدایت شده از - دلدادھ مٺحول -
در آغوشم بگیر ؛
که این شب طولانی است
و استخوانهایم خستهاند...
- لاادری.
هدایت شده از آلوجنگلی.
https://eitaa.com/MyEmptyMinded/19107
من در این مورد استثنا دنبال آدمایی میگردم که چایی رو به قهوه ترجیح بدن .
دیروز با اونایی که تو کلاسمون چای خور حرفه ای بودن همو بغل میکردیم از خوشحالی این تفاهم فرخنده .
به چایی هم همون حسی رو دارم که به مداحیام دارم، فقط من باید دوسش بدارم.
هدایت شده از توییت فارسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یاد فردوس کاویانی که امروز ۹ مهر ۱۴۰۲ درگذشت...
دفاع از چای با حسین پناهی در سریال آژانس دوستی
》Amin《
@farsitweets
یاسهاسبزخواهندشد ؛
غرب زده! آقای محمدیان
یادم بندازین راجع به این دوتا کلمه یه بار براتون صحبت کنم.
روزایی که مبینا نمیاد مدرسه هممون خیلی خسته ایم، انگار مبینا خنده گروهه، چسبه گروهه، نبودش حس میشه.
اگر تا سال پیش حتی خودم گاهی به مهاجرت فکر میکردم، و تصورم از اونور یه گل و بلبلی بود که اینور نیست؛ تقریبا اخبار جدید از همه جای جهان، فیلم ها، ویدیو ها، حرف های اینفلوانسر های خارجی، توصیفاتِ ایرانی های خارج نشین از شرایطشون، برگشت خیلی از مردم و نخبه ها و غیره و ذلک باعث شده که دیگه ذره ای نخوام بهش فکر کنم، و حتی نخوام کسی باهام راجع بهش حرف بزنه.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
نه نه سرما خوردگی لطفا به من سلام نکن، ما همین تازگیا از هم خداحافظی کردیم لعنتی.
آخی دلش برام تنگ شده، اومد بغلم کرد، اینقدر زود به زود نباید دلت تنگ بشه عزیزکم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این خودِ منم بچه ها:)))) #کاکائو
یاسهاسبزخواهندشد ؛
بجای اینکه شبیه ادمای مریض باشم، شبیه ادمایِ مستم!
تو خونه راه میرم تلو تلو میخورم یهویی میخندم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
رفتم قرص بخورم خندم گرفت نشد، وای باورم نمیشه
داداشم به مامانم میگه: این مریضی زده به مغزم سه روز دیگه بیشتر زنده نیست🤣
منِ دکتر گریز بخاطر یه معلمِ ورزشی که هیجوره با ادم راه نمیاد مجبور شدم برم دکتر و الان دیگه ۱۸ سالمه و آمپول مینویسن برام میفهمین؟😭
یاسهاسبزخواهندشد ؛
منِ دکتر گریز بخاطر یه معلمِ ورزشی که هیجوره با ادم راه نمیاد مجبور شدم برم دکتر و الان دیگه ۱۸ سالم
رو به دکتره اینطوری بودم که: میشه آمپول نه؟ خندید بهم😭
دو تا آقای پلیس اومده بودن درمانگاه تا ما نوبت بگیریم و سِرُم و اینا رو از داروخانه بگیریم خیلی طول کشید و خب ایناهم کارشون طول کشیده بود، یکیشون [فکر کنم] ستوان بود [چون خیلی از درجات نظامی سر در نمیارم ولی لباسش سبز لجنی بود و فکر میکنم خیلی درجه خاصی نداشت] و اون یکیم احتمالا یا سروان بود یا سرگرد.
یه جا ما نشسته بودیم روی صندلی، بعد اون که درجش کمتر بود با نسخه اومد بره داروخانه، یه بچه نشسته بود رو صندلیا، اینو که دید به کیوت ترین حالت ممکن گفت: سلام اقایِ پلیس
آقای پلیسم با یک لبخندی [😭💘✨] گفت: سلام عزیزم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
یه جا ما نشسته بودیم روی صندلی، بعد اون که درجش کمتر بود با نسخه اومد بره داروخانه، یه بچه نشسته بود
اون لحظه من داشتم با هر دم و بازدم و خویش اکلیل متصاعد میکردم.
یادش بخیر، بچه بودم دوست داشتم پلیس بشم، خیلی جذابه، هم خودش هم لباسش هم هیجان و چالش هاش ولی میدونی بزرگ شدم الویت هام تغییر کرد وگرنه شاید الان یه خانم پلیسِ برازنده بودم😭