منِ دکتر گریز بخاطر یه معلمِ ورزشی که هیجوره با ادم راه نمیاد مجبور شدم برم دکتر و الان دیگه ۱۸ سالمه و آمپول مینویسن برام میفهمین؟😭
یاسهاسبزخواهندشد ؛
منِ دکتر گریز بخاطر یه معلمِ ورزشی که هیجوره با ادم راه نمیاد مجبور شدم برم دکتر و الان دیگه ۱۸ سالم
رو به دکتره اینطوری بودم که: میشه آمپول نه؟ خندید بهم😭
دو تا آقای پلیس اومده بودن درمانگاه تا ما نوبت بگیریم و سِرُم و اینا رو از داروخانه بگیریم خیلی طول کشید و خب ایناهم کارشون طول کشیده بود، یکیشون [فکر کنم] ستوان بود [چون خیلی از درجات نظامی سر در نمیارم ولی لباسش سبز لجنی بود و فکر میکنم خیلی درجه خاصی نداشت] و اون یکیم احتمالا یا سروان بود یا سرگرد.
یه جا ما نشسته بودیم روی صندلی، بعد اون که درجش کمتر بود با نسخه اومد بره داروخانه، یه بچه نشسته بود رو صندلیا، اینو که دید به کیوت ترین حالت ممکن گفت: سلام اقایِ پلیس
آقای پلیسم با یک لبخندی [😭💘✨] گفت: سلام عزیزم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
یه جا ما نشسته بودیم روی صندلی، بعد اون که درجش کمتر بود با نسخه اومد بره داروخانه، یه بچه نشسته بود
اون لحظه من داشتم با هر دم و بازدم و خویش اکلیل متصاعد میکردم.
یادش بخیر، بچه بودم دوست داشتم پلیس بشم، خیلی جذابه، هم خودش هم لباسش هم هیجان و چالش هاش ولی میدونی بزرگ شدم الویت هام تغییر کرد وگرنه شاید الان یه خانم پلیسِ برازنده بودم😭
روزر زشتیه.
میخوام برم بیرون نمیشه.
میخوای غذاهای خومشزه بگیرم نمیشه.
میخوام کیک بپزم نمیشه.
میخوام خیلی کارا بکنم و نمیشه.