هدایت شده از 𝖺 𝗀𝗂𝗋𝗅 𝗐𝗂𝗍𝗁 𝗁𝖾𝗋 𝗍𝖾𝖺
مشکل این بود که من همیشه صرفا دوستدار بودم، دوستدار بازیگری، نه خود بازیگر، دوستدار نوازندگی، نه خود نوازنده، دوستدار اینکه با ادم هایی دوست بشم، نه کسی که با اونا دوست شده.
یک نیرویی در من نیست، و بابت نبودنش میتونم خودم رو از بین ببرم، دوست ندارم صرفا یک دوستدار باشم، من می خواستم ادم تاثیر گذاری باشم، تو خیال خودم قرار بود دنیارو تغییر بدم، قرار بود همه رو سربلند کنم، اما الان هیچ چیز نیستم، در خیالم هم در اینده هیچ چیز قرار نیست باشم یا حداقل اون ادمی که گلسای کوچولو دوست داشت باشه نمیشم.
این موضوع درآخر منو از پا در میاره، هیچوقت قرار نیست صدام به کسی برسه .
در اخر با کلی حرف نزده و کلی احساسات دیده نشده از دنیا میرم و این حس مثل این میمونه که عروسک کسی رو ازش بگیری و بندازی تو اتیش، رویاها اون گلسا کوچولو در یک لحظه تو اتیش افتاد و اون الان نمی دونه برای چی تو دنیاست وقتی نمیتونه اون چیزی بشه که میخواست؟
جوری که تو تولد پسرخالهی ۵سالم بهم خوشگذشت توی هیچ تولد دیگهای بهم خوشنگذشته بود😭✨😂
|★خونهدرختیربکآ★|
تولدت مبارک خانوم خانومااا 😭✨✨
امروز تولد دخترعمومههههه😭✨عشقم تولدت با بیلیه وای😭
تولدت مبارککککککک😭✨🫂💗